Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

سخنرانى درباره خصوصيات حزب کمونيست ايران

متن (ناتمام) پياده شده از روى نوار


موضوع صحبت من در باره خصوصیات حزبى است که تشکیل داده‌ایم، وظایف و دورنمایى است که این حزب باید جلوى خودش بگذارد و به این اعتبار کمبودها و نواقصى که الآن میتوانیم در کار خودمان مشاهده کنیم. یکى دو تذکر مشخص هم دارم که در آخر بحث میدهم. در مورد حزبى که تشکیل داده‌ایم بطور مستمر ما در باره خصوصیاتش صحبت کرده‌ایم. من اینجا شاید چیز تازه‌اى نگویم ولى میخواهم توجه رفقا را به این خصوصیت جلب کنم و فکر میکنم این خصوصیت تا به حال قطب‌نماى حرکت ما بوده و از این به بعد هم باید باشد. بر حزب کمونیست ایران يک تعریف ازپیشى که در طول زمان و مکان و در هر جاى دنیا و در هر دهه و سالى صادق باشد ناظر نبوده است. ما به این عنوان این حزب را تشکیل ندادیم. از طرف دیگر یک حزب من درآوردى و اختیارى هم نبوده است یعنى اینکه یک تجمعى بشویم و چون سازمانها را معمولا حزب مینامند ما هم اسم خودمان را حزب بگذاريم و بگويیم اين حزب کمونیست ایران است چون ما هم کمونیستهاى ایران هستیم. خصوصیاتى که حزب ما دارد خصوصیاتى است که به حکم شرایط عینى باید داشته باشد. وقتى میگویم دارد منظورم این است که ما میخواهیم مدِّ نظر قرار بدهیم. در مارکسیسم حزب را به مثابه یک ابزار انقلاب تعریف کرده‌اند، حزب یک هدف درخود نیست، حزب ابزار انقلاب پرولترى است. یعنى اول مارکس ضرورت سوسیالیسم، امکانپذیرى سوسيالیسم، اجتناب ناپذیرى نابودى سرمایه‌دارى را توضیح میدهد و طبعا در توضیح دادن این، نقش طبقه کارگر را بعنوان عنصر فعال این تغییر، عنصر فعال این انقلاب توضیح میدهد و بعد در رابطه با اینکه این طبقه کارگر چطور میتواند این نقش تاریخى را انجام بدهد و به این ضرورت عینى، اجتماعى و اقتصادى پاسخ بدهد، بحث تشکل سیاسى طبقه کارگر را پيش ميکشد و در مورد آن نوع تشکل سیاسى‌اى که منافع طبقه کارگر و فقط طبقه کارگر به کارش ناظر باشد، صحبت میکند و ضرورت حزب سیاسى طبقه کارگر، حزب کمونیست را از آنجا استنتاج میکند. پس حزب از انقلاب پرولترى نتیجه میشود. باید پاسخگو به نیازهاى انقلاب پرولترى باشد. اگر هزار تا حزب کمونیست هم تشکیل بدهیم و سرمایه‌دارى از جایش تکان نخورد ما موفق نبوده‌ایم. بنابراین واضح است که حزب کمونیست تشکیل دادن، تازه شروع یک فعالیت است نه پایانش. وقتى ما تشکیل حزب را جشن میگیریم، باید در نظر داشته باشیم که این یک جشن فارغ‌التحصیلى نیست، یک جشن پایان یک دوره فعالیت نیست. باید قاعدتا یک عهد بستن و تجدید عهدى باشد به یک مبارزه‌اى براى به ثمر رساندن انقلاب پرولترى. خوب اگر دور و بَر خودمان را نگاه بکنیم، اگر توجه بکنیم که الآن آن چیزى که سرنوشت میلیونها انسان را تعیین میکند، زندگى روزمره‌شان را شکل میدهد، عواطفشان را شکل میدهد، وضعیت زندگى اقتصادیشان را شکل میدهد سوسیالیسم نیست بلکه سرمایه‌دارى است، متوجه میشویم که ما هنوز کار خودمان را بمعنى واقعى کلمه شروع نکرده‌ایم. پس حزب کمونیست در وهله اول حزبى است که باید به مثابه یک ابزار براى تغییر انقلابى جامعۀ امروز بکار بُرده شود. هر چه را که بخواهیم تغییر بدهیم باید ابزار مناسب آن را داشته باشیم. درست است سرمایه‌دارى در طول صد و پنجاه سال، دویست سال خصوصیات پایه‌اى خودش را حفظ کرده است، ولى براى دگرگون کردن هر سرمایه‌دارى‌اى احتياج به ابزار نوع ویژه‌اى هست، و درست است که حزب کمونیست ابزار دست طبقه کارگر بر علیه نظام سرمایه‌دارى است، ولى بسته به این که این سرمایه‌دارى در چه وضعیت و صورتى قرار دارد این حزب کمونیست هم خصوصیتهاى متفاوتى به خودش میگیرد در عین اینکه طبیعتا خصوصیات اساسى خودش را طبعا حفظ میکند. به هر حال من از خصوصیات عینى عصر ما شروع میکنم که ما را وادار میکند حزب نوع معيّنى بسازیم. این خصوصیات عینى عصر ما طبعا خصوصیات سرمایه‌دارى عصر ماست ولى میخواهیم با یک درجه پیچیدگى و مشخص بودن بیشتر راجع به این سرمایه‌دارى صحبت بکنیم. سرمایه‌دارى عصر ما در چه وضعیتى است و چه تأثیرى بر کار کمونیستى میگذارد و کار کمونیستى در نتیجه باید خودش را در چه اَشکالى نشان بدهد و بر چه پایه‌هایى باید متکى بشود؟ آیا حزبى که امروز ما بر علیه سرمایه‌دارى میسازیم میتواند همان نوع حزبى باشد که کمونیستها در انتهاى قرن نوزدهم بر علیه سرمایه‌دارى میساختند؟ آیا میتواند عینا همان خواص را داشته باشد؟ بنظر من نه، ما باید متوجه ویژگیهاى حزب امروز باشیم. آن خصوصیات عینى عصر ما که ما در آن کمر به نابودى سرمایه‌دارى بسته‌ایم و به این خاطر حزب کمونیست تشکیل دادیم، به نظر من ویژگیهاى اساسیش اینهاست - البته وقتى میگویم ویژگیها منظورم خیلى هم محدود نیست - خصوصیات تعیین کننده اساسیش اینهاست:

اولا در این عصر به معنى مشخصى که ما در آن بسر میبریم تحول انقلابى جامعه تنها از طریق انقلابات پرولترى ممکن است. بمثابه قاعده کلى، و بمثابه فاعده کلى که در اکثریت قریب به اتفاق، باید عینا، اثباتا تحقق پیدا بکند. در زمان مارکس اینطور نبود. در بسیارى از جوامع عقب افتاده و فئودالى تحولات انقلابى از طریق انقلابات بورژوا- دمکراتیک کاملا ممکن و مُيَسّر بود و کمونیستها باید تکلیف خودشان را در یک چنین تحولات تاریخى‌اى مشخص میکردند. اما امروز انقلاب عصر ما اساسا انقلاب پرولترى است و حتى تحولاتى که قاعدتا باید جامعه بورژوایى به انجام آنها قادر ميبود و قاعدتا ميبایست انقلابات بورژوا– دمکراتیک آنها را به سرانجام میرساندند، بیش از پیش به وظيفه پرولتاریا و انقلابات پرولترى تبدیل شده است. این مهم است! عدم درک این نکته هم باعث انحرافات تئوریک و در نتیجه طبقاتى مهمى در جنبش چپ ما در طول چند سال گذشته شده است. براى مثال مسأله مذهب را در نظر بگیرید. انقلابات بورژوا-دمکراتیک قدیم با مذهب تسویه حساب میکردند یا لااقل گرایش به تسویه حساب با آن داشتند. انگلس توضیح میدهد که چطور این امر در نتیجه انقلابات بورژوا-دمکراتیک در فرانسه انجام شد. یا در انگلستان چطور در نتیجه تدریجى‌تر پیش رفتن تحول سیاسى جامعه بورژوایى این امر باعث شد که مذهب در اَشکال مختلفى زده نشود. در عصر ما خیلى روشن است کلیسا و دستگاه مذهب در اختیار سرمایه قرار گرفته و بوسیله سرمایه کنترل، نظارت و حتى حسابرسى میشود، از آن تغذیه میکند. از اسقف گلن لهستان بگیرید که مشخصا در خدمت سیاست انقیاد طبقه کارگر در لهستان مشغول فعالیت است تا آیت‌الله خمینى در اینجا... مذهب ابزارى است در خدمت سرمایه براى تحت انقیاد نگهداشتن طبقه کارگر. مذهب دیگر تفکرى به مثابه روبناى جامعه خانخانى و فئودالى نیست، اعم از این آموزشهاى مذهبى، متکى شدن آموزشهاى مذهبى على‌الظاهر به تبینهاى "علمى" جديد، تا تأمين معیشتى خود دستگاه روحانیت به سرمایه وابسته شده و در خدمت سرمایه است. رها کردن توده تحت ستم جامعه از ستم مذهبى دیگر نمیتواند وظیفه انقلاب بورژوا-دمکراتیک باشد، براى اینکه هر جا از آنها عکس بگيريد پاپ را در کنار ریگان ميبینیم. تمام روحانیت اسلام و روحانیت دستگاه رسمى مذهب را در کنار ساواک در دوره قدیم و امروز در کنار آمریکا و سرمایه بزرگ ميبینیم.

