Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
Audio   گوش کنيد

سخنرانى در مورد حزب کمونيست
کردستان ٢١ تير ماه ١٣٦٢

متن پياده شده از روى نوار



در مَقَرّ آنطرف بچه‌ها شبها بحثهاى سياسى دارند، گويا هفته‌اى يکبار. قرار بود يک بار من در آنجا در مورد حزب صحبت کنم. توصيه کردند به خاطر اينکه رفقاى بيشترى در اين مقرّ ميتوانند در بحث شرکت کنند، من اينجا صحبت کنم. اين را از اين نظر ميخواهم توضيح بدهم، که بحثى که ميخواهم بکنم، احتمالا بحث جديدى نيست، يا رابطه فورى و مستقيمى با بحثهاى پلنوم ندارد. مگر اينکه رفقا خودشان بخواهند اين بحثها را مطرح کنند و دسته‌جمعى بحث کنند. آن چيزى که من ميخواستم در موردش با رفقا صحبت کنم در مورد حزب کمونيست ايران و مسأله حزب کمونيست بطور کلى، و جمعبندى حرکتى است که براى تشکيل آن در اين چند سال شده بود - در آستانه تشکيل واقعيش. خواستم نکاتى را در رابطه با حزب کمونيست ايران يادآورى و جمعبندى کنم. طبعا اگر رفقا بخواهند به بحث برگردند و وضعيت عملى‌اى که الآن در آن هستيم، حزب چه وقت تشکيل ميشود، چطور تشکيل ميشود، رابطه حزب و کومه‌له چه هست، و غيره، آنها را ميتوانند در بحثهايشان منعکس کنند و بحث بکنيم. ولى من خودم به اين مسائل نميپردازم. کلا همانطور که گفتم بحثم راجع به حزب کمونيست است و مبارزه‌اى که در اين چند سال براى تشکيلش شده و اينکه الآن کجا ايستاده‌ايم و بعد از تشکيل حزب کمونيست چه مسائلى روبروى ما خواهد بود. راجع به اين استا ميخواهم صحبت بکنم...

يک موقع در جنبش کمونيستى ايران شايد اين سؤال ميتوانست مطرح باشد که آيا به نظر شما حزب بايد تشکيل داد يا نه؟ اگر الآن يکى از ما بپرسد که حزب را بايد تشکيل داد يا نه، ممکن است اين سؤال براى ما تعجب‌آور باشد. ولى واقعيتش اين است که يک موقعى در ايران، اين سؤال را مطرح ميکردند. يک عده‌اى ميگفتند نه، حزب کمونيست را نبايد تشکيل داد. بايد جبهه واحد خلق را تشکيل داد. براى اينکه فرض کنيد طبقه کارگر در ايران به اندازه کافى رشد نکرده است، طبقه کارگر وقتى به اندازه کافى رشد نکرده باشد، حزب هم نميخواهد، هنوز زود است، بايد يک جبهه مترقى انقلابى بوجود آورد که مثلا رژيم پهلوى را سرنگون کرد!

اين سؤال را قاعدتا الآن هم ميتوانيم مطرح کنيم و ببينيم در اين چهار پنچ ساله، جوابى که ما به آن ميداديم چقدر در ذهن خودمان روشن شده‌ است. حالا اگر از ما بپرسند به نظر شما حزب کمونيست را بايد تشکيل داد يا نه، جواب روشنِ مشخصى داريم به آن بدهيم؟ من معتقدم حزب کمونيست را بايد تشکيل داد، نه فقط امروز، بلکه هر وقت چشم باز ميکنيم و ميبينيم طبقه کارگرى هست و اين طبقه کارگر تحت استثمار قرار دارد و نميخواهد تحت استثمار قرار داشته باشد، فورا به اين نتيجه ميرسيم که بايد يک حزب کمونيست تشکيل داد. چرا؟ براى اينکه حزب کمونيست نتيجه عملى‌اى است که خود اين طبقه گرفته براى مبارزه عليه شرايط مشقت‌بارى که در آن هست. و اين نتيجه‌اى است که گرفته و فهميده است که براى اينکه بتوانم از اين شرايط نجات پيدا کنم، بايد متحد شوم، حزب سياسى‌ام را بوجود بيآورم و به اين شرايط خاتمه بدهم. حزب کمونيست يک پديده عجيب و غريبى نيست که براى تشکيل دادنش احتياج به بحث تئوريک طولانى داشته باشد. مارکسيسم چيز جديدى را اختراع نکرده، حتى ضرورت نابودى سرمايه‌دارى را مارکسيسم اختراع نکرده است. عليه سرمايه‌دارى خيليها صحبت کرده‌اند و هر بخشى از جامعه و هر فردى در جامعه سرمايه‌دارى که توانسته پى ببرد به اين که اين نظام، اين جامعه شايستگى بشر را ندارد، بشر نبايد در چنين جامعه‌اى زندگى کند، فوراً به اين فکر افتاده که چطور ميشود تغييرش داد. از سيصد سال پيش، دويست و پنجاه سال پيش، دويست سال پيش، از وقتى سرمايه‌دارى در دنيا هست، هميشه آدمهايى بوده‌اند، يا اقشار اجتماعى‌اى وجود داشته‌اند که فکر کرده‌اند و گفته‌اند که اين جامعه شايسته بشر نيست. جامعه‌اى که درش از گرسنگى ميميرند، از بيمارى ميميرند وقتى دوا هست، از گرسنگى ميميرند وقتى غذا هست... يک عده‌اى هستند که از صبح ساعت شش تا شب ساعت دوازده کار ميکنند و يک عده‌اى هم هستند که در طول زندگيشان ممکن است يک روز هم کار نکرده باشند. ميبينيم که آنها که کار نميکنند از همه نعمات زندگى برخوردارند و اين عده‌اى که کار ميکنند که سر به ميليونها و دهها ميليون و صدها ميليون ميزنند براى نان شب فردايشان محتاجند، از صبح بايد بروند خودشان را مثل بردگان، در بازار بفروشند. هر کسى اين را ديده باشد ميگويد اين جامعه شايستگى بشر را ندارد. بشر نبايد اين