Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

بحث و اظهار نظر در جلسات حزب کمونيست ايران
درباره مبانى سياست سازماندهى در شهرها

متن پياده شده از روی نوار


بخش اول – ٢٣ دقيقه

من راجع به اينکه ما قبلاً چقدر اين را گفته بودم يا نه، نکاتى را ميگويم. بنظر ميآيد پروسه روى خط آمدن ما يک پروسه تدريجى بوده. هيچ پروسه تدريجى جز اين نيست که در هر لحظه، هم گرايشهاى عقب‌مانده وجود دارد و هم گرايشهاى رو به جلو و تلاقى اين دو تا دارد برآيند حرکت را تعيين ميکند. چون ما اگر فقط ميدانستيم که حتماً يک کارى ميکرديم، و اگر کاملاً ميدانستيم قطعاً از اول همان کار را ميکرديم ميکرديم يا به آن گرايشها فائق ميآمديم. بنظر من پروسه تدريجى بوده. من خيلى مناسب نميدانم آدم بگويد خودش در جزء گرايشهاى عقب‌مانده بوده يا پيشرو. ولى فکر ميکنم ايده‌هاى ما بيش از آن چيزى که عملى شده بسط داشته و من شخصا سعى کرده‌ام اين ايده‌ها را منتقل کنم، رفقاى ديگر هم اين کار را کردند. من دو تا نمونه مثال ميزنم.

بحث "حوزه‌هاى کم نفوذ" و "آکسيونيسم"- و بحث "محافل ترويجى کارگرى" را من در پاسخ به ک.س [کميته سازمانده] نوشتم. که مسأله‌اش اين شده بود که "کميته‌ها را چه موقع تشکيل ميدهيم و چه موقع اينها را متشکل ميکنيم و در چه سطحى کميته تشکيلاتى را ميسازيم؟ که من گفتم اول ببينيد چقدر در بين کارگرها نفوذ داريم و چه کسى با ما هست و آيا واقعاً پايه‌اى داريم؟ بعد صحبت تشکيلات آن را بکنيم. فقط همين که فکر من نبود، يک ادراکى هم پشت سر آن بود که اساس مسأله نفوذ در بين کارگرها است. يا مثلاً بحث "رهبرهاى عملى" واقعاً از وقتى که من توانستم از نزديکتر با رفقاى مجرب‌ترمان در اين عرصه در اتحاد مبارزان و بعداً در حزب تماس داشته باشم برايم مسجل شد که حزب بدون رهبر عملى معنى ندارد. در بحثهاى قبل از تشکيل حزب ميگفتند "بخش مؤثرى از کارگرهاى پيشرو با ما باشند"، اين فرمولبندى کافى نبود. "بخش مؤثرى از کارگر پيشرو" معنى ندارد ولى "رهبر عملى جنبش طبقه کارگر" معنى دارد، و باصطلاح تبديل شدن به يک فراکسيون در طبقه کارگر معنى دارد.

يک نکته ديگر مسأله قطع آدرسها است. ببينيد، اگر ما بياييم از موضع تشکيلات نگاه کنيم که آخ، آخ، آخ! آدرس ما ميافتد دست پليس و يک کسى را به اين دليل ميگيرند، آدرس را قطع ميکنيم. ولى وقتى من دارم ميگويم من حزب سياسى يک قشر اجتماعى هستم که آن قشر اجتماعى و من داريم يک جور فکر ميکنيم، او ميخواهد بمن بگويد دنيا دست کى است، و من آدرسى را به او داده‌ام، همانقدر که به آن قشر و فعالين آن قشر ضربه ميخورد که به من ميخورد و غيره، و تشکيلات مسأله‌ام نيست بلکه متابوليسم داخلى آن قشر است، که اگر آن را قطع ميکنم، معلوم کنم که آلترناتيوش چيست. در غير اين صورت بايد بگويم رفقاى آن قشر اصلاً با هم مکاتبه نکنيد، چون يک طرف آن من هستم، يک سر آن ايشان است و يک سر آن هم رفيقش در اهواز. اگر من آدرس رابطه خودم را با آن کسى که حرف من را از راديو ميشنود، که مثل من فکر ميکند، که بتواند با من تماس بگيرد، بخاطر مخاطرات قطع ميکنم [صدا چند ثانيه قطع شده است] ... - نميدانم چند تا کارگر هست که اقوامش در اروپا ساکن است يا در هندوستان است - اين حرف بنظر من ديگر خود فريبى ميشود. که آقا جان نامه‌هايتان را از طريق غير مستقيم بفرستيد به اروپا بعداً بدست ما ميرسد... که ميشود گفت مثل اينست که ما با عده زيادى از طبقه کارگر کار نداريم. يکى از رفقاى حاضر در جلسه: ٥٠ هزار تا کارگر ماهر فقط در کويت هست. باشد! همه اينها که واقعاً سر پلهاى اين آدم نيستند. يک عده کارگر مهاجر در کويت هست که فاميلهايش هم آدرسش را نميدانند.

به هر حال بحث ما روى مسأله اين بود - من نميدانم رابطه‌اش را قطع ميکرد يا نميکرد - جواب آلترناتيو آن را به من بدهيد. من نميفهمم بالأخره پايه سياسى اين قطع کردن چه بود؟ دقيقاً مسائل شما را حل کرد؟ تشکيلات ما کوچک ميشود! خبر نميرسد! اين يکى از انعکاسهاست، "خبر نميرسد" انعکاس است. ولى مهمتر از همه اين بود که رابطه من با آن کسى که ميخواهم مرتبطش کنم را قطع ميکند ديگر. به هر حال ميخواهم بگويم که مثالها اين است. که اين دومى مثال بارزى است از وسط گرفتن، از تشکيلات گرفتن، از مناسبات تشکيلاتى گرفتن، مسأله را از سر تشکيلات و حوزه‌ها و امنيت آنها حل و فصل کردن نه از سر سياسى، که چه متابوليسمى را ايجاد ميکند. بحث من اين است. من ميگويم تشکيلات ما، حتى آن تفکر پيشرو در تشکيلات ما، مدام خودش را در قبال يک واقعيت عقب‌مانده فورموله کرده و بنابراين مدام براى اينکه بتواند حرف خودش را پيش ببرد، يا لااقل همانقدر را که ميتوانسته است را بيان بکند، مدام وضعيت موجود را پذيرفته "که الآن اينطورى هستيم، حالا بايد اينطورى بهتر بشود". براى مثال؛ ببينيد! هيچوقت ما نيامديم بعد از ضرباتى که خورديم يک بازبينى اساسى بکنيم و بگوييم ارزش فعالين سابقاً تشکيلاتى ما که ميخواهيم دوباره متحدشان بکنيم چيست و کجاى تصوير سازمانى ما است؟ فرض گرفتيم که بايد برويم اينها را تجديد سازمان بدهيم. و فرض گرفتيم که جزوه حوزه‌ها بحثى است مربوط به همين‌ها. جزوه حوزه‌ها در اين عرصه ممکن است حرف درستى باشد و درست است، براى اينکه توزيعش ميکنيم و همه ميگويند درست است، ولى جزوه "حوزه‌ها" ميرود در چهارچوب تاريخى معيّنى قرار ميگيرد که در آن داريم به دربدرى عناصر فعال گروههاى چپ سابق جواب ميدهيم، و تشکيلات خودمان را با جزوه "حوزه‌ها" بازسازى کرديم. ولى جزوه حوزه‌ها بخودى خود نيامد روى متن يک بحثى در مورد "رهبر عملى کارگر پيشرو" که بگويد آقا جان! کارگر مبارزى که مبارزه ميکند و نظرات حزب کمونيست ايران را مناسب ميداند موظف است که در محيط محل زيست و کار با رفقاى همفکرش جمع شوند و بعد تأثير خودشان را روى مبارزه کارگرى و روى محافل کارگرى بگذارند. و بعد سعى کنند شاخه ما را در قبال رويزيونيستها و در قبال سنديکاليستها و غيره در کارگرها اشاعه بدهند! اين را که نگفتيم. گفتيم هر کسى ميخواهد با حزب کمونيست کار کند - حالا بهتر است کارگر باشد - در محيط زيست و کار متشکل بشود. که بعد مجبوريم به اين آدم توضيح بدهيم (چون خودمان اين خطابيه را به کارگر پيشرو - رهبر مبارز - پيش فرض نکرديم که ما الآن از نو داريم به سراغش ميرويم) و به اين ياد بدهيم آدمها را به هم بباف، ترا به خدا تيم فوتبال درست کن، ترا به خدا صندوق کمک هزينه مالى درست کن، بد نيست بخدا، به آن کارگر نگو اکونوميست! اگر با خود آن کارگر "اکونوميست" حرف ميزدم - "اکونوميست توى گيومه" - اين که ديگر مسأله‌ام نميشد. ميفهمم مسأله چه است، چرا دارد در اين حد حرف ميزند، چرا دنبال اين نوع مطالبات است...