در عصر ما مبارزه علیه مذهب به وظیفه پرولتاریا تبدیل میشود و شده است. مبارزه براى رهایى زن - بله، بورژوازى یک دوره پرچم رهایى زن را در دست میگیرد. از دادن حق رأى بورژوا-دمکراتیک تا تصویب قوانینى که در آن زن و مرد على‌الظاهر برابرند، لااقل در سطح سیاسى اعلام میشود که از حقوق یکسانى برخوردار هستند - اینها را بورژوازى در جامعه اروپايى پیشرفته انجام میدهد. ولى امروز ميبینیم با بالا گرفتن بحران اقتصادى در حتى جوامع صنعتى پیشرفته مسأله زن دوباره مطرح میشود. یک دوره‌اى بحث بر سر این است که زن را نباید بزور در خانه نگهداشت، زن باید حق کار کردن داشته باشد و هزار و یک مطالعه علمى نشان میدهد که اتفاقا شیر خشک از شیر مادر بهتر است! آن دوره‌اى است که بورژوازى به رها کردن نیروى کار زن از چنگال مناسبات کار خانگى تا درجه‌اى ذینفع است. امروز مجدداً آکادمیهاى علوم یکى پس از دیگر دارند ثابت میکنند که بچه‌هایى که براى مثال شیر خشک مصرف میکنند در سن چهل سالگى فرض کنید به سکته قلبى دچار میشوند یا استخوانهایشان پوک از آب در میآید! علوم جامعه عصر ما حتى در جامعه بورژوایى امروز حمله تئوریک خودش را براى پس گرفتن حقوقى که زنان در جامعه بورژوایى بدست آورده بودند شروع کرده است. از حق طلاق، ازدواج، کار، مسکن، استفاده از بیمه‌هاى اجتماعى بگيرید تا موقعیت برابر در عرصه کارخانه و محیط کار. امروز آزادى زن به امر طبقه کارگر تبدیل میشود و على‌القاعده نه انقلابات بورژوایى، نه احزاب بورژوا-لیبرال بلکه انقلابات پرولترى و احزاب کمونیستى قادرند رهایى زن را به ارمغان بیاورند. ستم ملى را در نظر بگیرید - بله، یک دوره‌اى انقلابات بورژوا-دمکراتیک نتیجه‌اش بوجود آوردن کشورهاى مستقل متعددى است که در آن ملتهاى تحت ستم به حق تعیین سرنوشت خودشان دست پیدا میکنند. ولى عصر ما این را نشان داد که بیش از پیش رهايى ملل تحت ستم از ستم ملى که امروز به ابزارى در خدمت سلطه امپریالیستى بر جوامع مختلف تبدیل شده، مبارزه بر علیه ستم ملى، رهایى از ستم ملى به امر طبقه کارگر و به امر حزب کمونیست تبدیل میشود. نمونه‌هاى زیادى داریم که جنبشهاى رهایى‌بخش نمیتوانند قالب غیر سوسیالیستى بخودشان بگیرند و نمیتوانند نسبت به احزاب کمونیست با سمپاتى زیاد نگاه نکنند. این واقعیت عصر ماست. جنبشهاى ملى دمکراتیک هم در عصر ما بیش از پیش باید رو به طبقه کارگر بیاورند و طبقه کارگر باید بیش از پیش این را درک بکند که انجام آن وظایفى که قاعدتا انقلابات بورژوا-دمکراتیک بر عهده داشتند بر عهده انقلابات پرولترى است. این یک واقعیت مهمى است که میتوانیم در وجوه مختلف در جهان امروز ببینیم که انقلاب، خودبخود طبقه کارگر را به صحنه فرامیخواند. اخبار انقلابى همیشه اخبارى است مبنى بر این که کارگران فلان معدن، فلان کشور، فلان جامعه چه کرده‌اند. وقتى شما از رادیو میشنوید که سیکها در شمال فلان کشور اعتصاب کرده‌اند رادیو را احتمالا ممکن است خاموش کنید. ولى تمام جامعه به آن اخبارى فکر میکند که درش هزاران کارگر اعتصاب کرده‌اند. در بولیوى کارگران چنین کردند و بورژوازى به این واقعا فکر میکند و تقریبا تمام اخبارى که درش کارگرها محور نباشند، در جامعه بورژوايى به اخبار درجه دوم تنزل پیدا میکند. خوب این انعکاس یک واقعیت اقتصادى است، یعنى درست است که عصر امپریالیسیم عصر انقلابات پرولترى است، ما این را از قبل هم ميگفتیم، ولى امروز این اصل دارد عمل میکند و دیگر در سطح جهانى تقریبا استثناهایش واقعا منحصر بفرد است. هیچ انقلابى بجز به نیروى طبقه کارگر بجز به رهبرى طبقه کارگر حتى دورنماى پیروزى خودش را ترسیم نمیکند و بعدا میشود این را توضیح داد که بورژوازى با این خاصیت چگونه مقابله کرده است. ولى من این را میخواهم بگویم که تشدید این وضعیت و عمل کردن هر چه آشکارتر این قانون عصر امپریالیسم در زمان ما بخاطر این است که سرمایه‌دارى جهانى بیش از پیش متمرکز شده، اقتصاد جهان سرمایه‌دارى بیش از پیش در ارتباط با هم قرار گرفته، آخرین جوامعى که از حیطه مستقیم تولید سرمایه‌دارى بیرون بودند به قلمرو تولید سرمایه‌دارى کشیده شده‌اند، طبقه کارگر تقریبا در بخش اعظم جهان به تولید کننده اصلى ثروت و قدرت جامعه بورژوایى تبدیل شده و عملا بطور واقعى مکان واقعى خودش را - به معنى اقتصادى کلمه - در جهان امروز احراز کرده است،. این واقعیت سیاسى امروز انعکاس این واقعیت اقتصادى است.