طور زندگى کند. يعنى مارکسيسم هم اين پديده را ديده، مثل خيلى‌ها که قبل از مارکسيسم اين را ديده بودند. اصولا وجود ظلم و استثمار در جامعه چيزى نيست که مارکسيسم کشف کرده باشد. ظلم و استثمار در جامعه هست و زودتر از هر کس ديگرى، آن کسى که ظلم به او روا داشته ميشود و تحت استثمار قرار ميگيرد، خودش زودتر از هر کس ديگرى ميفهمد که ظلم هست و نبايد باشد، استثمار هست و نبايد باشد. اين مخصوص دوره ما نيست. خود ما ميدانيم که در تمام تاريخ، از وقتى که جامعه طبقاتى، جامعه استثمارگر وجود داشته، اعتراض عليه‌اش هم وجود داشته است. بنابراين وقتى امروز بحث حزب کمونيست را ميکنيم، بدنبال آن سنت اعتراضى، بدنبال آن نسل بَعد از نسل آدمهايى که آمدند و گفتند مرگ بر استثمار، مرگ بر فقر، مرگ بر بيچارگى، ما هم داريم همين را ميگوييم. فرق ما با آنها اين است که ما داريم اين را به شيوه يک طبقه معيّن اجتماعى ميگوييم که جديدا بوجود آمده. کسانى که ميخواستند ظلم را از ديدگاه طبقات ديگر بر بيندازند ابزار اين کار را نداشتند و حتى از آن جامعه‌اى که در آن ظلم نيست تصرير درستى نداشتند. عليه بَرده‌دارى مبارزه کردند، عيه جامعه فئودالى مبارزه کردند، ولى هميشه به آن تصوير کلى و به آن امکانات لازم براى اينکه بطور کلى ظلم و اسثمار را براندازند از نقطه نظر تاريخى و عملى دسترسى نداشته‌اند. اسپارتاکوس هم عليه ظلم و استثمار و بردگى قيام کرد و واقعا هم براى جامعه دنبال نظامات اشتراکى ميگشت. ولى از نظر تاريخى و از نظرعملى نيروى لازم و امکانات تاريخى لازم براى اين که آن نوع بردگى برافتد و بطور کلى استثمار فرد بوسيله فرد و يا طبقه بوسيله طبقه از بين برود آن موقع وجود نداشت. آن چيزى که ما را متمايز ميکند از همه کسانى که در طول تاريخ بشر عليه ظلم و استثمار و تباهى فردى و اجتماعى افراد جنگيدند، اين است که ما به عنوان طبقه‌اى که ميتواند و ميخواهد براى هميشه به اين وضعيت فلاکتبار بشر خاتمه بدهد پا به ميدان گذاشته‌ايم. اهداف ما اهداف تازه‌اى نيست. خودمان تازه‌ايم، راهمان تازه است و قدرتمان تازه است. اين قدرت را جامعه سرمايه‌دارى خودش به ما ميدهد. جامعه‌اى که متکى است به توليد بزرگ و متکى است به استثمار اکثريت عظيم جامعه به وسيله اقليتى کوچک و اين اکثريت عظيم جامعه اين دفعه طبقه‌اى است که پراکنده نيست، که در کوه و دشت مشغول شبانى باشد، طبقه‌اى است که در کنار وسائل انباشته شده توليد و در کنار کارخانجات بزرگ، در کنار معادن بزرگ و صنايع بزرگ آنها را به حرکت در ميآورد و امروز بيشتر از هر زمانى روشن شده که اين طبقه احتياجى به ارباب ندارد. يعنى اگر شما سرمايه‌دار را از جامعه بيرون بگذاريد هيچ چيزى عوض نميشود. اگر من هستم که صبح ميروم و کارخانه را راه مياندازم و شب هم جنس توليد شده را بسته‌بندى ميکنم، خوب احتياجى ندارد که کسى صاحب اين استا باشد. يعنى براى اولين در جامعه بشرى يک طبقه‌اى بوجود آمده که ميخواهد ظلم را براندازد، از قدرت اجتماعى اين کار برخوردار است و آن احاطه لازم را به اقتصاد جامعه دارد که اگر سرمايه‌دارى و جامعه ظلم و استثمار را بطور کلى کنار بزند، چيز ديگرى هم دارد که بجايش بگذارد. اسپارتاکوس چيزى نداشت که جاى آن جامعه بگذارد. طبقه کارگر اين آلترناتيو را دارد. جامعه سوسياليستى! سوسياليستهايى که دور از طبقه کارگر و از طبقات غير از طبقه کارگر بودند، مساوات و برابرى و عدل و انصاف را در چهارچوب برابر کردن همه به شيوه فردى ميديدند. به اين صورت که همه يک قدر مايملک داشته باشيم، همه ما به يک اندازه امکانات داشته باشيم. هر فردى يک اندازه زمين داشته باشد. هر فردى يک خانه داشته باشد. يعنى همه را به يکسان خرده بورژوا کردن. همه را به يکسان مالک کردن. طبقه کارگر است که اين قدرت را دارد - بخاطر حضورش در توليد بزرگ است - که ميگويد اصلا احتياجى به اين قضيه نيست، مالکيت را اشتراکى ميکنم. چرا که همانطورى که توليد دارد بطور اجتماعى انجام ميشود، مثل آدميزاد، اجتماعى توليد ميکنيم، اجتماعى هم مصرف ميکنيم. و در چنين نظامى ديگر ظلم و استثمارى در کار نخواهد بود. بنابراين مارکسيسم قبل از هر چيز علم رهايى از دست استثمار و ستم طبقاتى است. اين را مارکسيستها اختراع نکرده‌اند، اين هست، جامعه طبقاتى است، در جامعه ظلم هست، اکثريت عظيم مردم جهان از اين ظلم و استثمار رنج ميبرند، ميخواهند عوضش کنند. مارکسيسم به اين واقعيت پاسخ ميدهد. چرا ميتواند پاسخ بدهد؟ براى اينکه حرف، شعار و ايدئولوژى طبقه‌اى است که اين پاسخ را دارد و اين قدرت را دارد که اين نظام را عوض کند.