به هر حال من ميگويم ما مدام در ذهنيت تشکيلاتيمان پاسخ مسائل را در شرايط مشروط تاريخى داده‌ايم که تماماً حرکت کردن از"حفظ آن چيزى که داريم" است. و بنظر من در ازاء آن گسست نظری- عقيدتى که ميبايست با چپ ايران بکنيم، تا بتوانيم طبقه کارگر را سازمان بدهيم، حفظ آن چيزهايى که داشته‌ايم خيلى چيز کم ارزشى بنظر ميآيد. بنظر من همه اينها را در يک پروسه سالمترى ميتوان از نو بدست آورد. ما هنوز عاقلتريم. من فکر نميکنم آن موقع اين ديدگاه گسسته از سنتها و ميراثها را داشتيم که بتوانيم به اين راحتى حرف بزنيم. الآن ما ميگوييم محافل شکل سازمانى ما است. همه هم ديگر قبول ميکنند. ولى اين حرف در آن دوره به کَت تشکيلات ما و بافت و ذهنيتش نميرفت. حتى طرح بحث سازماندهى منفصل مقدار زيادى زمينه ميخواست که به معنى انحلال‌طلبى فهميده نشود.

آخر هر وقت خودمان گفتيم و کرديم و راديوى ما راجع به آن گفت، بقيه يواش يواش از سوراخهايشان در آمدند و سرشان را بلند کردند که اى بابا! اينها دارند سازماندهى منفصل ميکنند که ميشود راجع به آن حرف زد (گروه ايکس ما را زدند) و رفت روى سازماندهى منفصل. دو سال طول کشيد که فدايى برود روى سازماندهى منفصل. يعنى ميشود گفت اين طيف چپ سابق از سوراخ در آمدند.

اين بحث راجع به "تشکيلات فعلاً موجود" و اين که چقدر حوزه داريم و چقدر کادر و چقدر کارگر با ما هست و اينها صدق ميکند. فکر ميکنم از لحاظ تاريخى پاسخهاى مشروطى داده‌ايم. من ميگويم ادراکهايى که ما بوجود آورديم (حالا درست يا غلط) درکهاى پيشرو است در سازش با وضعيت معيّن. خود روح عمومى بحثها فکر نميکنم چيزى را نقض کند، روح عمومى بحثها. ممکن است با استنتاجهاى فُرمالى که کرديم فرق داشته باشد. ولى روح اين بحث اين بود؛ حزب کمونيست ميخواهد برود عضو رهبرهاى عملى کارگرها باشد، مسأله اساسى از "بحثهاى سبک کار" آن موقع لااقل بطور روشن براى ما اين بود که سازماندهى معنايی جز سازماندهى طبقه ندارد، اتحاد طبقه هدف ما است و مبارزه اقتصادى هم مسأله ما است. اينها بوده منتها وقتى ميرفت بيان سياسی- عملى به خودش بگيرد بنظرم مُهر شرايط خودش را ميخورد و باصطلاح محذورات حزب و آن دارايى‌ای که داشت و ميخواسته محافظت کند، و چيزهايى شبيه اين. من ميگويم به جاى اين ما بايد طرح تشکيلات دوران انتقالى ميداديم که پايانش يا اواسطش- يعنى يکی فصلهاى تکامليش - تشکيل حوزه‌هاى محل زيست و کار از فعالان پيشرو ميبود. و جاى گرفتن هر کس يا اينکه هوادارهاى درون صنف خودش و خودش را با ما بگويد. يا در شبکه سازمان نيافته اطرافى يا چيزى شبيه اين. من ميگويم طرح تشکيل دوره انتقالى يعنى چه؟ يعنى حزبى که نيست و ميخواهد وجود بيايد؟ اين پروسه فرق دارد با حزبى که وجود داشته، سنت داشته و غيره و ميخواهد به خودش تجديد سازمان بدهد. ما اين را هم از قبل داشتيم که اين کمونيسم کارگرى ميخواهد بوجود بيايد، اينطور نيست که قبلاً حزبى داشته و زده‌اند و حالا دارد از نو خودش را سازمان ميدهد. حزب نداشته و تمام بحث ما شايد لغت سنت و غيره صد هزار بار آنقدر در ادبيات ما تکرار شد (که معنى خودش را دارد از دست ميدهد) تمام بحث سنت مال همين بود که هيچ سنتى نيست که با آن اين کار را بکنيد. و بحث من اينجا اين است که تشکيلات دوره انتقالى تشکيلاتى است که شروع ميکند و اين سنت‌گذارى‌ها، گرايش بوجود آوردن، تمايل نسبت به خودش بوجود آوردن، تفکرها را قطبى کردن در جهت اهداف سوسياليستى راديکال خودش و بعد تازه سازماندهى کردنش در اَشکال معيّن. کارى که فکر کنم اولين محافل سوسيال دمکراتيک توانسته در درون طبقه کارگر روسيه ايجاد کند. يکضرب حوزه تشکيل نداده در روش کار. احزاب و عقايد آن چه هست، مشکلات جامعه چه هست، کارگر مبارز چطور کارگرى است، من چه ميگويم تو چه ميگويى، تو بايد چکار کنی؟ و وقتى به اندازه کافى اعتراضات کارگرى پا ميگيرد که از دور هم ميشود فهميد، مُهر اين آموزشها را بخودش دارد، اين فراکسيون جلو افتاده، فراکسيونى که دورا دور با سوسيال دموکراسى آموزش ديده بودند الآن ميروند سازمان هاى مختلف بوجود ميآورند. تازه سازمانهاى مختلف بوجود ميآورند و بعد متحدش ميکنند و به آن شکل ميدهند. يکى اتحاديه درست ميکند يکى گروه رزمنده درست ميکند و غيره و غيره. آيا اين کار براى ما عملى بود، نميشد عيناً از همانجا شروع کرد؟ چون کمونيسم چيز نويى نبود. مسأله رويزيونيسم بود، مسأله پراتيک پوپوليستى بود، سوسياليسم خرده بورژوايى بود. کارى که ما بايد ميکرديم اين بود که خيلى قاطع مسأله رويزيونيسم و سوسياليسم خرده بورژوايى را در پراتيک، نظر و عمل ميبرديم درون طبقه و تمام گرايشهايى که در درون طبقه هست که اين گرايشها را منعکس ميکند نقد ميکرديم- از موضع يک گرايش ديگرى در خود طبقه - و زبان آن را نميگذاشتيم زبان "فعال سياسى تواب شده از پوپوليسمى" که آمده و ميخواهد کارگرى شود! زبان آن را ميگذاشتيم زبان کارگر کمينترنى که دوباره دارد حرف ميزند. آيا توانايى آن را داشتيم؟ من فکر ميکنم از نظر معنوى هنوز "ساق" نبوديم. حتى الآن هم در عالم ترديد هستيم که اگر بخواهيم يک چنين کارى بکنيم چقدر نوسان ميکنيم. من يک آدم معتقد به طرح تشکيلاتى دوره انتقالى هستم و معتقدم يک دوره انتقالى سپرى ميشود. به درجه‌اى که اين گرايش بطور ابژکتيو در سطح جامعه بوجود بيايد اين دوره سپرى ميشود. من با حرف تقى موافقم که اگر اين گرايش وجود داشته باشد، همانطور که الآن گرايش توده‌ايستى در بين کارگرها وجود دارد، سازماندهى تشکيلات تهران مسأله‌اى نيست، ميشود تشکيل داد. "سازماندهى تشکيلاتهاى شهر عملى است. اينکه چطور امنيت خودشان را حفظ ميکنند مسأله ديگرى است. به هر حال باز هم امنيتشان را به اين ترتيب حفظ ميکنند که اتصالاتشان ضعيف است، ابتکارات محلى زياد است، انعطاف رهبرى زياد است، رهبرهاى محلى خيلى نقش بازى ميکنند، ديسيپلين سست است. يک نوع ديسيپلين سست است و بجايش يک نوع ديگر قوى است و غيره. ولى تا وقتى خود اين گرايش نيست مسائل سازماندهى ما بنظر من در دوره انتقالى است. و ما بايد اسم خودمان را بگذاريم "حزب در حال شکل‌گيرى" در کار (تا آنجا که در مورد کارگرى ما مطرح ميشود). و آرايشى که حزبش در دوره انتقالى دارد بنظر من کارش اين است که اول يک مايه‌اى بزند به جنبش کارگرى که يک چيزى روى سرش جمع شود که آن لايه به درد کارش ميخورد، تا بعد بتواند به کمک آن لايه در کل طبقه تأثير خودش را بگذارد.