وجه دیگر این مسأله، این انقلابيگرى که ما ميبینیم این است که انقلابیگرى طبقات غیر پرولتر بیش از پیش ورشکسته میشود، بیش از پیش مبتذل میشود. مثالهایش را باز اگر فکر کنید خوب بخاطر میآورید. بسرعت زیادى انقلابيگرى‌اى که در زمان شاه، شاید در سال ٥٤، موجب تقدیس توده‌هاى تحت ستم میشد، امروز حالشان را بهم میزند. آنوقت اگر کسى میآمد فرض بکنید در یک مجمع خصوصى یا عمومى میگفت باید این مملکت استقلال داشته باشد، ما سوزن هم نمیتوانیم خودمان بسازیم، رضا شاه میخواست ذوب آهن را بیاورد، فرض بکنید ما باید مستقل باشیم، مستشارهاى آمریکايى باید از اینجا بیرون بروند، همه دورش جمع میشدند که یک انقلابى، یک فرد انقلابى، یک کارمند انقلابى آمده به اداره، یک استاد انقلابى آمده به دانشگاه، یک سرپرست انقلابى در کارخانه پیدا شده است. امروز اگر کسى این را بگوید به او میگویند پوپولیست است، محافظه‌کار است، طرفدار سلطنت است و راست‌رويى است که میخواهد جلوى رشد انقلاب را بگیرد. امروز اگر کسى اینها را به شما بگوید میگويید اى بابا کجاى کارى؟ این انقلابیگرى را اصلا شما بخاطر بیاورید، کسانى که شاید در قدیم به‌شان احترام میگذاشتید، امروز اگر همان عقاید را به شما بگویند چه جوابشان میدهید؟ مجاهدین خلق خصوصیات انقلابیگريش را عوض نکرده است، به نظر من عوض نکرده است، این انقلاب است که مجاهدین خلق را براى مثال جا گذاشت. فدائى خلق چیزى از انقلابیگرى خودش کم نکرده، این انقلاب است که آن اهداف و شعارها را جا گذاشته است. در ابتداى قیام مبارزه براى استقلال سیاسى و اقتصادى ایران شعار همه چپها بود، چه شد که امروز به یک شعار عقب‌مانده تبدیل شده است؟ مبارزه براى رشد صنایع ملى شعار همه کسانى بود که مدعى انقلابیگرى بودند و بخاطرش مورد تهاجم بورژوازى قرار میگرفتند. امروز آن شعارها به کجا رسیده؟ اگر کسى بخواهد اقتصاد ملى را شکوفا کند، چند هزار نفر در ایران از او ميپرسند پس کارگرها چه؟ فرق موضع شما با سحابى چیست؟ فرق موضع شما با بنى صدر چیست؟! ابتذال این ایده‌هاى بظاهر انقلابى پنج سال قبل، در شرایط امروز نشاندهنده پوکى مادى آنهاست. درست است از پنج سال پیش تا امرور عصر ما عوض نشده ولى این عوض شدن سریع آن چیز نشان میدهد که آن موقع هم پوک بوده است. آن عقاید پوک و غیر انقلابى بودند، بر انقلاب ما منطبق نبودند و عملا هم دیدیم که در تاریخ وقتى فرصت امتحان دادن برایشان دست داد، وقتى تاریخ به آنها گفت بفرمايید عمل کنید، چه عملى کردند! زحمتکشان ایران، مردم ایران، کارگران ایران را به زیر پرچم عقب‌مانده‌ترین نمایندگان مالکیت خصوصى راندند، آنها را به دفاع و حمایت و هورا کشیدن و حتى در خیابان رقصيدن بنفع مرتجعترین نیروهاى جامعه، سرسخترین نیروهاى مدافع نظام کهنه کشیدند، در بین خودشان با آن مقدارى که به هر حال با مارکسیسم امتزاج پیدا کرده بودند امکان دادند که صد هزار نفر دیگر هم مارکسیسم را به روایت خروشچف و برژنف بیاموزند. انشعاب کردند و خیلى کسانى را که به اسم مارکسیسم به میدان آمده بودند با خودشان بردند و دو دستى به زائده پلیسى جمهورى اسلامى تبديل کردند. این انقلابیگرى‌اى بود که پوک بود، اگر چیزى جلویش نبود میتوانست "ظاهرى" داشته باشد ولى وقتى واقعیت انقلاب و همینطور افکار انقلابى طبقه کارگر در مقابلش قرار گرفت هار شد و به طبقه کارگر حمله کرد و ما نتیجه حملاتش را ما روى صفوف خودمان حس کردیم. اگر کسى بیاید بگوید که باید ادیان برابر باشند، من یک انقلابى هستم طرفدار از بین رفتن سلطه مذهب تشیع اثناعشرى هستم. پنج دقیقه تو اطاق این حرف را به شما بزند حالتان بهم میخورد.

خودتان را بگذارید جاى اکثریت قریب به اتفاق جامعه و اکثریت قریب به اتفاق جامعه را در یک جایى درنظر بگیرید و یک چنین شخصیتى را وارد صحنه کنید و بگويید براى این اکثریت حرف بزند و او شروع کند از عقایدى که شاید در صدر مشروطیت یک ذره انقلابى بوده است، یا شاید ده سال پیش از آن مردم به آن احترام میگذاشتند، بگوید من طرفدار این هستم که همه مذاهب برابر باشند، و یک دین بر دیگر ادیان سلطه نداشته باشد. فکر میکنید چند هزار چند صد هزار چند میلیون کارگر آنجا سرش را بخاراند و بگوید که این براى من نان و آب نمیشود! اصلا به خدا اعتقادى ندارم، اصلا چکار دارم مذاهب برابر باشند یا نباشند. برابر باید باشند، بله خيلى خوبه همه آدمها برابر باشند ولى تمام این حقت را هم بگیرى من تازه این را ميفهمم که کارفرماى سُنّى من اصلا زیر ستم نیست. کارفرماى یهودى من هیچ زیر ستم نیست. خوب وضع زندگى من چه تفاوتى میکند؟ این سؤال را نود در صد زحمتکشان جامعه بلافاصله از خودشان میکنند. یکى بیاید بگوید استقلال دانشگاهها و اینکه دانشگاهها باید مستقل باشند. اگر شاید ده سال پیش بود به او میگفتند عجب شخصیت توانا و جسور و انقلابى‌اى! دانشگاهها باید مستقل باشد و این فرد مبارز راه استقلال دانشگاههاست. فکر میکنید اگر این را در آن استادیومى که کارگرها در آن جمع شده‌اند بگوید چند هزار کارگر سرش را میخاراند و میگوید گیریم که دانشگاهها مستقل باشند، و مستقل‌ترین استادها در مستقل‌ترین کلاسها مستقل‌ترین درسها را بدهند، بچه‌هاى من که از هر دو هزار تا یک دانه‌اش دانشگاه میرود، به من چه؟! این است تمام انقلابیگرى تو؟ کافى نیست! این به خودى خود کوچکترین تغییرى در وضع من ببار نمیآورد. انقلابیگرى من این نیست. و طبعا آن کارگر، امروز به روشنى میداند که نباید پشت پرچم چنین شعارهايى برود. این ورشکستگى اهداف و آرمانهاى بظاهر مترقى و یا لااقل حتى مترقى در عصرى که انقلاب ضرورت عینى اجتماعى عصر ماست نشاندهنده یکى از خصوصیتهاى عینى عصر ماست. امروز فقط به نیروى تمام انقلابيگرى طبقه کارگر میشود که در دل طبقه کارگر اعتمادش را جلب کرد. هرچقدر بالا برویم و پائین بیايیم و بگوییم که براى آزادى مذهب، براى حق تعیین سرنوشت، براى استقلال دانشگاهها، براى برابرى زن و مرد مبارزه میکنیم، هنوز آنچیزى که باعث میشود میلیونها کارگر به ما درود بفرستند را به آنها نگفته‌ایم. چون ما میخواهیم اساس مالکیت بورژوایى را در هم بریزیم، بشریت را از چنگال سرمایه خلاص بکنیم که اینها نمونه‌هاى عملکردش است، نابرابرى نمونه‌هاى عملکردش در عرصه سیاسى و فرهنگى است. امروز جامعه ما بطور کلى انقلابى را ميطلبد که مُهر پرولتاریا را بروشنى روى خودش داشته باشد و به مُهر این مشهور شده باشد و این نیرو را ميپذیرد که به این مُهر افتخار بکند. من در مورد این برمیگردم و در جنبه‌هاى از تبلیغ ما نشان میدهم که چطور گاهى وقتها ما پایه‌هاى نفوذ خودمان را با رقیق کردن کمونیسم خودمان تخریب میکنیم. چطور ما عملا جلوى نفوذ خودمان را میگیریم وقتى فکر میکنیم که اگر از کمونیست بودنمان کسر بگذاریم بیشتر دوستمان دارند و توجه نمیکنیم به این خصوصیت عینى عصر ما که امروز اکثریت قریب به اتفاق زحمتکشان جامعه را، کارگران مزدبگیر تشکیل میدهند که در نتیجه منتظر شنیدن کل راه رهایى‌شان از زبان ما هستند و آنها اگر چیز نصفه‌کاره‌اى بشنوند بیشتر از ما میرمند و میروند و از ما کمونیسم را میخواهند و اگر کمونیسم خالص را بیادشان بیاوریم و به آنها متعهد بشویم آنوقت به صفوف ما ميپیوندند. به این برمیگردم، ولى اینجا خواستم بگویم که انقلابیگرى اقشار غیر پرولتر در عصر ما ورشکسته شده و بنابراین یکى از خصوصیات عینى عصر ما اهمیت حیاتى‌اى است که کمونیسم در هدایت انقلابات پیدا کرده است. حتى وقتى انقلابات بر سر مسائل معیّن دمکراتیک و یا به هر حال غیر سوسیالیستى باشد. بنابراین نتيجه‌اى که این اولین حرف من داشت این است که انقلابات باید مُهر طبقه کارگر را داشته باشند، نیروى محرکه اساسیشان طبقه کارگر است، بدرجه‌اى که طبقه کارگر را به میدان بکشند میتوانند انقلاب را به ثمر برسانند، و این طبقه کارگر را باید با نام کمونیسم به میدان بکشند. این اولین خصوصیت عصر ماست.