من ميخواهم از اينجا به ضرورت حزب کمونيست برسم و اين را توضيح بدهم که حزب کمونيست درکش براى يک کارگر بيسواد کوره‌پزخانه، درک اينکه حزب کمونيست لازم است خيلى ساده است. براى اثبات اين قضيه احتياج به فيلسوف و پروفسور نيست. اين که حزب کمونيست را بايد تشکيل داد که حرف دو دو تا چهارتايى است که به هر کارگر کورپزخانه هم که حتى ده روز از روستا به شهر رفته باشد ميشود توضيح داد. حزب کمونيست ضرورى است. براى چه؟ براى اينکه چه حزب داشته باشى چه نداشته باشى ظلم هست، استثمار هست. آيا ميخواهى تا ابد خودت و بچه‌ات و نسل بعد نسل، اکثريت عظيم مردم جامعه به اين وضعيت دچار باشند، يا نباشند؟ اگر جوابش اين است که ميخواهد دچار باشد، خوب خاک بر سرت بکنند! کسى که بَرده است و نميخواهد از بَردگى خلاص شود، حقيرترينِ بَرده‌هاست. ولى واقعيت اين است که هر کسى که محکوم به ظلم است مطمئن باشيد که ميخواهد خلاص بشود. هيچ آدم ديوانه‌اى نداريم که عاشق اين باشد که از صبح تا شب از او کار بکشند، به او زور بگويند و يک لحظه هم از زندگيش لذت نبرَد. پس اگر بر هر کارگر و زحمتکشى دست بگذاريد، ميگويد من ميخواهم راحت باشم و شايسته اين هستم که راحت باشم. براى اين که ميدانم اين جامعه ميتواند آدمها را راحت بکند. من ميتوانم سالم باشم چون ميدانم دواى دردم در جامعه هست. پس اگر من سالم نيستم علتش بى دوايى نيست. من ميتوانم مَسکن داشته باشم چون ميدانم مصالح ساختمانى در جامعه امروز بشرى هست. پس اگر ندارم علتش کمبود سيمان و گچ نيست. علتش ضعيف بودن مهندسى نيست. علتش اجتماعى است. نميخواهند خانه به من بدهند. روى هر کارگرى دست بگذاريد ميداند که تحت استثمار است. ميداند که فقير است، ميداند که به او ظلم ميشود، و ميخواهند که هيچ کدام از اينها نباشد. پس اينجا به شما جواب مثبت ميدهد. ميگويد بله من ميخواهم ظلم نباشد، استثمار نباشد، خيلى خوب گفتى! جوابى که ما به او ميدهيم، سؤالى که او از ما ميکند و بايد هميشه اين توضيح را داشته باشيم و سؤالى که ما براى خودمان مطرح کرديم و بعد در پاسخ به آن بعد کمونيست شديم اين است که خوب چطورى؟ بله دکتر مصدق هم آمد و گفت نفت را ملى ميکنم همه وضعشون خوب ميشود، ديديم چطور شد. بله خمينى هم آمد و گفت که اگر پول نفت را تقسيم کنيم روزى دويست و چند تومان به هر کسى ميرسد، ولى ندادند. چطور ميشود در همه کشورها از دو هزار سال قبل تا حالا کسانى آمدند گفتند بياييم ظلم را براندازيم و نتوانستند. چطور ميشود؟ چيزى که ما به آن معتقديم و توضيح ميدهيم اين است که علت فقرش را برايش توضيح ميدهيم. ميگوييم اگر اين علت را از بين ببرى، فقر هم از بين ميرود، استثمار و ظلم هم از بين ميرود. شما براى اينکه هر چيزى را تغيير بدهيد، بايد اول بفهميد چطورى کار ميکند. اگر ميخواهيد چيزى را بشکنيد، اول بايد بفهميد فولاد است يا چوب. اگر فولاد باشد يک راه دارد، اگر چوب باشد راهى ديگر. اگر ميخواهيد کارى بکنيد ساعت جلو برود، تغييرش بدهيد، اول بايد بدانيد ساعت چطورى کار ميکند. براى اينکه بفهميد چگونه ميشود فقر را از بين برد، بايد اول بدانيد چرا فقيريد و منشأ فقر چيست. اين اولين درس مارکسيسم است. اينجا راه ما از بقيه کسانى که عليه ظلم مبارزه ميکردند جدا ميشود. يکى براى فقر دليل ميآورد که بشر هر چه باشد يک قد نيست، اندازه‌شان يکى نيست. قدرت جسمانيشان يکى نيست، شانسان يکى نيست. خدا به يکسان به آنها رحم نکرده. يک عده فقيرند بخاطر اينکه اينطورى است. مارکسيسم ميگويد نخير اين طورى نيست. يک عده فقيرند بخاطر اينکه از وسائل توليد خودشان محرومند. وسائل توليد دست بخش ديگرى است و براى اينکه امرار معاش بکند بايد کارش را به بازار بياورد و بفروشد. و واضح است که کسى کارش را ميفروشد فقير ميماند و آن کس که وسائل توليد را در دست دارد ثروتمند ميشود. مارکسيسم اين را توضيح ميدهد.

خوب چطور ميشود اين را بر انداخت. وسائل توليد را از دست آنها بگيريم! بله بگيريم! اين را هم کارگر از ما قبول ميکند. بله اگر کارخانه‌ها بطور جمعى، مزارع بطور جمعى در دست طبقه‌اى باشد که اين مزارع و کارخانه‌ها را به حرکت در ميآورد، از اين کارخانه و مزارع استفاده بعمل ميآورَد، خوب طبعا هيچکس هم فقير نميماند. چون آنهايى که با هم کشت کرده‌اند، همانهايى که با هم توليد کرده‌اند، دسته‌جمعى هم مصرف آن را هم سازمان ميدهند. اين سيستم احتياج به مفتخور ندارد. اين را کارگر از ما قبول ميکند. خوب براى اينکه اين را از دست آنها بگيريم چکار بايد بکنيم؟ فورا هر کارگرى مثل من، مثل شما مثل هر بچه دبستانى ميگويد آنها نميگذارند اين چيزها را از دستشان بگيريم. دولت دارد، زندان دارد، دادگاه دارد و حتى فرهنگى دارد که ياد ميدهد "مال هر کس مال خودش است". دين اختراع کرده و اين را ياد ميدهد که هر مالى دارى مال خودت است و هر طور خواستى بذل و بخشش کن؛ به بعضى داديم و به بعضى نداديم. اولين سؤالى که بنابراين مطرح است اين است که چطورى وقتى طرف مقابل زور دارد و ابزار فريب دارد ما بايد وسائل توليد را از او بگيريم. طرف مقابل با زور و فريبش جلوى ما ميايستد. واضح است هم جواب زور و هم جواب فريبش را بايد بدهيم. زورش را چطور جواب ميدهيم؟ خيلى روشن نشان ميدهيم که اگر کل سرمايه‌داران را در جامعه روى هم بگذاريد يکصدم طبقه کارگر و زحمتکش جامعه نميشود. زورش از کجاست؟ از اينکه من کارگر را استخدام ميکند آژدانش ميشوم، سربازش ميشوم، زندانبانش ميشوم، وقتى با هم بر سر رقابت جنگ جهانى هم ميکنند، من را جلو ميفرستند تا سنگر ببندم و بجنگم! پس من کارگر اگر نجنگم و اگر ابزار دست او نباشم، او زورش از کجاست؟ زورش در اقتصادش است؟ اقتصادش را که من به چرخش در ميآورم. در ماشين جنگيش است؟ آن را که من سلاح و مهماتش توليد ميکنم و سربازش را تشکيل ميدهم. در فرهنگش است؟ به اين هم بعداً ميپردازم. خوب در درجه اول بايد اين طبقه بفهمد که طبقه‌اى است جُدا، نبايد براى او کار کند. طبقه‌اى است براى خودش. طبقه‌اى نيست، مثل يک شهروند عادى مملکت نيست که وظيفه دارد به نظام وظيفه برود. نظام وظيفه يعنى کار کردن نظامى طبقه کارگر براى طبقه سرمايه‌دار. اين را بايد بفهمد. ولى اگر اينطور باشيم اگر نخواهيم براى او کار کنيم و براى خودمان کار کنيم، ميگويند او زورش را دارد، دولتش را دارد؟ خوب دولتش را در هم ميشکنيم، زندان دارد؟ زندان را روى سرش خراب ميکنيم. هر چه دارد ما از نظر زور ميتوانيم نشان بدهيم که اگر آن اتحاد و همبستگى لازم را در بين طبقه کارگر بوجود بياوريم، هيچ نيرويى نميتواند سد راهمان بشود که وسائل توليد را از دستش بگيريم و يک بار براى هميشه جامعه طبقاتى را ختم بکنيم. اتحاد طبقه کارگر اولين مؤلّفه حزب کمونيست است. پس کسى که ميپرسد آيا حزب را بايد تشکيل داد يا نه؟ سؤالش در اصل اين است که آيا طبقه کارگر بايد متحد باشد يا نه؟ واضح است که بايد متحد بشود. در چه چيز متحد بشوند؟ در باشگاه ورزشى متحد بشوند؟ خوب واضحه که بايد در يک جريان طبقاتى کارگرى متحد بشوند که براى گرفتن قدرت مبارزه ميکند. اين اسمش حزب است! پس اولين جواب ما خيلى روشن است. اگر کسى بيايد بگويد حزب کمونيست را نبايد تشکيل داد، خوب ما ميگوييم تو هم از دهن کس ديگرى غير از طبقه کارگر دارى حرف ميزنى. اگر اين من هستم که از صبح تا شب، خودم و خواهرم و پدر و مادر پيرم از ساعت پنج صبح تا بوق سگ در زباله‌دانيها و کارگاههاى درب و داغان بورژوازى جان ميکَنم، ميدانم بايد حزب داشته باشم، ميدانم بايد متحد بشوم. اگر کسى بيايد بمن بگويد که بهتر است متحد نشوم، ميدانم حتما کسى او را فرستاده که اين را بگويد. حتما از يک جايى حقوق ميگيرد. حتما عامل ديگرى است. بنابراين اگر کسى ميگويد که حزب کمونيست را نبايد تشکيل داد - که ميگويند. اتحاد چپ يکى از اينها است. جاى شما خالى ديدارى داشتيم با يکى دو تا از اينها. آقاى خانبابا تهرانى و آقاى بهمن نيرومند ميگفتند که ما بعد از تجربه انقلاب اکتبر به اين نتيجه رسيده‌ايم که اصلا نبايد حزب تشکيل داد! خدا پدرتان را بيامرزد اين را به CIA بگوييد به شما حقوق ميدهد. اين را برو به کارتلهاى ‌ITT و غيره بگو حتما برايت حقوقهاى ماهى ده هزار تومان مينويسند. آمده در روز روشن ميگويد به نظر من طبقه کارگر نبايد متحد بشود و نبايد براى قدرت سياسى مبارزه بکند! پس حزب کمونيست ضرورتش از اين است. براى اينکه بفهميم حزب کمونيست لازم است و براى اين که نشان بدهيم که حزب کمونيست لازم است هيچ احتياجى نداريم که تئوريسين و پروفسور باشيم. احتياج به اين است که درد داشته باشيم و بخواهيم درد نداشته باشيم. احتياج به اين داريم که خودمان را از طبقه کارگر بدانيم. آن کس که کارگر است خودش واقعا، بطور فيزيکى ميداند که بايد متحد بشود و از اين نظام خلاص بشود و بطور خودبخوى، ظاهرا بطور خودبخودى، هر جا به آنها زور ميگويند جمع ميشوند، پچ پچ ميکنند، يا اعتراض، يا اعتصاب، يا اتحاديه‌اى يا کارى ميکنند. ما ميگوييم مبارزه‌اى که به ثمر ميرسد اينها نيست - البته اتحاديه خوبست، البته بايد دور منافع صنفى هم جمع شد - ولى مبارزه‌اى که به ثمر ميرسد و طبقه کارگر را آزاد ميکند، مبارزه‌اى است که به عنوان يک طبقه سياسى، به عنوان طبقه‌اى که براى قدرت سياسى مبارزه ميکند به خودش شکل بدهد. نه مبارزه اتحاديه‌اى. مبارزه اتحاديه‌اى يعنى اين که دور هم جمع بشويم، مثل هر صاحب جنسى و بگويم ميخواهيم جنسمان را گرانتر بفروشيم. نيروى کارمان را گرانتر ميفروشيم. به هر حال باز هم ميفروشيم! ولى مبارزه براى قدرت سياسى يعنى ميزنيم دولت بورژوازى را داغان ميکنيم و وسائل توليد را از چنگشان در ميآوريم. پس رکن اول حزب اتحاد و تشکل سياسى طبقه کارگر است.

حزب بهترين سَمبُل اين اتحاد است. من و شما خودمان را راضى بکنيم که حزب تشکيل بدهيم يا ندهيم، طبقه کارگر حزبش را ميخواهد. ولى اگر تصميم بگيريم که ندهيم، ما را ميگذارند بغل دست کسانى که ميگويند نبايد متحد بشويم. بنابراين امروز در خرداد سال ٦٢ و تير سال ٦٢ نيست که ما به اين نتيجه رسيده‌ايم که بايد حزب تشکيل بدهيم. از روزى که يک ظلم، يک استثمار و يک فقر ديديم به اين نتيجه رسيده‌ايم که بايد حزب تشکيل بدهيم و بعداً توضيح ميدهم که چطور مبارزه کرده‌ايم که تشکيل بدهيم، چرا اين همه سال طول کشيده و چرا الآن در موقعيتى قرار گرفته‌ايم که ميتوانيم به اين آرزوى قديمى‌مان جامه عمل بپوشانيم.