خسرو ميگويد انحرافات را بايد بکوبيم. من ميگويم اصلاً اين خط من و حرف من است و تاآنجا که يادم است همين را ميگفتم. منتها مشکل من هميشه اين بوده که اين گرايش فراکسيون فورموله پوپوليستى نيست، فراکسيون فورموله خرده بورژوازى نيست، اصلاً يک ديدگاه نيست که بتواند دو تا خط پشت سر هم بنويسد و بگذارد بفهمد چه بايد بزند! اين کار را نميکند. نميداند چطور بايد بکند. يعنى من ميگويم "گرايش جهل در پراتيک خودبخودی"؛ ميراث جنبش چپى است (چه در مقياس جهانى و چه در مقياس ايرانی) که اين حاصلش نامعلومى اهداف و روشها است بعلاوه خودبخودى‌ای از آن چيزى که معلوم است مال کسى ديگر است، و يک چيزى هم نامعلوم است. اين را چطورى بکوبم؟ بافت من را هم تشکيل ميدهد. يعنى اينطور نيست که با عمل جراحى بشود خودم را از صحنه بيرون بگذارم، چون تمام بافت من را تشکيل ميدهد. اين تفکر ساخته ميشود بطور بافت اجتماعى‌ای که اين حزب از درون آن سر بلند کرده. همه‌اش دو سال است که از تشکيل آن ميگذرد. همان دو سال هم که گذشته خودش با علم به اينکه نقطه پايان يک "چپ پوپوليست" است، نه نقطه آغاز کمونيست کارگرى. به هر حال اين را چطورى بايد بزنيم؟ من اينجا ميگويم بيشتر زدن حرف اثباتى و قرار گرفتن در موضع آن کار درست است. من نميدانم چطوری. عليه خودبخودى ميشود نوشت ما خيلى نوشته‌ايم. "عليه پراتيک خودبخودى موروثى جنبش کمونيستی". ولى بحثى که اينجا شد و در بحث جلسه قبلى ما هم (قبل از طرح اين بحث) اينجا بود اين بود که؛ تنها راهى که اين را بکوبى اين است که ديگر از دل خودش خودش را نکوبى. برويد آن طرف ديوار بايستيد و به آن فحش بدهيد. و بروزات آن را در خودت، در فعال خودت، در تشکيلات خودت، در کميته خودت و همينطور در احزاب بيرون خودت بگيری و فحش بدهی. يعنى بگويى برادر جان! من کارگرى هستم که نان برايم مهم است، تو اسم خودت را گذاشته‌اى فعال حزب کمونيست، به چه عنوانى آمده‌اى بمن ميگويی اکونوميست؟! حزب کمونيست اگر داريد ميگوييد فعالش تو هستى، اين همان "حزب کمونيست کارگرى" است که داريم ميگوييم. مدام بايد به تو بگويم که اکونوميسم اين نيست؟! آخر من ميگويم تو چرا از اين حرفها به من ميزنی؟ مبارزه اقتصادى جزء تار و پود اين حزب است شما ميخواهيد با اين واقعاً اينطورى برخورد کنيد؟ نميشود، جاى شما ديگر در حزب نيست. يا آقايان "اتحاديه کمونيستها" حرف زيادى نزنيد! وقتى داريد راجع به جنبش کارگرى حرف ميزنيد. اگر من کارگرم پاى ٤٠ ساعت کار ميايستم شما مدام به او بگو "برو کوکتل بگذار"! حتى ما آن مقاله را پيشنهاد کرديم به رفقا که بنويسند رفيقى که ميگفت من نميدانم چه ايده‌اى آخر بايد راجع به اين نوشت! آخر ما اينجا چه بگوييم! همه ما ميدانيم! خُب لابد نميدانيم. رفيقى مثل اين بايست رشد بدهد. تا حالا از آن طرف گفتيد "چپ خرده بورژوا" و فلان. بيا از بين کارگرها بهش فحش بده. کارگرى که حرف تو را ميشنود ميبيند که آهان، بالأخره يک حزبى هم پيدا شد که اينجا ايستاده، آن طرف نياستاده که از خودش تعريف کند، که دارد ميآيد به سَمت من. اين طرف ايستاده فحش ميدهد به آنهايى که آنجا ايستاده‌اند و اين مبارزه را تخطئه ميکنند. اگر حزب اين طرف ديوار دارد حرف ميزند آنوقت ديگر راجع به زندگى کارگرى خودش حرف ميزند. ما بايد يک عده‌اى را راضى کنيم که بروند تحقيق کنند روى زندگى قبيله‌اى، که ما جامعه‌شناس و مردم‌شناس ميخواهيم ثبت نام کنيم. در حالی که شما خودتان بايد کارگرى باشيد که ديگر وضع زندگی خودت را بنويسى. نياييد که بيا و بگو من نيستم ايشان هست. ايشان بنويسند من هم اينجا بشينم . بالأخره حزب سياسى طبقه کارگر راجع به وضع زندگى خودش حرف ميزند ديگر. من ميخواهم بگويم اينها نمودهاى گوياتر است. زبانش؟ آخر زبان کارگر اين نيست که ما در راديو حرف ميزنيم و در خيلى از مقالات و نشريات‌مان. زبان کارگرى زبانى است که آدميزاد ميفهمد. به هر جمله‌اى که برخورد ميفهمد، مجموعه جملاتش را هم با هم ميفهمد، آخر مقاله را هم ميفهمد. ولى اين که يک فرمولاسيونهاى پيچيده کليشه‌اى که از يک جاى تئورى در آمده، آن هم بعد از هشت تا مرزبندى با اين و آن کلمه‌اى پيدا شده، مثلاً شده هژمونى. آخر من ميگويم هژمونى اين معنى را ندارد مگر اينکه آدم رفته باشد از سابقه جنبش کمونيستى، مثلاً رهبرى، ايدئولوژيک و نظرها و برنامه را خوانده باشد تا بفهمد با هژمونى هم ميشود حرف زد. وگرنه جلو بيفت درست است ديگر. همه بايد اين کار را بکنند او هم جلو بيافتد ديگر. اگر اين ميخواهد جمهوری اسلامى ديگر سرنگون شود کارگر بايد جلو بيايد. "با هژمونى طبقه کارگر سرنگون ميشود" فکر نميکنم کسى در خانه‌اش بتواند بگويد، ديدى چه گفت؟ طبقه کارگر هم سرنگون ميشود!

يک نکته‌اى که تقى مطرح کرد براى من خيلى آموزنده بود "انشعاب در طبقه کارگر" بنظر من يک حرف درستى است بايد بيايد بگويد. منتها تقى همان قدرى که از کمينترن بعد از سال ١٩١٩ ب دش ميآيد از کمينترن سال ١٩١٨ خوشش ميآيد. خلاصه نميدانم چطورى است. از کمينترن سال ١٩١٩ خيلى خوشش ميآيد از کمينترن سال ١٩٢٠ خيلى بدش ميآيد؟ معتقد است به سال ١٩١٩. حالا کارگرها کمينترن من را دارند، بعد از انحطاطش (اين انشعاب بوجود آمد) ديگر هيچ چی! خود اين کمينترن حاصل يک انشعاب در طبقه کارگر بود که بين سوسيال دمکراسى و کمونيسم شد. خيلى آدمهاى شريف به انترناسيونال دوم ميپيوندند. همه آنها که برنشتين يا کائوتسکى نشده بودند که بروند پشت سر طبقه کارگر. همين امروز در جنبش سنديکايى طبقه کارگر شريفترين عناصر طبقه وجود دارد.