نکته دوم این است که بورژوازى هم این را میداند. فکر میکنم کسانى که این را نميدانند اتفاقا پوپولیستها هستند. چون بورژوازى و کمونیستها این را میدانند، پوپولیستها این را نمیدانند و این وسط دنبال راه‌حلهاى بینابینى و اَشکال مبارزاتى بینابینى میگردند. کمونیستها میدانند که ایدئولوژى آنها بسیج کننده است، ایدئولوژى آنها رهبرى کننده است، ایدئولوژى آنها سازماندهنده است و بورژواها هم میدانند کمونیستها خطرناکند، کمونیستها سازمانده هستند، کمونیستها نیروى واقعى براى تخریب جامعه سرمایه‌دارى و بوجود آوردن جامعه نو را میتوانند بحرکت در بیاورند و در مقابل کمونیستها متشکل شده‌اند. شما اقلا پنجاه دولت بورژوایى تمام عیار میتوانید پیدا کنید که به سازمان مجاهدین خلق کمک بکنند. همان تعداد میتوانید پیدا کنید که به سازمان چریکهاى فدائى خلق ایران کمک بکنند. همان تعداد میتوانید پیدا کنید که به گروه آرمان مستضعفین کمک کنند. همان تعداد براى لیبرالها. ولى یک سازمان، یک دولت بورژوایى جهان را پیدا کنید که واقعا از روى رضایت دل خودش و نه از روى اجبار قدرت سازمان کمونیستى راضى بشود که ذره‌اى کمک به یک حزب کمونیستى بکند، حزبى از آن نوع که ما داریم حرفش را میزنیم. توجه‌تان را به این جلب میکنم، کمونیسم امروز خیلى بیشتر از آن شبحى است که مارکس در ابتداى مانیفست کمونیست از آن حرف میزند. کمونیسم یک خطر بالفعل در مقابل جامعه بورژوایى است و بنظر من بورژوازى خیلى آگاهانه و نه فقط خودبخودی، آگاهانه کمربندهاى ضد کمونیستى بوجود میآورد، دولتهاى ضد کمونیستى سر کار میآورد، قوانین ضد کمونیستى میگذراند، سازمانهاى مخفى ضد کمونیستى تربیت میکند، و از پیشاپيش به استقبال درهم کوبیدن جنبش کمونیستى، چه به شیوه آشکار و چه به شیوه پنهان میرود. به نظر من زمان مارکس اینطورى نبود. این خصوصیت زمان مارکس نبود. حتى به نظر من در دوره لنین هم اینطورى که الآن ما با این واقعیت روبرو هستیم، آن رفقاى ما روبرو نبودند. توجه بکنید لنین بعنوان یک انقلابى کمونیست سرشناس دستگیر میشود، تبعیدش میکنند. بعد هم همسرش هم میرود آنجا و با هم ازدواج میکنند. یک خانه پیدا میکنند و آنجا در تبعیدگاه مطالعه میکنند و کتابهاى کمونیستى برایشان ارسال میشود. این را مقايسه کنید با رفیق هفده ساله ما که در فلان کوچه اعلامیه پخش میکند و اعدامش میکنند. این بورژوازى امروز ماست. بورژوازى‌اى که در مقابل ما قرار گرفته روى کمونیسم خط دارد. انقلاب لنین را دیده، اگر تا آن موقع لنین را در انقلاب و در قدرت ندیده بود امروز آن را دیده و ميفهمد که یعنى چه. و تمام تغییراتى که جهان بورژوازى در همان دورانى که لااقل لنین و لنینیسم در شوروى بر سر کار بود کرد و تغييراتى که جهان اطراف بورژوازى کرد را دیده و چشمش ترسیده است. ما با این بورژوازى طرفیم. با یک بورژوازى‌اى که کمونیسم برایش یکى از ایده‌هاى رادیکال جامعه است طرف نیستیم. ما با یک بورژوازى‌اى طرفیم که او هم کمونیسم را بعنوان تنها دشمن اساسى عصر خودش میشناسد. با رئیس هر دولت جهان سوم، در کشورهاى تحت سلطه مصاحبه بکنید، از این سرهنگهاى چاق یا از آن اسقفهاى خیلى مقدس‌مآبش بپرسيد آقا شما براى چى اینجا حکومت میکنید؟ میگوید که اگر ما اینجا حکومت نکنیم و به این شیوه حکومت نکنیم، کمونیستها قدرت میگیرند. ما باید اینجا کمونيستها را کنترل کنیم. حاضر است ده تا مذاکره با اپوزیسیون مذهبى آن کشور بکند، حاضر است حتى اجازه بدهد آن آدم اعلامیه‌اش را پخش بکند، آن اپوزیسیون غیر کمونیستى صدايش را از طریق رادیو به گوش این و آن برساند، ولى با تمام قوا سعى میکند رادیوى یک کیلوواتى سازمان کمونیستى را زیر پارازیت خفه بکند. چرا؟ واضح است به خاطر اینکه این يکى تمام جامعه بورژوایى را زیر سؤال میبرد. آن ديگرى فقط اختلاف نظراتى را در چهارچوب جامعه بورژاویى مطرح میکند. از مارکوس تا ضیاءالحق تا خمینى و رفسنجانى و خامنه‌اى تا پینوشه تا حکومت السالوادور تا حکومت آفریقاى جنوبى همه‌شان میدانند که در یک حزب اعلان نشده ضد کمونیستى متشکلند. و آن حزب اعلان نشده ضد کمونیستى آنقدر سانترالیستى است، آنقدر اتوریته درونى‌اش جدى است که هر وقت طرف، راست و حسینى ميبیند نمیتواند جلوى کمونیسم را بگیرد خودش استعفا میدهد و از خودش انتقاد میکند. نمونه‌اش را بارها دیده‌ایم که کسانى که نتوانستند جلوى رشد کمونیسم را بگیرند، در پیشگاه امپریالیسم به انتقاد از خود نشستند و براحتى قدرت را بدست آن نیرویى دادند که در تشکیلات ضد کمونیستى بورژوازى صلاحیت بیشترى دارد. مثال شاه و خمینى. مثال حکومتهایى که خودشان قبل از اینکه وضعیت بحرانى گریبانش را بگیرد شروع به داد زدن و جار زدن میکند که آى من را تضعیف نکنید، کمونیستها قدرت را میگیرند و بعد وقتى میبیند که کمونیستها بله ممکن است زمینه پیدا بکنند فورى جاى خودش را به یک حکومت سرهنگى یا، به یک حکومت فاشیستى میدهد و غیره یا به اشغال نظامى مستقیم توسط نیروهاى بورژوازى بزرگ میدهد. اینها واقعياتى است که همه‌شان میدانند. ما در بیانیه اعلام موجودیت حزب کمونیست این را برسمیت شناختيم. ما گفتیم که حزب کمونیست را در این عصر تشکیل میدهیم. عصر انقلابات پرولترى، عصر رهبرى کمونیستى، عصر انقلابیگرى محدود به انقلابیگرى پرولترى، عصر ضدیت آشکار، سازمانیافته و متشکل بورژوازى جهانى علیه کمونیسم و کمونیستها. از اینجا خصوصیات معیّنى براى حزبمان نتیجه گرفتیم. اما این تمام آن نکات نیست.