رکن ديگر حزب کمونيست همان بحثى است که اشاره کردم. بورژوازى فقط به زور چماق سراغ طبقه کارگر نيامده. فرهنگ و افکار حاکم در هر جامعه‌اى، در هر دوره‌اى افکار طبقه حاکم بر آن جامعه است. يعنى چه؟ يعنى اين که حتى از دهان خود کارگر هم - اگر او را به حال خودش رها کنى - نظرات طبقه‌اى که به او حکومت ميکند بيرون ميآيد. به مادر پير کارگرت ميگويى آخر مادر جان اين نماز چيست که دارى ميخوانى؟ ميگويد نگو نگو که خدا لعنتت ميکند. آن دنيا دستت را چلاق ميکند. بايد نماز بخوانى، بايد بخاطر زندگيت خدا را شکر بکنى، بايد بگويى که من هزار مرتبه متشکرم که وضع من اين است، و گرنه از اين هم بدتر ميشود! اين افکار کدام طبقه است که دارد از دهان آن مادر پير کارگر در ميآيد؟ افکار همان کسى است که دلش ميخواهد اين آدم از زندگى راضى باشد. افکار کسى است که دلش ميخواهد اين آدم با همين نان بخور و نميرش خوش باشد. خوب اين افکار آن طبقه است. اينها به چه ترتيبى آمده و در مخيله طبقه کارگر رسوخ کرده؟ از طريق مذهب. يک نمونه‌اش مذهب است. نمونه ديگر هم داريم. عواطف ديگرى غير از عواطف مذهبى هم هست. ميگويى آقا جان بيا دست به يکى بکنيم حکومت سلطنت، حکومت بورژوازى يا جمهورى اسلامى را بيندازيم. ميگويد نگو نگو عراق به ما حمله کرده! ما به عنوان ايرانى بايد برويم جلوى حمله عراق را بگيريم. ايرانيت براى طبقه کارگر پرده‌اى شده که نميگذارد منافعش را ببيند. ميگويى بيا برويم آن کسى که بانى دردت است را بزنيم. ميگويد من از خاک پاک ميهن ميخوام دفاع بکنم. يعنى چه؟ يعنى از خاک پاکى که مترى هزار تومان در تهران ميفروشند و او نميتواند بخرد و خانه‌اى بسازد. از خاک پاکى که در آن راه‌هايى ميسازند که قسمتهاى توليدى سرمايه‌دارى را به هم وصل ميکند. از خاک پاکى که درش گورستانهاى رزمندگان خود طبقه کارگر را ميسازند. از خاک پاکى که درش زندانهايى که براى خود ما ساخته‌اند، ميخواهد دفاع بکند. خوب اين ايرانيت به درد او نميخورد. اين ايرانيت پرده‌اى است که جلو چشمش را گرفته و نميگذارد دشمن واقعيش را بشناسد. ولى ناسيوناليسم مثل يک ابزار بُرنده، بُرنده‌تر از صد زندان و دادگاه بورژوايى بر عليه طبقه کارگر کار ميکند. يکى مذهب و يکى هم ناسيوناليسم. به ديگرى ميگويى بيا برويم قيام کنيم، ميگويد من راستش طرفدار خشونت نيستم. من آخر ارمنى‌ام، عيسى مسيح گفته اگر يکى سيلى زد به اين گوشت بگذار يکى هم به آن گوشت بزند. به نظر من بايد با آرامش و با نصيحت کار کرد. افکار انساندوستانه دارم. افکار انساندوستانه طبقه کارگر هم ميشود بلاى جان خودش. دشمنش را سينه ديوار ميگذارد اما جرأت نميکند شليک بکند. ميگويد حالا برو فعاليت کن. آن بابا ميرود پانزده روز ديگر ميآيد سوارش ميشود. ميخواهم بگويم تمام افکار و آرايى که در جامعه در هر مقطعى هست نشان‌دهنده منافع طبقه حاکم است و افکار و آراء غالب آن جامعه است. افکار و آرايى که غالب است. براى همين افکار و آراء انقلابى هميشه در حالت اپوزيسيون است، در حالت مخالف افکار رسمى است و هميشه با افکار رسمى جدل ميکند. اين هم يک مؤلّفه ديگر حزب کمونيست است. اگر کسى بگويد حزب را نبايد تشکيل داد، معنيش اين است که بگذار مردم خر باشند. بگذار طبقه کارگر خر بماند. بگذار افکار و آراى حاکم بدون هيچ مخالفتى از طرف آگاه‌ترين کارگران، بدون هيچ مخالفتى از طرف پيشقراولان آزادى طبقه کارگر به کله نسل بعد از نسل کارگر و زحمتکش فرو برود. بگذار خدا را شکر کند که صد تومان ميگيرد و از صبح تا شب براى پنج نفر خشت ميزند، و آخر هم بر اثر روماتيسم در سن چهل سالگى ميميرد. بگذار خدا را شکر کند. بگذار هزارتا هزارتا در جبهه جنگ ايران و عراق، در جبهه جنگ آلمان و فرانسه بروند زير خاک و زن و بچه و فک و فاميلشان از گرسنگى بميرند و مجبور بشوند به اينکه مزدشان را نصف هم بکنند تا کار گير بياورند، وقتى نان آورشان مرده. بگذار اين طور باشد. کسى که به ما ميگويد که حزب تشکيل ندهيد، حزب نبايد تشکيل داد، فعلا وقتش نيست، براى تشکيل حزب کمونيست به يک شرايط خاصى احتياج هست، هر موقعى لازم نيست که حزب کمونيست را تشکيل داد. اين را ميگويد که بگذار طبقه بورژوا، طبقه دارا، طبقه صاحب ابزار توليد همچنان به تحميق طبقه کارگر ادامه بدهد. شما دخالت نکنيد! حرفش اين است. بنابراين اگر از يکى بپرسند حزب کمونيست لازم است يا نه، اگر از من بپرسند ميگويم بله و اگر گفتند دليلت چيست، اگر آنوقت لباس من پاره نباشد، لباس پاره بغل دستيم را نشان ميدم، ميگويم دليلش اين است. ظلمى که به من روا ميشود را نشانش ميدهم، ميگويم دليلش اين است. حزب کمونيست را ميخواهم تشکيل بدهم به خاطر اينکه شماها همه متشکليد. هزار و يک ارگان، نهاد، سازمان، اداره و غيره براى خودتان درست کرده‌ايد، تکان که ميخورم اسمم را بايد در يک ارگان شما بنويسم، خودم را بايستى به يک ارگان شما معرفى کنم، باج بايد به يک ارگان ديگر شما بدهم. ولى وقتى که صحبت از متشکل شدن خودم ميشود که بروم يک حزب داوطلبانه تشکيل بدهم، اما و اگر شما شروع ميشود. خوب واضح است حزب کمونيست را تشکيل ميدهم که اين جامعه را بر بيندازم و يک چيز ديگر جايش بگذارم. پس ضرورت حزب کمونيست هميشگى است، مال سال ٦٢ نيست، مال بعد از مبارزه عليه پوپوليسم نيست، مال بعد از انقلاب نيست، مال ايران نيست، مال هر جا و هر وقتى است که يک کارگر دارد استثمار ميشود. تا آن موقع حزب کمونيست لازم است. هر وقت و هر جا که حتى ممکن است استثمارى را که زديم بخواهد بازگردد، هنوز حزب کمونيست لازم است. از روزى که ظلم و استثمار در جامعه سرمايه‌دارى شکل سرمايه‌دارى خودش را به خودش گرفته، طبقه کارگرِ محصولِ آن جامعه سرمايه‌دارى موظف است حزبش را درست کند. اين آموزش مارکسيسم است. و گفتم هيچ پروفسورى هر چقدر هم علّامه دهر باشد نميتواند من را و نه تنها من، بلکه برادر ١٠ ساله من را که هنوز نميداند قضيه چيست را مجاب کند که بهتر است الآن حزب نداشته باشيم.