تقى: من همانها را ميگويم...

خوب اگر همانها را ميگويى قبل از کمينترن خيلى انشعاب برميدارد؟ حالا بعد اين کمينترن است، در طبقه کارگر هفت- هشت- ده جور انشعاب شده. من فکر ميکنم اين خيلى آموزنده است براى اينکه فکر ميکردم با چه موضعى طرف هستيم و بعد از حاصل اين پروسه اين را بگوييد هر چه طرف مارکسيست‌تر شده يک پله از کارگرها بيشتر فاصله گرفته. چون اين امکان‌گرايى که ايرج صحتبش را کرد و نداشتن يک افق مبارزاتی- استراتژيکی براى پيروزى در کل طبقه کارگر - با توجه به احزاب رفرميست، خُب آن را هم رفرميست بار آورده ديگر. و بى توجهى به مبارزه اقتصادی- که يک پله بالا به بعد بعضاً ايدئولوژيک است آن را بگذاريد کنار - اينها باعث شده که با هر انشعابى بخش راديکالتر و خيلى ايدئولوژيک‌تر و مکتبى‌تر مارکسيست يک پله از طبقه دورتر بشود. اگر راجع به اروپا صحبت ميکرديم من ميگفتم مسأله ما اين بود؛ شيوه برخورد با مبارزه اقتصادى و احزاب و تشکلهاى رفرميستى و اپورتونيستى طبقه کارگر. اين را بحث کنيد، ترکيب و اهدافمان را معلوم کنيم، مسأله ديگر ما حل است، ميرويم و کار ميکنيم. در ايران متأسفانه اينها (جز شکل اولى آن که مبارزه اقتصادى براى ما معنى دارد) دومى آن است که ديگر شکل کلاسه شده‌اى ندارد، که ما با احزاب رفرميست و تشکلهاى غير حزبى طبقه کارگر تکليفمان را معلوم کنيم، ميفهميم بايد برويم در آن کار کنيم و ميرويم در آن کار ميکنيم.

مسأله وجود يک نوع جّو غير مارکسيستى در بين طبقه کارگر و يک امکان‌گرايى خودبخوى طبقه کارگر - ميشود گفت بُرد با اپورتونيسم و رفرميسم بوده - ذهنيت طبقه کارگر را روى امکان‌گرايى شکل داده. پايه مادى آن هم روشن است. مارکسيستها فقط در دوره انقلابى ميتوانند مُهر خودشان را به آن ذهنيت و به آن توجيه بزنند. منتها در ايران من ميگويم بايد از اينجا شروع کنيم. بله! اين انشعابات را بايد چکار کنيم؟ بحث سکتاريسم خيلى به اينجا مربوط ميشود. بنظر من بايد در عين اينکه حزب سياسى بتواند اين هنر را داشته باشد که در عين اينکه تمام منافع جز منافع طبقه کارگر را در اَشکال مختلف رويزيونيسم ميکوبد، و واقعاً ادبيات سياسی- تئوريکش نشان ميدهد آن حزب چقدر خالص روى خط انقلاب اجتماعى است، بر پايه تشکيلاتى خودش فاصله خودش را با پايه کارگرى احزاب ديگر واقعاً کم کند. طوری که بتواند با آن کار کند. اين معضل ما است. حالا در ايران احزاب ديگرى شايد آنقدر نيست که گرايشهاى مثلاً غير تشکيلاتى و ...

سؤال: در شوروى چی؟

حتى ممکن است در آنجا جريانات ديگرى باشد، منتها توده طبقه حتى با آنها هم نيست. آنها همانقدر شايد از طبقه دور هستند که ما از طبقه دورهستيم. مسأله برميگردد به خود طبقه کارگر و رهبر عملى. راستش ما به اين خاطر ميگوييم رهبر عملى براى اينکه اتحاديه نيست ديگر. براى اينکه در جنبش انگلستان رهبر بيرون اتحاديه انگشت شمار بايد باشد. آنموقع ميشد به اتحاديه برخورد. ولى الآن تمام بحث رهبر عملى آمده جاى اين موضوع را گرفته، که طبقه کارگر بيرون کمونيستها يک مقدار زيادى رهبر دارد که آنها را ما ميخواهيم چکار کنيم؟ و آنها خاصيت‌هايشان يک چيزهايى است مثل محافل، مثل همين برخوردشان با مبارزات جارى، نداشتن سياست دراز مدت براى فعاليت، نداشتن سياست دراز مدت براى فعاليت، نداشتن تشکيلات پايه، نداشتن يک درک واحد از افق مبارزه و غيره. خُب ما اگر اين بحث تقى را بگيريم و بياوريم به شرايط ايران من ميگويم اينطورى بايد کار کنيم؛ حزب در نشريه تئوريک خودش و در حجم معيّنى از تبليغاتش قسمت ضد رويزيونيستى و سالم خودش را بايد نشان بدهد، و در کار پايه‌اى ما حتى از کارگر اکثريتی- توده‌اى نبايد گريزان باشيم. کارگر کارگر است. من ميگويم کارگرى که براى رژيم جاسوسى ميکند، ديگر معلوم است جاسوس است، دولت دارد در کارخانه کار ميکند. ولى حتى کارگر مسلمانى که عِرق کارگرى برايش بالاتر است تا اين که رژيم اسلامی است. کمونيست را لو نميدهد. ميگويد بابا جان اين حرف را به من گفتى ولی به کس ديکرى نگو. ما حتى از آن کارگر هم نميتوانيم گريزان شويم. درست است که سطح رابطه‌مان فرق ميکند. ولى بنظر من اين را بايد ببريم که رفيق کارگر ما در کارخانه مثل هر کارگر ديگرى بايد بتواند با کارگر کار کند.

توضيح يکى از حاضرين در جلسه: آن فيلم در رابطه با مبارزه اقتصادى است.

فيلمى است راجع به مبارزه اقتصادى و مبارزه عليه سکتاريسم موروثى جنبش چپ، اينها را بايد بنظر من در اين سطح انجام داد. به هر حال يک نکته را هم بگويم؛ گرايش محفلى که گفتم بنظر من تقدسى براى آن قائل نيستم جز اينکه در دوره انتقالى و در شرايط ايران اين تنها راهش است. در ايتاليا و خيلى جاها وضعيت شايد يک طور ديگر است. کسى نميگويد برويم در بين کارگرها محفل بوجود بياوريم. اصلاً ميشود حزب بوجود آورد و رفت ميتينگ گذاشت و برايشان حرف زد و جمعشان کرد و فراخوان داد و کار کرد. در ايران با توجه به اختناق، بى تشکلى طبقه کارگر، يأس عمومى، امکان‌گرايى، ضرباتى که ممکن است همان تشکل بخورد و ناباورى طبقه نسبت به آن "سوسياليسم علمى" در گيومه‌اى که برايش آورده‌اند، باعث شده که شکل محفلى اتحاد کارگرى ديگر حداکثر آخرين سنگرى باشد که طبقه براى خودش کنده، ما بايد آنجا حضور پيدا بکنيم. من ميگويم در دوره انتقالى است. اميد من اين است که در فاز بعديش وقتى حزب کمونيست اينطور حزبى شد، که وقتى ميگويم حزب کمونيست، مجموعشان بشود ٥ درصد کارگرهاى پيشرو. هر جايى، هر شهرى بروند ٥ درصد، ١٠ درصد کارگرها (بستگى دارد. صنعتى‌تر باشد بيشتر، کارگرى‌تر باشد احتمالاً کمتر) اينها روى خاک حزب کمونيست هستند هر کسى هم ميرود کار کند ميخورد تخت سينه دو سه نفر که ميگويند اين حرف شما درست نيست، حزب کمونيست اينطورى گفته، آن حرف درست است. در زندگى عادى خودش اين را منعکس ميکند. ٥ درصد کارگرهاى پيشرو رهبرهاى عملى جنبش کارگرى ايران هر وقت با حزب ما باشد ما ميگوييم دوره انتقالى تمام است. براى اينکه يک فراکسيون واقعى که ميتواند جلوى بقيه قد علَم کند و از بالاى سر فراکسيونهايى که وحدت عمومى طبقه و مبارزه اجتماعيش را نميخواهند و تضعيف ميکنند، براى اين کار کند، بنظر من آن موقع کافى است، من ميگويم برويم سر کميته‌ها و تشکيل حوزه‌ها و کارمان اين بشود که حزب راه بياندازيم. يعنى الآن بنظر من وضعيت انتقالى بايد تعريف شود.