در بیانیه اعلام موجودیت حزب کمونیست به یک بُعد دیگر بورژوازى عصر ما و در نتيجه حزب کمونیست عصر ما اشاره شده و آن مسأله رویزیونیسم است. و این باز آن چیزى است که مارکس با آن روبرو نبود. لنین هم با آن شدتى که ما با آن روبروهستیم، روبرو نبود. الآن مدتهاست بورژوازى نه فقط مبارزه آشکار بلکه یک مبارزه پنهانى را علیه مارکسیسم و کمونیسم سازمان میدهد. بیشتر از مقدارى که شوروى به خودش میگوید کمونیست، اسرائیل به او میگوید کمونیست. بیشتر از آنچه که چین به خودش میگوید کمونیست، آمریکا به او میگوید کمونیست. چرا؟ براى اینکه میخواهد تصویر واقعى از کمونیسم را آن جلوه بدهد و دقیقا میداند که این ضررى ندارد، بخصوص الآن کسى با دیدن جامعه چین آب از دهنش راه نميافتد. اگر زمان لنین حکومت شوراها الگویى بود که باعث میشد در دورافتاده‌ترین دهات ایران هم به نفع بلشویکها شعار بدهند امروز کسى با دیدن جامعه شوروى هوس آن نوع انقلاب به سرش نمیزند. بنابراین بورژوازى بزرگ، بورژوازى انحصارى جهانى، هیچ ابائى ندارد از اینکه بگوید این کمونیسم است و اتفاقا کمونیست هم یعنى آندروپوف. کمونیست یعنى مارشه. اینها کمونیستند! و هر کارگرى که میخواهد دور خودش بچرخد تا راه رهايیش را پیدا کند تصویر خروشچف را جلویش میگذارد و میگوید کمونیست! واقعیت این است که همین بورژوازى در عصر لنین جرأتش را نداشت که به این صراحت بگوید جامعه کمونیستى چطور ادارد میشود و غیره. آن جامعه آنقدر برحق و عادلانه بود و آنقدر انقلاب کبیر و عمیق بود که حتى نمیتوانست جلوى افکار عمومى خودش را بگیرد که به لنین و لنینیسم و به کار بلشویکى و به جامعه بلشویکى گرایش پیدا کردند. امروز بورژوازى با خیال راحت جار میزند که آنچه که در شوروى هست و در چین هست سوسیالیسم است و این احزاب، احزاب کمونیستند. براى مثال این عملکرد در افغانستان نتیجه کار کمونیستهاست. این حرکت کمونیستهاست. حزب توده هم در ایران الگوى فعالیت کمونیستى است. طبقه کارگر قبل از اینکه کمونیست انقلابى بشود، قبل از اینکه مارکسیست انقلابى بشود که قرار نیست از پیش تشخیص بدهد کى راست میگوید. بنابراین بخش اعظم طبقه ما با این خرافات پرورش داده میشوند و لااقل در چنگال این توهّمات اسیر میشوند یا رانده میشوند یا حتى براى اسم کمون و کمونیسم که بالأخره روى آن کشور هست جلبش میشوند و به بخش دیگرى از بورژوازى تمکین میکنند. حزب کمونیست دوره ما با این واقعیت هم طرف است و باید حزبى باشد که براى انقلاب پرولترى چاره‌اى دارد. در عصر مبارزه کمونیسم و ضد کمونیسم، در شرایطى که بخشى از کسانى که به اسم کمونیسم حرف میزنند خود بورژوازى هار جهان امروزند.

از اینجا میشود این را فهیمد که امروز ما چه نوع حزبى باید تشکیل بدهیم و این حزب کمونیست ما باید چه خصوصیات ویژه‌اى داشته باشد. یا بگذارید بگویم چه خصوصیات حزب کمونیست در عصر ما باید برجسته باشد، و من میگویم اگر این را ببینیم، اگر این خصوصیات اساسى را ببینیم، آنوقت میتوانیم یک خُرده دورتر بایستیم و کل پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران را از روز اول تا امروز در نظر بگیریم، مخالفانمان را در نظر بگیریم و دید روشنى نسبت به این داشته باشیم که حزب ما چطور تشکیل شد، الآن چه وظایفى بعهده دارد، چه شکلى باید بخودش بگیرد و با چه کسانى روبرو خواهد بود. حزب کمونيست بنا به تعریف مارکس یک حزب ضد کاپیتالیست است، یک حزب ضد سرمایه‌دارى است. مانیفست کمونیست بیانیه علیه سرمایه‌دارى عصر خودش است و هم البته سرمایه‌دارى عصر ما. ولى بیانیه‌اى است علیه سرمایه‌دارى اساسا، با افشاى نظرات غیر پرولترى که آنها هم مدعى نقد سرمایه‌دارى بودند... در آن بیانیه کمونیسم، که بعدا به هر حال بعنوان مارکسیسم مطرح میشود، کمونیسم مارکس در مقابل بقیه اَشکال انتقاد به جامعه سرمایه‌دارى مکان ویژه خود را پیدا میکند. ولى در عصر ما این مسأله کافى نیست. امروز نمیشود علیه سرمایه‌دارى بود بدون اینکه ملزومات مبارزه علیه سرمایه‌دارى این دوره را داشت. و در اولین گام نمیشود گفت من یک حزب کمونیستى هستم، ما یک حزب کمونیستى هستیم، بدون اینکه روشن کنید فرقتان با آنهاى دیگرى هم که میگویند ما هم احزاب کمونیستى هستیم چه هست؟ حزب کمونیست عصر ما فقط یک حزب ضد سرمایه‌دارى نیست، بلکه به این منظور و بخاطر اینکه واقعا علیه سرمایه‌دارى امروز باشد، باید اساسا یک حزب ضد رویزیونیست باشد. حزب کمونیستى که در عصر ما ضد رویزیونیست نباشد، اصلا حزب کمونیست نیست. این اولین حکم است که در رابطه با حزب ما برجسته است. اگر احزاب کمونیست قدیم میتوانستند از ائتلاف احزاب کارگرى با پذیرش برنامه کمونیستى بوجود بیایند، حزب کمونیست امروز ما فقط میتواند از مبارزه علیه رویزیونیسم بوجود بیاید. نمیتواند از تجمع احزاب مدعى کمونیسمى بوجود بیاید که بر سر مسائل رویزیونیسم با هم اختلاف نظر دارند. نمیتواند اینطور باشد. حزب کمونیست ما براى اینکه کمونیست باشد باید ضد رویزیونیست باشد. این خصوصیت اساسى حزب ماست که مُهر خودش را به همه پروسه تشکیل حزب ما و آینده حزب ما میزند. ولى حزب ضد رویزیونیست به چه معنى؟ آیا حزب ضد رویزیونیست یعنى مکتبى افلاطونى که میتواند رویزیونیسم را حلاجى کند و در صندوقخانه کار خودش موضع خالص ضد رویزیونیستى داشته باشد؟ خوب این حرف اول ما را نقض میکند.

حزب کمونیست باید حزب به سرانجام رساندن انقلاب پرولترى باشد یعنى باید حزب اکثریت زحمتکشان باشد که به نیروى آنها و فقط به نیروى آنها میشود جامعه سرمایه‌دارى را دگرگون کرد. حزب کمونیست نمیتواند یک محفل ضد رویزیونیست باشد. حزب کمونیست باید حزب توده‌اى باشد. باید حزب توده‌هاى طبقه کارگر باشد. فقط حزبى که حزب توده‌هاى طبقه کارگر باشد قادر به بسرانجام رساندن انقلاب پرولترى در عصر ماست. راجع به این هم توضیح میدهم. رابطه حزب ضد رویزیونیست و حزب توده‌اى را بعدا توضیح میدهم. ولى به چند نکته دیگر هم اشاره میکنم. در آن بیانیه تشکیل کنگره مؤسس حزب کمونیست ایران اشاره شده که در نتیجه این امر - من این را مستقیما برایتان میخوانم - این شرایط ایجاب میکند (همان شرایطى که من بعضا بطور تفصیلى گفتم) که: "حزب کمونیست باید از ابتداى کار براى طولانى‌ترین و خونین‌ترین نبردها با بورژوازى هار و سازمانیافته آماده باشد. صفوف خود را براى مبارزه و جانبازى در سخترین شرایط اختناق و سرکوب پلیسى و نظامى آموزش دهد و آماده کند. انضباط آهنین پرولترى را در درون خود برقرار سازد، در همه حال سمبل و مظهر خلوص و استوارى کمونیستى در ایدئولوژى و سیاست باشد و یک دَم از درهم کوبیدن افکار و آراء و سیاستهاى بورژوايى در جنبش طبقه کارگر باز نایستد."