پس نقطه حرکت ما اين است که حزب را هر چه زودتر، هر چه فورى‌تر، به مجرّد اين که سه نفرمان فهميديم لازم است تشکيل بدهيم، بايد تشکيل بدهيم. ولى آيا مسأله به اين سادگى است؟ يعنى اگر سه نفرمان جمع شديم حزبيم؟ اينجاست که ميرسيم به اين که حزب را در دل يک مبارزه بايد به وجود آورد. اين که حزب را بايد فورا تشکيل داد را به کسى نبايد اثبات کنيم. بايد بگوييم معلوم است. ولى اين که فورا ميشود آن حزب را تشکيل داد، فورا به اندازه کافى آن حزب ابزار متحد کردن و آگاه کردن کارگران هست يا نه، خواهد بود يا نه، است که ما را وادار ميکند مبارزاتى را براى تشکيل حزب به انجام برسانيم. حزب کمونيست يک مغازه نيست که هر روز بخواهى بشود تأسيسش کرد. حزب کمونيست قرار بوده بتواند کارگران را متحد بکند، کارگران بتواند را آگاه بکند. حزب کمونيست حزب آنها است. حزب متحد شدن و آگاه شدن کارگران است. پس بايد به درجه‌اى اين ظرفيت را داشته باشد. براى اين کار بايد مبارزه کرد. چه مبارزه‌اى بايد کرد؟ من رئوس اين مبارزه را ميگويم و نشان ميدهم که چطور در چهار پنج سال گذشته ما جز اين نکرده‌ايم. تمام کارى که تک تک ما کرده‌ايم، تمام کسانى که اينجا نشسته‌ايم و همه کسانى که در صف کومه‌له، اتحاد مبارزان و مارکسيسم انقلابى ايران بطور کلى هستند جز اين قدمهايى که من ميگويم بر نداشتيم. حزب کمونيست هم مثل هر پديده‌اى که در جامعه بورژوازى بوجود ميآيد، از طرف بورژوازى به آن فکر ميشود و از طرف بورژوازى در باره‌اش صحبت ميشود. نميگويد چون حزب کمونيست کارگرهاست من هيچ چيز راجع به آن نميگويم. او هم ميآيد و ميگويد حزب کمونيست خوب حزبى است که اين طور و آن طور باشد. مارکس هم که حرف ميزند، بالأخره يک بورژوا ميآيد ميگويد مارکس هم اين را گفته. لنين هم که انقلاب ميکند، يکى يک جايى پيدا ميشود ميگويد لنين اين انقلاب را کرده، ميگويد علت انقلاب لنين اين بود که من ميگويم. يعنى بورژوازى امور طبقه کارگر را به حال خودش نميگذارد، از مارکس و لنين تا مارکسيسم و لنينيسم، تا حزب طبقه کارگر تا بين‌الملل، همه و همه باز در درون آن دستگاه فکرسازى بورژوازى قرار ميگيرد که ميخواهد به روايت خودش جامعه را توضيح بدهد. او هم ميخواهد به طرف کارگر بيايد، حزب را مخدوش کند، حزب را تحريف کند، مارکسيسم را تحريف کند، لنينيسم را تحريف کند، تاريخ انقلاب طبقه کارگر را تحريف کند. همانطور که ميخواهد بگويد استثمار نيست... کو؟ کجا! استثمارى در کار نيست. بدشانسى هست، اما استثمار نيست. همين طور که اين را ميخواهد بگويد، ميآيد ميگويد حزب کمونيست!؟ آها منظورتان حزب توده است. حزب توده؟ آره ميدانم چه داريد ميگوييد.

شما هر وقت راديو بى.بى.سى را گوش کنيد ميگويد حزب کمونيست توده. راديو اسرائيل را باز کنيد ميگويد حزب کمونيست توده. شوروى به خودش ميگويد کمونيست. ببرک کارمل هم به خودش ميگويد کمونيست. پس ما در جامعه‌اى هستيم که بورژوازى هم نسبت به امور ما دخالت کرده و اولين شرط لازمى که بتوانيم حزبمان را بوجود بياوريم، اين است که مايى که ميدانيم حزبمان را براى چه ميخواهيم، اين پرچم را بلند کنيم. در مقابل همه تحريفات از کمونيسم و حزب کمونيست، ما بگوييم چه حزبى و با چه عقايدى ميخواهيم تشکيل بدهيم. اولين قدم در راه تشکيل حزب کمونيست، بيان مستقل نظرات طبقه کارگر براى براندازى جامعه سرمايه‌دارى و بيان مستقل برنامه طبقاتى حزب طبقه کارگر است. اگر اين را نداشته باشى اصلا معلوم نيست چه تشکيل داده‌اى. بايد اول هدف خودت را و راه رسيدن به آن را مشخص بکنى و آن نيروهايى که ميخواهند براى اين راه مبارزه بکنند را فراخوان بدهى. و گرنه کمونيست همه جورش هست. شايد يک روزى مارکس و انگلس ميتوانستند سَمبُل‌هاى کمونيسم باشند، کسى هم ادعاى ديگرى نداشت. ولى امروز کسى هم که ميخواهد مثلا صنعت نفت را ملى بکند به خودش ميگويد مارکسيست. امروز کسى که ميخواهد، فرض کنيد، حکومت دمکراتيک معمولى هم راه بيندازد به خودش ميگويد مارکسيست. پس ما وظيفه داريم به هر حال مارکسيسم خودمان را مشخص بکنيم، از زير دست و بال اين تحريفات بيرون بکشيم، تبديل کنيم {...}[صداى نوار قطع ميشود]. البته مشکل مارکس اين نبود که مارکسيسم را از کسانى که به اسم مارکسيسم حرف ميزدند متمايز کند. او سوسياليسم خودش را از سوسياليسم طبقات ديگر متمايز کرد. ولى لنين هميشه در تلاش اين بوده که بگويد خط اصولى مارکسيستى انقلابى در اين و آن مقطع چه ميگويد، در مقابل جنگ جهانى چه ميگويد، در مقابل تزاريسم چه ميگويد، در مقابل انقلاب ١٩٠٥ چه ميگويد، در مقابل مسأله ارضى چه ميگويد، اگر او را هم نگاه کنيد ميبنيد که سراسر زندگيش اين بوده که بگويد مارکسيسم اين را ميگويد، نه آن چيزى که که آن منشويک گفته. مارکسيسم اين رو ميگويد، نه آن چيزى که کائوتسکى گفته. يعنى مبارزه براى برافراشتن پرچم مستقل طبقه کارگر يک رکن اساسى تشکيل يک حزب کمونيست واقعى است.