بخش دوم - ٣٠: ١٣ دقيقه

پيشنهادم اين است که بحث راجع به اينکه "قبلاً گفته بوديم يا نگفته بوديم" را ببنديم و از آن نتيجه بگيريم. نتيجه‌اى که مثلاً بايد چه بحثهاى سابقمان را دوباره برجسته‌تر مطرح کنيم، يا فرض بکنيد جاهايى خالى بوده و الآن بايد از نو پُر کنيم. يا چه درجه از شيوه ارائه بحث در شرايط امروزى انتقاد از خود است، چه درجه‌اى مثلاً بحث اثباتى است. يک چيزى شبيه اين. بنظر من اهميت امروزى بحث ما اين است که داريم از يک موضع فورموله‌ترى، لااقل من اميدواريم از يک موضع فورموله‌ترى برويم به ضعفهاى گذشته‌مان به همان حرکاتى که کرديم و همه ناراضى هستيم، تعرض ميکنيم. چون بالأخره کار اينطورى پيش ميرود. آدم يک مدتى يک کارى را شروع ميکند، يک ايده‌هايى ميدهد و فکر ميکند دارد عملى ميکند، ميبيند عملى نميشود. يک خرده فاصله ميگيرد و برميگردد نگاه ميکند و ميبيند يک جاهايش خراب دارد جلو ميرود. برميگردد و يک فرمولی پيدا ميکند که براى اين شرايط و رفع گير آن شرايط مناسب باشد. يک نکته مهم در اين قضيه تعيين تکليف بحث مبارزه اقتصادى است که بنظر من با اين قضيه ور رفتيم و هيچوقت با صراحت بيرون نيامديم. الآن بايد بيرون بياييم و يکى از نتيجه گيرى‌هاى عملى من اين است که بنويسيم، يعنى بگوييم حسابمان با تمام احزاب و جريانات ديگر در اين مسأله مبارزه اقتصادی جدا است. و از اين لحاظ واقعاً و عميقاً همدردى و سمپاتى ما با کارگرهاى کمونيست درون جنبش کارگرى است، بايد امر مبارزه اقتصادى را پيش گرفت و برايش بجنگيم. لااقل وقتى بگوييم در پايه کارگرى به کى نزديک هستيم بگوييم به کارگرهايى که در صف مبارزه اقتصادى رهبرند. من موافق حتى تا اين درجه صراحت يا حتى افراط در اين فرمولبندى هستم.

يک مسأله ديگر اين طيفى است که ميخواهيم تشکيل بدهيم. بنظر من اين درست است که ما ميگفتيم يک طيفى از کارگرها بايد بيايند، ولى هويّت اين طيف را هيچوقت تعريف نکرده بوديم و الآن بايد سعى کنيم تعريف کنيم. تعيّن بخشيدن به اين يعنى چه؟ اولاً اين چه است و تعيّن بخشيدن به آن چه است؟ روى اين بحث صحبت بکنيم و يک شاخصهايى به دست بدهيم از کارگرى که ما به آن ميگوييم کارگر کمونيست. که قاعدتاً با حزب است، قاعدتاً فردا تشکلش را در حزب پيدا ميکند. و اين تعيّن بخشيدن فقط هم تعريفش نيست من ميگويم اين کارها را بايد کرد؛ هويت نظری- سياسى اين قشر را، مرزهاى هويتش را از نقطه نظر ايدئولوژيکى، سياسى، عملى و روشى بايد بيان کرد، آموزش داد و همينطور بايد از زبان اين هويّت انتقاد اجتماعى به جوانب مختلف جامعه را مدام طرح کرد. يعنى اينجا بحث ميشود که مثلاً چقدر ما کمونيسم‌مان را ميگوييم و چقدر مثلاً روى مطالبات اقتصادى حرف ميزنيم. من ميگويم هميشه بايد هر دو کار را بکنيم منتها بحث زبان يا بحث فقط نوع انتقاد براى من اينطورى است، که فرض بکنيم ما چرا نميتوانيم از تشريح وضعيت نابسامان کارگرهاى يک بخشى که واقعاً درمانده وضع ماليشان هستند حرف بزنيم، کاملاً اين را منعکس بکنيم و بگوييم بايد براى بهبود اين اوضاع جنگيد. و آخرهايش در حين بحث لحن ما، اصلاً افق ما يا فرمولاسيون بحث از طرف ما نشان بدهد که اين آدم به اين که راضى نميشود. کسی که دارد اين حرف را ميزند ميخواهد سر به تن اين جامعه نباشد! حالا دارد اين را ميگويد. و هميشه هم ميگويد: واى به روزى که کار به دست ما بيفتد، مثلاً طبقه کارگر ميتواند از اين وضع در بيايد. اين قدمى که امروز برميداريم چه ربطى دارد به کل مبارزه طبقاتی؟ بنظر من نگذاريم اين دست کليشه نويس بيفتد، بلکه دست آن کسى بيفتد که همين ذهنيت را دارد، ميخواهد بنويسد و واقعاً نويسنده‌هايمان را اينطور آموزش بدهيم. عملى است که ما هم راديکال، سياسى، اجتماعى، نقاد حرف بزنيم، هم اينکه بحثى بکنيم که بحث روز يک نفر است و معضل روزش را جواب ميدهد. نکته ديگر بنظر من مسأله رابطه محفلى است. من ميگويم تعيّن بخشيدن راستش بدون تشکل بخشيدن معنى ندارد. منتها سطح تشکل را يک جاى خاصى ميگيرم. من نميخواهم اينها بروند در حوزه‌ها و تعهد بپذيرند و يا مثلاً حتى به اين معنى تعهد بپذيرند که خودش بخودش بگويد من حزبى ام يا حزب کمونيست خط سياسى من را نمايندگى ميکند. تعهدش اين است بگويد که از بين گروههاى سياسى ايرانى که من ميشناسم حزب کمونيست به عقايد من نزديکتر است. من اين را ميگويم و ميگويم بين اين آدمها بايد رابطه محفلى حساب و کتاب دار، نه اينکه فقط ميدانيم که هستند، رابطه برقرار باشد، که ما از آن خبر شويم. يک محفل در اين کارخانه است، يک محفل در آن شهر است، يک محفل اينجاست، بچه‌هايشان اينطورى هستند، در اين مبارزه دخالت داشتند. بچه‌هاى آن محفل، نه ما! ولى ما ميدانيم روى خط ما هستند. از کجا ميفهميم ما را نزديک ميدانند؟ راديوی ما را گوش ميدهند. گاه و بيگاه نامه مينويسد، به ما انتقاد ميکند، جزوه‌مان در بين آنها ميچرخد، ميخواهند که به دستشان برسانيد. چيزهايى شبيه اين. نميخواهد به ما فحش بدهد. ميگويد خيلى گروه خوبى است. منتها معلوم نيست. بايد کار کنيم ببينيم چه هست. بايد بالأخره مسائل حل شود.