یک بُعد دیگر خاصیت حزب ما مسأله آمادگیش براى کار در سخت‌ترین شرایط است. در تاریخ جنبش کمونیستى خیلى شرایط هست که بخش وسیعى از یک حزب کمونیست با اولین موج اختناق پلیسى مثلا پیشنهاد انحلال حزب را میکند- پیشنهاد قانونى کردن حزب و دست کشیدن از برنامه حزب را میکند. همین اواخر هم چریکهاى فدائى خلق اقلیت با بهشتى نشستند - يکى‌شان از آنهاست که امروز در "اقليت" هستند - در مورد قانونى کردن فعالیت سازمان فدائیان خلق صحبت کردند. ما شاهد این بودیم که با سخت‌تر شدن و آسان‌تر شدن وضعیت مبارزه سیاسى در گذشته و حال چطور احزابى که مدعى کمونیسم بودند، وضعیت و اهداف حزب خودشان را تغییر دادند و حتى موجودیت خودشان را زیر سؤال بردند و براى دوره‌اى اعلام انحلال کردند. ما میگوییم که این امروز خاصیت حزب ماست که باید در سخترین شرایط آماده فعالیت باشد. خودش را براى مبارزه در خونین‌ترین شرایط آماده بکند. اصلا بنظر من در ذهن رفقاى بلشویک حزب سوسیال دمکرات روسیه نمیگنجید که یک روزى ما را بخاطر پخش اعلامیه اعدام کنند و حتى کسى را بخاطر اجازه استراحت دادن در خانه‌اش به دیگرى که اعلامیه پخش کرده است اعدام کنند! فکر نمیکردند که سرِ ما را در جنگ ویتنام ببُرند و کنار سرهاى بریده کمونیست‌ها عکس بیاندازند! فکر نمیکردند که با اتو پشت کسى را داغ میکنند. بله شکنجه در روسیه تزارى وجود داشته، احتمالا میزدند و در یک اطاق تاریک و نمورى میانداختند. احتمالا کسانى را با خشونت و وضع فجیعى از بین ميبردند، ولى این قاعده عصر ماست. در آمریکا هم همینطور است. باور کنید تا چند سال دیگر در کشورهاى بظاهر متمدن اروپاى غربى هم همینطور خواهد بود. الآن کمونیستها را ترور میکنند. بورژوازى میداند با چه کسى دشمنى میکند و میداند چطور باید مقابله بکند. ما هم باید بدانیم و باید بتوانیم. بنابراین اصل آمادگى براى مبارزه طولانى، من روى طولانى تکیه میکنم براى اینکه فکر نکنیم این انقلاب کمونیستى کار شش ماه و یک سال و دو سال است. انقلاب کمونیستى کار مبارزه براى بسیج طبقه کارگر براى نبردى است که ممکن است در آن اسلحه ميان‌بُرد و تاکتيکى هسته‌اى هم بکار برود. ممکن است در شهرى که فردا مقر بین‌الملل کمونیستى هست بمب نوترونى هم در برود. ممکن است! پس مبارزه کمونیستى باید همه این وجوه را درنظر داشته باشد و خودش را براى بدست آوردن پیروزى براى یک مبارزه طولانى مدت آماده بکند. اما اینهم یک مبارزه طولانى مدت صوفیانه نیست که فلان فرقه میخواهد نظراتش را در دویست سال رسوخ بدهد. هر روزش نبرد و جنگ خونین است. همه ما شاهدش هستیم و همه رفقا درآن فعالانه شرکت میکنند. من الآن دارم میگویم که این مبارزه تماما اینطورى و بعضا غیر اینطورى خواهد بود. تا پیروزى نهايى وضع بیشتر اينچنینى است و در شرایط کمترى اینطور نخواهد بود. تازه آن وقتى که براى یک بخشى از جنبش کمونیستى اینطور نیست یراى یک بخش دیگرش تازه اینطور میشود. تازه موقعى که ایران سوسیالیستى اعلام بکند که از تمام جنبشهاى انقلابى کارگرى دفاع میکند باید اولین کار خودش را این قرار بدهد که توده‌هاى کارگرى که جاى دیگر با همین وضع دارند مبارزه مسلحانه میکنند را مسلح بکند. هیچ بخشى از طبقه ما نمیتواند انتظار یک پیروزى سهل و ساده و با قربانیان کم را داشته باشد. حزب ما باید براى این آماده باشد. براى این چه را احتیاج دارذ؟ حتما خود این دورنما را باید داشته باشد. و علاوه بر خود این دورنما به نظر من باید نسبت به صفوف خودش و مناسبات درونى این صفوف، این صف باید سختگیر باشد. باید انضباط داشته باشد، باید اتوریته در درون این تشکیلات باشد. باید مناسبات کمونیستى و آگاهانه و داوطلبانه و انقلابى باشد و باید فقط و فقط خیره بودن به هدف نهایى مناسبات رفقاى حزب را تعیین بکند نه هیچ ملاحظه دیگرى. خوب این یعنى چه؟ یعنى ما حزبى میخواهیم که در نهایت انضباط کمونیستى کار میکند. گاهى وقتها ما تاریخ احزاب دیگر را میخوانیم تعجب میکنیم چطور این کادر تصمیم گرفت مثلا برود یک ناحیه دیگر براى خودش فعالیت بکند. خاطرات یک کادر بلشویک را وقتى بخوانید از این چیزها تعجب میکنید. یک رفیقى پا میشود در فلان جا کارش نمیگیرد یا مثلا با دو رفیقش تماسش قطع میشود براحتى پا میشود و به جاى دیگرى میرود یا تصمیم میگیرد که با دو رفیق کمونیست دیگرش به خارج برود و نشریه‌اى را منتشر کند. این کارها لااقل بنظر من و شما میآید که زیر سانترالیسمى نیست. آیا امروز این کار ممکن است؟ واقعیت به ما نشان میدهد که حتى این کارها در دوره ما خیلى سخت است. حزب ما نمیتواند به این شیوه‌ها مبارزه بکند. هیچ وقت فکر نمیکنم که بلشویکها براى جلسه گرفتن روى سر خودشان پارچه میانداختند. ما مجبوریم از بهترین رفقا چهره خود را پنهان کنیم هرکداممان. چرا؟ براى اینکه ميبینیم بورژوازى هار بهترین رفقاى ما را به وضعى میاندازد که برخلاف موجودیت و عقل و عواطفشان ناگزیر میشوند برعلیه منافع طبقه‌شان حرف بزنند. بهترین رفقا را به آن وضع میاندازند. واقعیت اینطورى است که این جنگ از دو طرف سخت و خونین است. ما هم به آنها رحم نمیکنیم همین پنج روز پیش شش نفر از عوامل رژيم را در جنوب اعدام کردیم. این جنگ واقعى است که درگیر است و حزب ما باید به این به اندازه این جنگ آمادگى پیدا بکند و فکر نکند که این شرایط تصادفى و استثنائى و کوتاه مدت است و شرایط کار علنى در شهرها با اجازه قانونى مبنى بر فعالیت سیاسى اصل است. کاملا برعکس است. شرایط دمکراتیک براى ما استثناء است و شرایط غیر دمکراتیک و توحش ضد کمونیستى براى ما قاعده. ما باید بیاموزیم در این شرایط کار کنیم. پس حزبى میخواهیم که این خصوصیات را در خود رشد بدهد.