نکته دوم اين است که اين حزب کمونيست بايد نيروهاى واقعى طبقاتى را مخاطب قرار بدهد و اين نيرو را داشته باشد که در بين آنها کار بکند. هر جريانى که يک برنامه بنويسد، نميتواند به خودش بگويد حزب کمونيست. بايد دورنماى کار در درون طبقه کارگر را داشته باشد. بايد بداند که اين در ادامه حرکتش به يک جنبش طبقاتى تبديل ميشود، جنبشى که کارگران پيشرو را در صف خودش دارد. يک روز صبح نميشود پا شد و حزب کمونيست را اعلام کرد، مگر اينکه دورنماى آن را داشته باشى و بگويى که با اين قدمها، اين تبديل به يک حزب طبقاتى ميشود. بنابراين قابليت سازماندهى مبارزه عملى و داشتن دورنما و برنامه و امکانات لازم براى رشد در زمينه عملى هم يک بُعد حزب کمونيست هست. حزب کمونيست نميتواند از بيرون، از بالاى دنيا، طبقه کارگر را تحت تأثير قرار بدهد، بايد در مسائل واقعى شرکت کند، در انقلابات و جنبشهاى عملى شرکت کند و بنابراين حزب فقط يک مجموعه ايده نيست، يک نهاد سياسى و يک ارگان سياسى است که اگر در اول کار بخش وسيعى از کارگران را با خودش ندارد، اگر در اول کار نفوذ قطعى را در ميان طبقه کارگر ندارد، ولى ميداند که اين را ميتواند به دست بياورد. به اين ترتيب حالا اگر به مبارزه چهار پنج سال گذشته در ايران نگاه بکنيد چيزى جز اين دو پروسه را نميبينيد. وقتى که انقلاب شروع شد - شايد بخاطر اين انقلاب را مبدأ ميگيرم که به عنوان يک جنبش وسيع مارکسيسم انقلابى عده زيادى از فعالينش با انقلاب چهار پنج سال پيش، بطور جدى پا به صحنه گذاشتند، چه از نظر سنى، چه از نظر سابقه سياسى... سابقه همه به سال ١٣٣٠ يا به به مشى چريکى قبلش يا به کار سياسى تشکيلاتى برنميگردد، ممکن است اين در مورد بعضى از رفقا صادق باشد - انقلاب را يکى به اين خاطر مبنا ميگيرم که انقلاب مقطعى است که بطور جدى جنبش مارکسيستى در ايران توده‌اى شد و يکى به اين خاطر که اساسا اين مقطع زمان يک گسست، تغيير، يک چرخش از "مارکسيسم" غير پرولترى، سوسياليسم غير پرولترى و سوسياليسم خلقى به سوسياليسم پرولترى و مارکسيسم انقلابى. اينها در اين انقلاب اتفاق افتاد. زمينه‌هاى تاريخى آن وجود داشته است. هميشه رفقايى بوده‌اند که تلاش کرده‌اند خلوص مارکسيسم را حفظ بکنند و مارکسيسم را زنده نگه دارند، در ايران و در جهان. ولى در مقياس اجتماعى ايران، انقلاب ٥٧ به مارکسيسم انقلابى به عنوان يک نيروى اجتماعى شکل داد و حتى باعث شد که نظرات مارکسيسم انقلابى بطور مشخص از نظرات طبقات ديگر و سوسيالستهاى غير مارکسيست و يا سوسياليستهاى غير پرولترى که خودشان را مارکسيست ميدانستند جدا بشود. مبارزه‌اى که عليه پوپوليسم در جنبش کمونيستى ايران شکل گرفت مبارزه‌اى بود براى روشن کردن اين که بالأخره مارکسيستها چه کسانى هستند، غير مارکسيستها چه کسانى هستند. پرولترها چه کسانى هستند، غير پرولترها چه کسانى هستند. حزب پرولترى در اين انقلاب و در اين جنبش چه ميگويد. غير پرولترها و خرده بورژواهايى که تحت نام مارکسيسم حرف ميزنند چه ميگويند. اين تضاد بين مارکسيسم و سوسياليسم غير پرولترى، تضاد فقط بين اين سازمان و آن سازمان نبود. در هر سازمانى به درجه‌اى اين مبارزه ادامه داشت و اين مبارزه شکل گرفت. يعنى ما شاهد اين نبوديم که فرض کنيد در سال پنجاه يک حزب مارکسيست لنينيست واقعى باشد ولى کوچک باشد و در انقلاب رشد بکند. بلکه تقريبا از هر سلول کمونيستى که در ايران بوجود آمد بخشى به سمت مارکسيسم انقلابى و بخشى به سمت سوسياليسم نوع ديگر بخشى حتى به خيانت و ارتداد کشيده شدند. يک تجزيه طبقاتى بود. يک قطبى شدن در دل جنبش کمونيستى ايران بود. اتفاقى که افتاد مارکسيسم انقلابى توانست به اين ترتيب در يک دوره مبارزه ايدئولوژيک، حلاجى مسائل انقلاب و ديدن واقعيات، واقعيتى که انقلاب هر روزه، يکى پس از ديگرى، فورا جلوى چشم همه قرار ميداد. هنوز مسأله کردستان را حلاجى نکرده بود، مسأله اشغال سفارت را ميگذاشت جلو چشم جماعت، مجبورشان ميکرد مدام فکر بکنند. مثل دوره رکود نبود. در چنين دوره‌اى مارکسيسم توانست خودش را مجزا بکند. در نتيجه مبارزه ايدئولوژيک پيروزمندى که عليه سوسياليسم نوع ديگر کرد، عمدتا عليه سوسياليسم خلقى. اين را بعدا توضيح ميدهم که عليه روزيونيسم مدرن هنوز جنبش ما مبارزه جدى‌اى را سازمان نداده است. ولى به طور طبيعى مارکسيسم انقلابى با مبارزه عليه سوسياليسم خلقى، يعنى سوسياليسمى که اولا سوسياليسم نبود - يک دموکراسى نيم‌بند را به اسم پيروزى انقلاب و اهداف خودش جلوه ميداد - و ثانيا پرولترى نبود چون اصلا نيروهاى محرکه‌اش "خلق" بودند. همه چيز را از چشم خلق ميديد و براى خلق ميديد و طبقه کارگر در آن "خلق" سهم مجزايى نداشت. سوسياليسم خلقى از درون شکاف برداشت و مارکسيسم انقلابى و با مبارزه از دل اين جريان بيرون آمد. هر چه در اين مدت