من ميگويم اين طيف بايد در درون خودش روابط داشته باشد و اين روابط بايد سر و ته داشته باشند. حوزه هم که ميگويم مرکز ثقل اين است - ميگويم مرکز ثقل نه رهبر يا فلان - براى اينکه نميتواند اينطورى باشد. حوزه ما ميتواند بانى بوجود آوردن اينها باشد. کارى بکند که مدام توسط حزب تغذيه شوند. انسجامشان را نگهدارند. از لحظات حساس عبور کنند مشکلى برايشان پيش نيايد. اعتصابى، تظاهراتى يا چيزى را جواب بدهند در مقابل مسائلش و آموزش ببرند به درون اين محافل و غيره. منتها نميتوانيم بگوييم که آن محافل خود را تحت حوزه ميبينند. يعنى حوزه را بعنوان افراد ميشناسند (تصور من). يعنى ميگويند فلانی که رهبر صنعت نفت بود من قبول دارم. آن نميداند حتى که اين در حوزه است. ما ميدانيم "حسن فلان" در حوزه ما است و اين کسى است که از طرف ما دراين محافل تحت تأثير قرار ميگيرد. يک جاهايى حتى ممکن است اين محافل دو خصلتى باشد، مال ما باشد و فلان جريان، و ما ندانيم و نتوانيم تفکيکش کنيم. يعنى معلوم است اين عده کارگر هنوز بين ما و از بخش راديکال فلان سازمان تفکيک نکرده، ولى واقعاً هم بچه‌هاى ما در آن کار ميکنند و هم بچه‌هاى فلان. محفل ولى راديکال سياسی. الآن مثلاً فرض کنيد يک محفل کارگرى که روى خط "رزمندگانى"‌ها باشد بسادگى ممکن است از ما تفکيک نشود. منتها همه‌شان ميدانند در اينجا يک عده سمپاتى‌شان بيشتر به حزب است يک عده سمپاتى‌شان به رزمندگان است و دارند در يک جايى با هم کار ميکنند.

ميخواهم بگويم اين طيف بايد نمونه تشکيلاتى معينى را در خودش نشان بدهد که متعين شده يا نه. وگرنه ما از دور فقط اين که يک عده آدم اينطور فکر ميکنند نميتوانيم بفهميم. ارتباط درونيشان بايد برقرار باشد و بنظر من رابطه حوزه با اينها بايد رابطه واقعى باشد. يعنى خبر دارم که يک عده اينطورى هستند کافى نيست، بايد حوزه بتواند در بين اينها سرک بکشد، وصل کند، با آنها تماس داشته باشد. اصلاً انعکاس نظرات اينها براى ما انعکاس روحيات کارگراست و نيازهاى جنبش کارگرى را به ما ميرسانند. يعنى حوزه با بحثشان در اين محافل ميفهمد که کارگرها چه ميگويند، چه احتياج است، چکار بايد بشود و غيره. اين محافل با همين تغذيه ما و حوزه و حوزه رابطش با اينها اصلاً آماتورى نيست بلکه رابطه حساب شده‌اى است که بنظر من بايد به هر کسى که در حوزه حزبى وارد ميشود آموزش داد. حالا ميآييم و ميگوييم حوزه، ميتوانيم بحث اسم و اينها را بعداً بگوييم.

يک نکته ديگر تعيّن بخشيدنش اين است که بايد بافت عملى مورد نظر ما را پيدا بکند. يعنى ما بايد در دوره معيّنى، در مکانهاى معيّنى آدمهاى معيّنى را به اين محافل جذب کند. فلانى رهبر فلان دوره جنبش بيکارى بود. فلانى رهبر است فلان دوره رهبر جنبش صنعت نفت بود. اسم دارد. شخصيتهاى خودش و ارتباط بين شخصيتهاى خودش را داشته باشد. با هم دَمخور باشند، آدمهاى معيّنى هم با ما هستند، بدانيم اينها اينطورى هستند. من ميگويم اين شايد يکى از همان فرقها باشد که در بحث امروزى است. من ميگويم اگر بحث امروز را ديروز داشتم رضا را ميفرستادم که آدمهاى معيّنى را ببيند. اين آدمها در دسترس بودند. براى ما، چه مال سازمان ديگر است و دارد يک کارى ميکند و در حوزه ما و تشکيلات ما نيست و تماس با آن نيست که با ما مرزبندى داشته و اينها، اين مسأله مطرح نميشود. ولى من ميگويم ميروم و از راه کارگر قرار ميخواهم ديگر. ميگويم آقا جان ميخواهم رسماً کارگرهايتان را ببينم، چه ميگويى، ميخواهم بحث کنيم سر اين مسأله ديگر.

او هم از جريانات مثلاً سنديکاليست، غير سنديکاليست، رفرميسم، اپورتونيست که از رفقاى ما بودند، کارگر است و هنوز خط خودش را دارد و اعلاميه‌اش را بدست ما ميرساند و ميگويد بخوانيد و پخش کنيد. من ميگويم خُب ما ميآييم و با او بحث ميکنم ديگر. حوزه‌ام را از يک جايى به او وصل نميکنم رضا را ميفرستم. يکى از مرکزيت را ميفرستم به فلان محفل کارگرى بگويد آخر اختلافات اينها با هم چه است. بياييم آنها حل و فصل کنيم ديگر. اگر بدانيم آدم معيّنى است که بايد در آن دوره معيّن آورد روى اين خط، اسمش را برد. سه چهار تا از هر کدام ما ممکن است بگوييم آن سابقاً در پيکار بود، آن سابقاً در رزمندگان بود و آن هم هست و دارد کار ميکند. به گوشش ميرسانيد حزب کمونيست خيلى دوست دارد شما را ببيند، ميخواهد ببيند نظرت راجع به ما چه است؟ و در يک بحث ميشود اينها را آورد. به هر حال فکر ميکنم يکى ديگر از اَشکال تعيّنش اين است که آدمهاى معيّنى که ما مستعد ميدانيم بتدريج بيايند به حزب. اينطورى نيست که يک عده آدم مجهول‌الهويه را ما بخواهيم بياوريم. بالأخره رهبر عملى که يک پِرى خورده باشد ميفهمد چه کسانى هستند. الآن تمام رهبران جنبش بيکارى فکر نميکنم از بين رفته باشند، همه‌شان هستند. اينها را نميشود آورد روى اين خط؟ واقعاً نميشود رفت سراغشان، و با آنها کار کرد؟ به خانه‌اش رفت و رفيقش را ديد؟

يک نکته ديگر که بنظرم در اين طرح هست اين است که خود اين فراکسيون، خود اين محافل خودشان را به فراکسيونهاى ديگر بصورت محفل متعيّنى و شبکه متعيّنى معرفى کنند. بگويند هويّت ما را پيدا بکنيد، يا بچه‌هاى فلان کس يا بچه‌هاى فلان جا، بچه‌هاى مثلاً چپ‌تر، راست‌تر. بالأخره اين وقتى با توده‌ای طرف است بگويد ما. بگويد ما اينطورى ميگوييم. بايد خود کارگر متوسط عادى در کارخانه بفهمد که توده‌ايها اين خط را داشتند، حزبيها و کمونيستها اين خط را داشتند. خودش به خودش نميگويد حزبى حتى حزبى هم نيست. ولى من بيرون بفهمم که اين يک خط است، آن هم يک خط. از صبح که ميآيم به کارخانه، به شوراها، به سر بحث اقتصادى، بالأخره اين دو تا بايد توافق کنند و تعيين تکليف بکنند تا ما بفهميم چکار کنيم. ميخواهم بگويم اين تعيّن مبارزاتى است. در يک پراتيک مبارزاتی سياسى بايد بطور ابژکتيو در مقابل و در کنار خطهاى ديگر باشد و بفهميم کى هست. بنابراين يک رکن آن بنظر من دخالت در مبارزه جارى است. يعنى اين آدمها چطور بطور واقعى در حيات مبارزاتى کارخانه‌ها و مبارزه‌هاى صنعتى مختلف دخالت ميکنند ما با خبر شويم. آنجايى که ميفهمند داريم اين را ديگر ميفهميم، ميگويند يک عده بچه‌هاى متمايل به حزب کمونيست فلان کارخانه فلان شعار را دادند يا فلان شعار را به کرسى نشاندند. ما ميفهميم آنجا محفل دارد پا ميگيرد، آنجا اين خط دارد به خودش بار عملى ميدهد.