حزب ما حزب انقلاب بيوقفه است. یعنى هیچ جا نمیتواند بایستد و بگوید تمام شد، این کار درست شد. همانطور که گفتم دلیل اولش این است که عقاید انقلابى باید عقاید پرولترى باشد و انقلاب تنها با تبدیل شدنش به یک انقلاب پرولترى به سرانجام قطعى میرسد. هیچ درجه‌اى از دمکراسى به تنهایى قابل حفظ نیست مگر اینکه سرمایه را از ریشه بزنيد و دمکراسى پرولترى را بوجود بیاوريد و گرنه آن دمکراسى زودگذر و شکننده است. از طرف دیگر بطور واقعى دشمن در یک جبهه پس از جبهه دیگر در مقابل ما قرار میگیرد. پیروزى انقلاب ایران و استقرار حکومت سوسیالیستى در ایران تازه آغاز توحش و حمله بورژوازى جهانى به این قلمرو طبقه کارگر خواهد بود. این را باید بدانیم. خیلى بیشتر از روسیه به ما حمله خواهند کرد. این را باید بدانیم. بنابراین حزب ما باید حزبى باشد که در خودش ایده انقلابیگرى بيوقفه را بار میآورد. رفقایى که بعد از هر مقدار پیش رفتن تمایل به نشستن را پیدا میکنند را نقد میکند، آموزش میدهد، در صف خودش ایده‌هایى را پرورش میدهد که این ایده‌ها مداوماً ما را به پیش رفتن چه در زمینه تحول اقتصادى جامعه، چه در زمینه تحولات سیاسى و فرهنگى، چه در زمینه تفکر، متدولوژى و غیره فرا بخوانند و مدام مشغول جلو رفتن باشیم. این را درک کنیم که اگر ده در صد بیسوادى در نتیجه فعالیت دولت سوسیالیستى کم بشود هیچ فایده‌اى ندارد هنوز کار داریم. این را درک بکنیم که بدست آوردن فلان هدف مشخص اقتصادى در تولید براى دولت سوسیالیستى کافى نیست باید جلو برویم. این را درک بکنیم که براى ما پیروزى در این یا آن جبهه آخر کار نیست. حزب انقلاب بيوقفه بودن شرط لازمش به نظر من درهم کوبیدن تمام بقایاى افکار بورژوایى است که میخواهد با اولین پیروزیهایى که میتوانست در یک انقلاب بورژوایى بدست بیاید همانجا بنشیند. تا دمکراسى میشود به فکر تشکیل خانواده میافتد! تا یک مقدار آزادى بوجود میآید فکر میکند دوره کار علنى ساده شروع شده! تا یک حزب بورژوایى میگوید که من هم از دمکراسى دفاع میکنم او به این فکر میافتد که آها این دیگر خوب است! تا فلان دولت به آمریکا فحش میدهد میگوید خوبست! این دولت به آمریکا فحش میدهد خوبست. اینها براى حزب کمونیست ما کافى نیست. حزب کمونیست ما حزب انقلاب بيوقفه است و در ایدئولوژى، سیاست و عملش باید تغییر بيوقفه به سمت جلو را هدف قرار بدهد. لوله‌کشى یک روستا هدف اقتصادى جنبش ما نیست. هدف اقتصادى جنبش ما خلع ید از بورژوازى در ایران، و بمثابه بخشى از طبقه کارگر جهانى در جهان است. پس باید جلو برویم. مادام که جلو ميرویم هدف ما کسب قدرت بیشتر و بیشتر است. طبقه کارگر به قدرت سیاسى فکر میکند و باید این را در مقیاس ایران و جهان تثبیت کند. باید به نظر من هیچ توهمّى به این نداشته باشیم که یک جا از پیشروى سیاسى گذشت، تمام شد چون ما دولتمان را تشکیل دادیم. حاکمیت هیچ دولتى بدون اینکه پیشتر برود و کمک کند که قدرت جهانى بوسیله طبقه کارگر قبضه شود استوار نیست. هیچ تحول اقتصادى براى طبقه کارگرى که امروز نیروهاى مولده چنین عظیمى را بوجود آورده کافى نیست. خیلى بیشتر از اینها را جامعه میتواند و باید تأمين کند و ما باید حزبى باشیم که اینها را به ارمغان میآوریم.