به هر حال من فکر ميکنم اين مهم است. اين بحث تعيّن بخشيدن براى من از آن موقع ملموس‌تر بنظر ميآيد. آن موقع فکر ميکرديم رواج يکسرى ايده‌ها است و توصيف کارهايى که بايد کارگر مبارز بکند. اما بيشتر ميفهمم که بايد بطور واقعى رفت و در جنبش کارگرى دخيل شد و به نفع يک عقايدى پلاريزه‌اش کرد. همانطورى که رفقا گفتند اين نقد ميبرد، توضيح ميبرد، تماس ميبرد، ديالوگ ميبرد و غيره. ميشود مشخص‌تر گفت چه بحثهايى از آن نتيجه ميشود. يک نکته ديگر اينجا بگويم که اگر اين را بحث نکنيم (ادامه اين بحث البته) به جايى نميرسيم. بنظر من ضعف ما تقصير حوزها نيست و خطاهاى آنها حتى خودبخودی آنها نيست. اينجا خسرو هم در حاشيه‌اش حرف زد. راستش اِشکال در ما است. آخرش دنبال مقصر بگردند که چرا اين سياستها عميق نشد، پياده نشد و فلان؟ آن رفيقى که ميگويد هر چه تو بگويى من بالأخره با دو هفته کش و قوس ميفهمم و قبول ميکنم که مقصر نيست. واقعاً نگاه کنيم پراتيک رهبرى سراسرى اينها چه بوده؟ اينجا اشاره ميشود به ک.س. کميته سازمانده يک گوشه‌اش است. بنظر من بى توجهى کامل ما به مسأله سازماندهى سراسرى است فقط. نه فقط اين برويم با کميته جلسه بگيريم. ما راستش جلسه زياد ميگيريم. بحث جمع ميکنيم و تحليل کم ميکنيم. اين دفعه اگر بخواهد کارى بشود اين است که اين کار ول نشود. يعنى اينطورى نيست که با يک ادراکات معجزه آسايى يکبار ديگر اين را ميگذاريم آنجا. همين‌ها تبديل ميشود به همانها ديگر. بنظرم تفاوت ماهوى و خيلى عظيم کيفى با بحثهاى قبلى ما ندارد بلکه يک نوع خيز برداشتن براى اينکه دوباره برويم در دل مسأله شايد از کانال ديگرى بتوانيم مسأله را حل کنيم. من معتقدم در اين جلسات جواب جدى بايد بدهيم به شکل رهبرى سازماندهى در شهرها. و ديگر آن جريان رهبرى کننده سازمانهاى شهر را واقعاً حسابرسى کنيم. نميتواند بيايد بگويد اين بحثها شده بود ولی من يک طور ديگر فهميدم. يا اين بحثها يک مقدارش شده بود ما يک طرف ديگر رفتيم. مجذوب تشکيلات آن طرف نبايد باشيم (به هر دو آن). کار تمام اين پروسه بوده و تمام اين پروسه را بايد پيش ببريم. من راستش اين را يک گره جدى ميبينم. در بحثى هم که ميخواستم عرضه کنم گفتم، اين را بعداً ميگويم، اين مسأله دو بُعد دارد. يکى بُعد رو به بيرون حزب ما داريم چکار ميکنيم؟ يکى بُعد رو به درون حزب داريم چکار ميکنيم؟ در اين يکى خيلى طرح احتياج داريم، کادر احتياج داريم، تعهد احتياج داريم. و بخصوص بطور ضربتى در يک دوره کار فشرده احتياج داريم که اصلاً بشود کارها را روى دوش نخبه‌اى گذاشت که سفت بشود کار کرد.

بخش سوم - ٤٧ : ٧ دقيقه

پيشنهاد خود من هم اين است که اين بحثهاى شهر را به اين ترتيب ببنديم (در بحثهايى که بطور جمعى داشتيم) و کارش را شروع کنيم. بخاطر اينکه من فکر ميکنم چيزهايى که به دنبالش بوديم متحقق شد. اولاً درکى از مسائل سازمانى ميخواستيم، يک درک پايه‌اى نقدى به کار گذشته و درک پايه‌اى از مسائل سازمانى ميخواستيم که اول مفصلاً بحث شد. لااقل تا آنجايى که به جمعى که الآن تشکيل شده براى سازماندهى شهر مربوط ميشود و همينجا الآن ميگويم که بايد اين نظرات را ببرد، من فکر ميکنم آن بحثها به اندازه کافى گويا بوده. يعنى بر مبناى آن ميشود يک دوره بطور جدى کار کرد. من ابهامى آنجا نميبينم در مسائل پايه‌اش، در گره‌هاى فکريش. ثانياً ارگان مسئول يک چنين فعاليتى را تعيين کرديم که در آن کار روتين داشته باشد. مسأله به حد نوشتن و دست بکار شدن رسيده، از نظر ما. يعنى من شخصاً فکر ميکنم که يکى از تيترها را جلسه ک.م (کميته مرکزی) پوشاند "مسأله سازماندهى شهرها" و الآن ميشود سپرد به دست آن. منتها مسائلى ميماند که بايد در کميته بحث شود مثل صحبت سازماندهى منفصل يا فرض بکنيد مسأله تشکل گريزى، يا برخورد با محافل کارگرى. محافل کارگرى چه اند؟ که فکر ميکنم اگر بحثهايى بخواهد بشود برويم در زير تيترهاى اينطورى صحبت کنيم. هنوز هم پيشنهادم اين است که اگر اين بحثها را ميخواهيم بکنيم در خود اين کميته نماند. باز هم همين رفقايى که بخواهند دعوت شوند که بيايند در جلسات شرکت کنند. به اين معنى فکر ميکنم ادامه جلسه در اين سطح خيلى فرعى ميشود که اين جمع مثلاً نقشه عمل را بررسى بکنند. قرار نيست که چنين کارهايى را در گروه جمعى بکنند. فرعى ميشود. اولين کارى که بايد بکنيم اين است که از نظر بيان اين بحث مقاله‌اى که در کمونيست اين دفعه بايد بيايد. اين مقاله اساسش همان بحثهايى بود که در جلسه اول کرديم. يعنى هم روى مسأله سازماندهى تزهاى پايه‌اى ما را ميگوييم، هم نتيجه گيريهايمان را ميکنيم در سازماندهى شبکه محافل کارگرى. که فکر ميکنم از نظر تزها هم بحثهاى حزب و رهبران طبقه، حزب و جريان مشخصى در درون کارگرها و هويت آن جريان. مسأله مبارزه اقتصادى و نوع تزهاى پايه‌اى که بحث ميکنيم بعنوان پايه‌هاى بحث سازماندهى ما و تم اصلى سازماندهى ما را ميبريم روى محافل کارگرى. آن ميشود محورش. باضافه نتيجه گيريهايى که يک مقدار از بحثمان ميکنيم در مورد حوزه‌ها و سازماندهى منفصل. اين بحث را ما قرار است بدهيم به کمونيست و قبل از اينکه نوشته شود قرار است من و امير روى آن بحث کنيم و من بنويسم. رفقاى ديگر هم ميتوانند بيايند و نظرشان را بدهند و بحث کنند تا چيزى از همانجا بشود مکتوب شود. بعد ما ميخواهيم يک سرى برنامه‌هاى راديويى بگذاريم اگر توضيحى هست راجع به اينها ميدهم.

ما فکر کرديم که بخش مهمى از راديو بايد بدست اين کميته چرخيده شود. و عملاً هم کار کردن براى راديو را براى اين کميته ساده کرده. يعنى نوشتن مقاله‌هاى کشاف و اينها براى راديو عملى نيست ولى صحبت کردن راجع به جنبه‌هاى مختلف سازماندهى از جنبه‌هاى نظريش بگير تا جنبه‌هاى عملى‌ترش و از نظر کارى آن کاملاً عملى است. پيشنهادى که برايش مينويسم من را بياوريد براى برنامه راديويى شش تا برنامه هست (که من الآن تيترهايش را نميدانم کجا گذاشتم). بعنوان گام اول شش تا برنامه داريم که يکى "مسأله سازمانيابى محفلى در درون طبقه". يک نفر بايد برود نيم ساعت راجع به اين در راديو صحبت کند. مثلاً فرض بکنيم "اهميت مبارزه اقتصادى در جنبش کارگرى" و "وحدت حزب و طبقه". (تيترهاى اينها را ندارم) به هر حال من شش تا تيترش را در آوردم که فکر کردم رضا و امير و من کسانى باشيم که ميتوانيم اينها را در همين دوره عرضه بکنيم. مثلاً اگر رفقاى ديگرى در اين کارها داوطلب باشند بيايند آنجا هم شرکت بکنند خيلى استقبال ميکنيم.