بنظر من تنها به این ترتیب و با این خصوصیاتى که گفتم میشود حزبى بود و گفت ما حزب کمونیست هستیم. حزب کل کمونیسم هستیم نه یک حزب رادیکال انقلابى با عقاید کمونیستى و با برنامه کمونیستى. بلکه حزبى که کمونیسم از تمام سلولهاش فریاد میزند. از حرکت هر روزه مبلّغ و مروّج و سازماندهش تا برنامه‌اش تا تبلیغاتش تا مناسبات درون تشکیلاتیش تا تفکر هر فرد منفرد شده‌اش در سلول زندان، این کمونیسم را فریاد میزند و میخواهد تا انتهاى کمونیسم را پیش ببرد. حزب ما باید یک چنین حزبى بشود نه به این خاطر که من دوست دارم اینطور باشد، یا شما دوست دارید که اینطور بشود، اگر اينطور نباشد قادر به انجام انقلاب پرولترى عصر ما نیست. بدون تعارف! با یک حزب متوسط نسبتا خوب تقرییا بزرگ نسبتا رادیکال هیچ انقلابى را ما نمیتوانیم به سرانجام برسانیم. تجربه احیاى سرمایه‌دارى در شوروى این را باید به ما آموخته باشد که هر نقص حزب، نقصى در پیشبرد انقلاب است، که هر نقص حزب شکستى در یکى از سنگرهاى انقلاب واقعى است. بنابراین اگر کسى براى انقلاب پرولترى پا به میدان میگذارد باید بداند که چنین حزبى را باید بخواهد. به کم در حزب خودش قانع نباشد، به ضعف رضایت ندهد و خودش عنصر تکامل‌بخش حزب خودش باشد. حالا بیايیم از این زاویه که ما یک چنین حزبى را میخواهیم و معتقدیم که فقط یک چنین حزبى میتواند انقلاب را رهبرى بکند و گرنه همه چیز یک فیلم سراپا زد و خوردى است که بالأخره یک لحظه‌اى تمام میشود و همه باید از سینما بیرون بیایند... حالا با توجه به این مسأله بیايیم نگاه کنیم ببینیم که در چهار پنج سال گذشته جنبش ما چگونه براى حزب کمونیست ایران تلاش کرده است. آیا این تلاشها تلاشهایى تصادفى، کوچک، حقیر بوده، اختیارى بوده، مانند تلاش بقیه گروهها بوده، یا یک سیاست عمومى ناظر بر آن بوده که اعم از اینکه این فرد یا آن فرد در هر مقطع به آن سیاست واقف بوده ما را به پیش رانده و ما را در جهت ایجاد یک چنین حزبى کمک کرده است. گفتم حزب کمونیست باید حزب ضد کاپیتالیستیم باشد. ضد کاپیتالیست باشد. باید حزب ضد سرمایه‌دارى باشد. آیا جز این است که این حزبى که امروز تشکیل شده نماینده تنها جریانانى است که انتقاد خودشان را علیه سرمایه‌دارى بطور کلى بلند کرده‌اند و نه سرمایه‌دارى وابسته؟ آیا جز این است که این حزب علیه همه توهمّات بورژوایى نیروهاى سیاسى مدعى کمونیسم پرچم تمام انقلاب پرولترى را بلند کرد و گفت ما براى انقلاب سوسيالیستى ميجنگیم، از انقلاب دمکراتیک تصور مرحله‌اى نداریم و تصور انقلاب بيوقفه داریم، به بورژوازى توهمّى نداریم، هیچ بخشى از بورژوازى را انقلابى و مترقى نمیدانیم و خواهان هیچ نوع رشد جامعه در چهارچوب نظام سرمایه‌دارى نیستیم؟ این همان جریان هست یا نه؟ آیا کسى که مخالف ماست امروز میتواند مدعى شود که در پنج سال پیش، اگر قبول دارد حزب کمونیست باید حزب ضد کاپیتالیست باشد، آیا چنین کسى میتواند مدعى باشد که در پنج سال پیش او براى حزب کمونیست میجنگیده؟ اگر بنا باشد کسانى را نشان بدهيد که در پنج سال پیش براى حزب کمونیست ایران میجنگیدند با این خصوصیات که میگويیم باید داشته باشد، روى چه کسانى انگشت میگذارند؟ روى کسانى که آن روز پرچم تئورى و برنامه و سیاستى را بلند کردند که امروز برنامه حزب کمونیست شده است و امروز حتى افکار عامه شده است. قبل از قیام بهمن زمانى را بياد ميآورم که جرأت نداشتم که در تالار فلان بلند شوم بگویم که بورژوازى مترقى نیست. چپ چپ نگاه میکردند. نوبتم را میگرفتند. نميگذاشتند حرف بزنم - قبل از قيام بهمن. امروز شما به هر کس بگويید بورژوازى مترقى، اگر فقط یک آدم بیسواد نباشد، میگوید یعنى چى این حرف شما؟ اگر کسى نباشد که کلا به سیاست فکر نکرده و یا به یک درجه‌اى فکر کرده باشد و معنى بورژوازى را بداند، بداند که منظورت سرمایه‌دار است اگر به او بگویى سرمایه‌دار مترقى، اگر خودش سرمایه‌دار نباشد، آیا بجز سرمایه‌دار کسى هست که این حرف را از شما بشنود و به سلام و احوالپرسیش با شما ادامه بدهد!؟ چنین کسى نخواهیم داشت. این عقاید کى است؟ عقاید فدائى است که اینطور همه‌گیر شده؟ این عقاید پیکار است که اینطور همه‌گیر شده؟ این عقاید وحدت انقلابى ست که اینطور همه‌گیر شده؟ آیا این عقاید راه کارگر است که اینطور همه‌گیر شده؟ نخیر. عقاید جریانى است که ما نمایندگیش میکنیم. عقاید ما امروز ثابت کرده میتواند مبناى تشکیل حزب کمونیست قرار بگیرد. گفتیم حزب کمونیست باید حزب ضد رویزیونیست باشد. خیلى خوب بیايیم این را نگاه کنیم. حزب ضد رویزیونیست یعنى حزبى بر علیه نظرات طبقات دارا در صفوف طبقه کارگر، نظراتى که به اسم مارکسیسم عرضه میشوند. خوب کى بوده؟ چه کسى قبل از هر کسى رویزیونیسم آن کسى را که خودش مدعى مبارزه علیه رویزیونیسم بود بیرون کشید؟ جنبش ما پرچمدار مبارزه واقعى علیه رویزیونیسم است چه در مقیاس جهانى و چه در ایران. نه به این خاطر که ما پنج سال پیش چیزى درباره شوروى چاپ کردیم، بلکه به این خاطر که خصلت رویزیونیستى مشترک نیروهایى را که در چهارچوب رقابتهاى رویزیونیستى با هم بحث داشتند را توضیح دادیم. نیروهایى که در مقابل رویزیونیسم هیچ گاردى نداشتند، هیچ دفاعى نداشتند، فقط مرزبندى داشتند، به آنها نشان دادیم که مرزبندى ندارند. دیدیم که چطور ایده راه رشد غیر سرمایه‌دارى "لنینی" از سازمان پیکار بیرون میزند. سازمانى که از ابتداى حرکتش لااقل این افتخار را داشته که در مقابل شوروى موضع داشته است. آن مواضع موضع واقعى نبود. آن مواضع مرزبندى نبود. چرا؟ براى اینکه همان رویزیونیسمى که رفقاى پیکار در ظاهر با نمایندگان علنيش مبارزه میکردند، خودشان ایده‌هاى اساسى مارکسیسم را از زبان آن رویزیونیسم آموخته بودند. بورژوازى را از زبان آن فهمیده بودند یعنى چه. طبقه کارگر را از زبان اون فهمیده بودند یعنى چه. اقتصادى را که میخواندند و اقتصاد سیاسى تحلیل میکردند، از آکادمیهاى روسى بیرون آمده بود. تحلیل طبقاتیشان تحلیل رویزیونیستى طبقاتى بود. مارکس آمده بود با تمام تلاشش نشان داده بود اقتصاد زیربناى جامعه است، ما تازه داشتیم ميفهمیدیم که طبقات زیربناى جامعه است! از پیش یک سرى طبقاتى هستند که میشود آنها را در تابلو سنجاق کرد و منافعشان را هم سنجاق کرد و جدال دائمى این طبقات همیشه حاضر را نگاه کرد. این تصورى بود که از تحلیل اقتصادى-طبقاتى وجود داشت و همین تصورى است که در مبناى رویزیونیسم مدرن و رویزیونیسم چینى هست. خوب میخواهيد با سلاح دشمن به جنگ خود او برويد؟!

تنها جنبشى میتوانست براستى پرچم مبارزه علیه رویزیونیسم را بلند کند که قبلا خودش تمامى میراث رویزیونیسم را با بلند کردن پرچم مارکس و انگلس و لنین و فقط همین، این پرچم را بلند بکند و در مقابل آن جنبش بایستد و توهمّات رویزیونیستى سازمانهاى پوپولیستى را افشاء بکند. کى بود که این کار را کرد؟ راه کارگر بود؟ پیکار بود؟ وحدت انقلابى بود؟ رزمندگان بود یا فدائى بود؟ هیچکدام نبودند. حزبى که امروز ساخته میشود از نظر مرزبندى با رویزیونیسم متکى به ایده‌هایى است که ریشه‌اش را در دست دراز کردن بسوى تئورى انقلابى مارکس و انگلس و لنین و فقط همین، جستجو کرد. آن چه خطى بود؟ خطى که ما امروز نمایندگیش میکنیم. مبارزه‌اى که بنابراین علیه آن رویزیونیسم پوپولیستى شد، مبارزه‌اى بود که در راستاى ایجاد یک حزب ضد رویزیونیست قرار داشت. آیا ما میدانستیم که حزب باید این خصوصیات را داشته باشد؟ ممکن است رفیقى از ما میدانست، رفیقى نمیدانست، ممکن بود آنکس هم که میدانست کامل فرموله نکرده بود، ولى میدانست که دشمن رویزیونیسم است. میدانست که دشمن طبقات داراست به این معنى که بخواهند انقلابیگرى‌شان را به سر طبقه کارگر حاکم بکنند. میدانست که با بورژوازى هیچ میانه‌اى ندارد. به رشد نیروهاى مولده در چهارچوب جامعه بورژوايى هیچ توهمّى ندارد. همین قادرشان کرد که حتى اگر چنان واقف به آینده مبارزه‌شان نبودند اما در عمل مبارزه‌اى که میکنند به سنگ بناى حزب کمونیست ایران تبدیل بشود. حزب سیاسى طبقه کارگر در عصر ما حزبى است که توده‌ها را در مقیاس وسیع علیه بورژوازى بسیج میکند. خوب کى اينکار را کرد؟ بگذارید این را نگاه بکنیم. جنبش ما امروز نماینده چه کسانى است؟ آیا جز این است که نماینده آن بخشى از کمونیستهاى ایران است که تنها آنها بمعنى واقعى کلمه توده‌هاى وسیعى را علیه بورژوازى مسلح کردند و سازمان دادند و علیه هجوم بورژوازى مقاومت کردند؟ یا جنبش ما ادامه ترکمن صحراست؟ آیا جنبش ما ادامه جنگ داخلى در مقابل جنگ عراق است یا ادامه مبارزه توده‌اى در کردستان؟ آیا آنهايى که جنگ توده‌اى داخلى در مقطع شروع جنگ ایران و عراق را مطرح کردند، قادر شدند آن جنگ را سازمان بدهند؟ به سیاست درست یا غلط این مسأله کارى نداریم. نه!

(متن پياده شده ناتمام است. سخنرانى ٤٦ دقيقه ديگر ادامه پيدا ميکند. به قسمت دوم فايل صدا رجوع کنيد.)


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن پياده شده قسمت اول نوار (٥٥ دقيقه اول) است، قسمت دوم سخنرانى (٤٦ دقيقه) پياده نشده است.
اين متن توسط حسین مراد بیگی پیاده و توسط اعظم کم گویان اديت شده است.


hekmat.public-archive.net #4014fa.html