يک سطح ديگر بحث: در برنامه راديويى اين را گفتيم؛ اولاً يک مصاحبه‌هايى که خود اين بحثها را بطور کلى ببرند. چون گفتيم در فاز اول بحث اين است که همه چيز را تا يک حد عمومى بگوييم. نميتوانيم نصف آگاهيمان را بگذاريم، نصفى را هم به همديگر بگوييم. هر چه ميدانيم امروز در سطح عمومى بگوييم. يک کارى که فکر کرديم مصاحبه با رضا، مصاحبه با من، مصاحبه با امير که اينها ميتواند تغيير کند. براى همين آمد. بعد يک سلسله برنامه است که از پيش بايد به مردم گفت در پى هشت برنامه، شش برنامه سخنرانان مختلفى ميآيند روى تمهاى نسبتاً مستقلى حرف ميزنند که سر هم جمعشان کنيد يک تصويرى از درک سازمانى ما و اهداف سياسى ما در جنبش کارگرى داده. که اينها هم بايد شروع شود. طرح آن هست و مسئول اين کار ما قرار است برويم در کميته. اين هم يکى از کارها است. و بعد يک سرى برنامه راديويى ديگر هست راجع به مثل مسأله امنيتى که اينها روتين است، که بطور روتين رفقاى کميته بيايند بگويند جمعبندى مسائل تازه امنيتى چه است. يا به سؤالهاى فعالين جواب بدهند. به اين معنى که در برخورد با محافل کارگرى به چه گير و گرفتى ممکن است برخورد کنيم، جوابش چه است؟ بعلاوه يک سرى برنامه آموزشى است که من در چهارچوب اين کميته به آن فکر کردم ولى فکر ميکنم کلاً د.س [دفتر سياسی] دست بگيرد که در مورد مبانى مارکسيسم است. چون آن طيف را نميشود مجزا کرد بدون اينکه ما به زبان آدميزاد بگوييم مارکسيسم چه ميگويد، هدف حزب چه است، دولت چه است، حزب چه است، طبقه چه است، مبارزه اقتصادى چه است، مبارزه ايدئولوژيکى يعنى چه، اهميت اينها چه است. آن بحثهايى که ناصر روى مانيفست داشت که يک مدت قرائت ميکرديم هم من فکر ميکنم اينجا ميگنجد که باز فهرست آنها را هم در ميآوريم و به رفقا ميدهيم براى اينکه بيايند يک سخنرانى بکنند. فرض بکنيد رفيق فلانى در يک نوبت راجع به دولت حرف بزند. به زبانى که در خط عمومى برنامه ما است. يا رفيق ديگرى راجع به سرمايه‌دارى و استثمار حرف بزند. رفيقى ديگرى در مورد حزب طبقه کارگر و تشکلهاى غير حزبى طبقه کارگر و وحدت تشکيلات درون طبقه حرف بزند. که اين را فکر کردم مجموعه‌اش ميتواند رئوسى باشد که معمولاً با آن سوسياليسم علمى را ميشناسيم. سرمايه‌دارى، بحران، استثمار، دولت، انقلاب پرولترى، سوسياليسم. که اين تيترها را هر کسى ميتواند توضيح بدهد که باز برنامه اينها را ما تهيه ميکنم و به رفقا ميدهيم. هر رفيقى ميتواند داوطلب بشود که من ميتوانم خودم را آماده بکنم و يادداشت بردارم و مثلاً نيمساعت سه ربع خيلى جامع راجع به سوسياليسم حرف بزنم، بطور زنده که چه است و مارکس منظورش چه بوده. عملاً چه بوجود آمد، ما چه ميگوييم؟ مردم چه طورى زندگى خواهند کرد؟ براى اين برنامه‌اى باشد. هم محافل ترويجى را براى خودت ميکند و آگاهى همان طيف کارگرى را شکل ميدهد. به هر حال کار تا اين سطح است و فکر ميکنم از اين جلسه خارجش بکنيم و بياييم با کميته تماس بگيريم و رفقا در جلسات کميته شرکت بکنند و کار به عهده بگيرند در رابطه با مقالات روزنامه‌اى و کار بيرون و همينطور بحثهايى که ميکنند آماده شوند.

پيشنهادى ديگر اينجا مگر ديدگاههاى تعيين کننده‌اى بخواهد داشته باشد. جمعبندى من اين است که اين گوشه کارى که ما تعريف کرديم براى اين جلسات با موفقيت تمام شد و يک کارش اين شده بدست ارگانهاى منطقه فرستاد.

بخش چهارم - ٠٧ : ٣ دقيقه

فکر ميکنم اينها کار ک.س و د.س است منتها چه جريانى اين را بصورت يک ضرورت طرح ميکند و ميگذارد جلوى د.س و ما عملا اين را نداشتيم. مثلاً فرض بکنيد نميشود انتظار داشت که راديو بيايد بگويد آقا جان ما به يک سرى برنامه احتياج داريم راجع به سوسياليسم و سرمايه‌دارى و غيره. آن کسى ميتواند اين را بگويد که دقيقاً بگويد من اين را احتياج دارم و فکر ميکنم در رابطه با جنبش کارگرى ايران آموزش اينها مهم است بنابراين دفتر سياسى بايد بيايد اينها را به هم وصل کند. اين وظايفى که اينجا مطرح شده کارش را اينها نبايد بکنند. اين کميته وظيفه دارد که اين مسائل را تبديل کند به مسائل حزب. همانطورى که تشکيلات کردستان وظيفه دارد خيلى مسائل تحليلى مسائل کردستان را تبديل کند به مسائل دفتر سياسى که بشود روى آن بحث کرد در پلنوم و کميته مرکزى يا نشريات.

اميدواريم ما بتوانيم به اين ترتيب يک بخشى بوجود بياوريم که کار خودش ميداند که مسائلى را در دستور حزب بگذارد که بعد جواب بخواهد. چون تا به حال اين نبود. چه بخشش در کميته انجام ميشود؟ تا آن بخشش که مربوط ميشود به خود امر سازماندهى. مثلاً باز کردن بحث سبک کارى را همينطورى از هيأت تحريريه کمونيست خواست. درست‌تر اين است که اين جماعت بالأخره در هيأت تحريريه کمونيست هم عضو باشند. يا مثلاً فرض کنيد نميشود از راديو خواست که بحث سبک کارى يا اصول سازماندهى ما را خود هيأت تحريريه باز بکند. ميخواهم بيشتر اين را بگويم که يک جمعى بوجود بيايد که دل بسوزاند براى اين نوع بحثها بنحوى که بتواند بيايد در چنين جمعى مطرح بشود و اين جمع تقسيم کار بکند. روى برنامه‌هاى راديويى، روى مقالات و روى خود بحثها هيچکدام آنها را فکر نميکنم چهارچوب کميته قرار باشد انجام بدهد. مثلاً اگر نگاه بکنيم ما نوشتيم برخورد مستمر با مبارزات جارى کارگرى. اگر حرفى داشته باشد بصورت مقاله‌اى ميدهد به نشريه کمونيست يا بصورت تزهايى ميدهد به دفتر سياسى که روى آن بحث بکند. يا بصورت قطعنامه‌اى پيشنهاد ميکند به کميته مرکزى که تصويب بکند. آنجا ميتواند بحثهاى بيشترى روى آن بشود. به هر حال اين از نظر کار تشکيلاتى روزمره‌اش براى من اين اينطورى بود که قرار بود ک.س و کمونيست با هم بشينند يا طرحى داشته باشيم براى راديو و کمونيست و ک.س. الآن بيشتر ميشود اينطورى فکر کرد که اين پيوندها را نزديکتر بين اينها برقرار ميکنيم. بين اين کميته شهرها باضافه راديو باضافه کمونيست زير نظر دفتر سياسى. منتها از نظر تشکيلاتى همين الآن به اسم د.س عملى نيست که اين بحثها را بکنيم. د.س يک طور ديگرى کار ميکند منتها موقعی که کار که روى غلطک افتاده باشد، حالا مسائل جنبش کارگرى بيايد آنجا و روى آن بحثى شده باشد و د.س ( اين چيزى که ناصر گفت)، الآن خود اين جمع بنظر من يک جمعى باشد که دل بسوزاند و بتواند يک چيزهايى را در دستور قرار بدهد. ولى مشکلى که ناصر ميگويد من ميفهمم. دور زدن اين کار بخش اعظم متفکرى ميخواهد.

اصل اين مطلب شفاهی است. اين متن توسط دينيس مير (آزاد) از روی نوار اين جلسه پياده شده است. ٢٥ر١٢ر٢٠٠٨


hekmat.public-archive.net #3955fa.html