نوشتيم، جزئى از اين مبارزه بوده. هر رفيق مارکسيسم انقلابى که در اين دوره سخنرانى کرده جزئى از اين مبارزه بوده، هر تاکتيکى که مارکسيستها - حتى اگر کل سياستشان درست نبود - اتخاذ کردند متعلق به اين اردوگاه است. و من اين را ميگويم، هر مقاومتى که در مقابل بورژوازى شد - حتى اگر مواضع فلان سازمان اقتضا نميکرد - آن رفيقى که مقاومت کرد و آن مقاومتى که انجام شد مال مارکسيسم انقلابى بوده. رفيق پيکارى که جلوى جمهورى اسلامى ايستاد مال مارکسيسم انقلابى بوده. رزمندگانى‌اى که تصميم گرفت به جنگ نرود و سياست سوسيال-شووينيستى سازمانش را نپذيرد، مال مارکسيسم انقلابى بوده. آن کسى که با فرياد زنده باد سوسياليسم در اوين شهيد ميشود، مال هر سازمانى باشد، مال مارکسيسم انقلابى بوده. من اين را ميخواهم بگويم که مارکسيسم انقلابى را سازمانى نبينيد. درست است که سازمانهايى فعالتر بودند، ولى يک کشمکش دائمى بود. اگر اين کشمکش نبود اصلا اين سازمانها به اين شکل رشد نميکردند. در پيکار بود، در رزمندگان بود در وحدت بود، در کومه‌له بود، در ا.م.ک بود. شايد اگر جايى نبود به نظر من بيشتر از همه در فدايى نبود که گوشش را گرفته، چشمايش را بسته و سرش زير برف را کرده. ولى هر کسى بطور جدى به انقلاب فکر ميکرد اين جدال بقوّت در او هم وجود داشت و به درجاتى تأثير خودش را روى آن سازمانها ميگذاشت. اين تأثير يا در نهايت بصورت جدا شدن بود يا بصورت تغيير روش و تصحيح تدريجى مواضع سياسى سازمانها. اگر يادتان باشد پنج سال پيش اگر از يک کمونيست در خيابان ميپرسيدى آقا شما کمونيستى؟ ميگفت بله. ميگفتى خوب نظرت راجع به اين انقلاب چيست، ميگفت بله خلق ايران بايد متحد و يکپارچه انقلاب را عليه رژيم استبداد سلطنتى به ثمر برساند و مسأله ارضى را حل کند و اقتصاد ايران را رشد بدهد. امروز يک نفر را پيدا نميکنيد به خودش بگويد کمونيست و يک چنين اراجيفى بگويد. پنج سال پيش اگر از يک کمونيست متوسط متعارف ميپرسيدى به نظر تو نتيجه انقلاب ايران چه بايد باشد؟ جواب ميداد يک حکومت خلقى که درش صنايع رشد ميکند. ميگفتى خلق به که ميگويى؟ ميگفت کارگر، دهقان، بورژوازى ملى و خرده بورژوازى. پنج سال پيش اين حرفهاى متوسط خيليها بود. ميگفتى به نظر تو اقتصاد ايران الآن چه وضعى دارد؟ ميگفت نيمه فئودال نيمه مستعمره است، اصلا طبقه کارگر رشد نکرده. پنج سال پيش احتمال اين که چنين جوابى به تو بدهند خيلى زياد بود. اين ايده‌هاى کلى کمونيستى بود، ايده‌هاى به اصطلاح کمونيستى آن زمان. ولى الآن اين طور نيست. الآن اگر از يک کمونيست متوسط که مانده و مبارزه ميکند، بپرسى که براى چه مبارزه ميکنى، ميگويد براى سوسياليسم. ميپرسى به نظر شما اقتصاد ايران چه اقتصادى است؟ ميگويد سرمايه‌دارى است و طبقه کارگر دارد جُور تمام جامعه را ميکشد. ميگويى به نظرت بورژوازى ملى چه نقشى در اين جامعه دارد. ميگويد ديديم چه نقشى دارد و ميدانيم چه نقشى دارد. جز به خيانت کشيدن و به انحراف کشيدن انقلاب کارى نميکند. ميگويى به نظرت چه ميشود تشکيل داد؟ اگر آنموقع ميگفتند جبهه واحد ضد امرياليستى، امروز ميگويند بايد اول حزب کمونيست را تشکيل داد، که اين دفعه سرمان کلاه نرود. کمونيست امروز اين طورى فکر ميکند. و اين را امروز از هر سازمانى بپرسيد تقريبا همينطور جواب ميدهد. حتى پيکار هم قبل از انحلالش ديگر به بازرگان نامه نمينوشت که هشدار بدهد و برنامه براى دولت موقت نمينوشت. حتى پيکار هم در زمان انحلالش ميگفت زنده باد سوسياليسم، زنده باد حزب کمونيست، مرگ بر بورژوازى، هر نوع قشرش و غيره. يعنى ميخواهم بگويم کل قطبى شدن فقط در درون سازمانها نبود. کلا جنبش چپ ايران در اين دوره با مشاهده انقلاب و با مبارزه آگاهانه عنصر پيشروش به سمت يک ديد درستتر از کمونيسم کشيده شد و نتيجه‌اش اين شده که ما امروز اينجا نشسته‌ايم و از تشکيل واقعى حزبى حرف ميزنيم که ايده‌هاى روشن دارد، نيروى قوى‌اى دارد و اين اميد را دارد که حزبش را تشکيل ميدهد و طبقه کارگر را هم با گامهاى استوارى سازمان ميدهد.

پاسخگويى به مسائل انقلاب، يک بُعد ديگر اين قضيه بود. مارکسيستها در اين دوره از لاک خودشان و از محافل کوچک خودشان بيرون آمدند و به مسائل واقعى انقلاب و به مسائل واقعى انقلاب و توده‌هاى وسيع پرداختند. در کردستان اين ديگر غير قابل انکار است. کومه‌له از يک جريان زير زمينى انقلابيونى که با هم تماس و ارتباط دارند و فعاليت مخفى ميکنند، تبديل ميشود حتى به رهبران توده‌هاى وسيع خلق کُرد - نه فقط کارگران و زحمتکشان و نه فقط يک سازمان وسيع. رفيقى که در آن زمان براى ساواک يک نفر بود، يک نفر هم پرونده‌اى فلانى، امروز رهبر يک ملت محسوب ميشود. آن مارکسيستها به صحنه پا گذاشتند و نقش خودشان را بازى کردند و جوابگوى مسائل واقعى مبارزه بودند. تمام بورژوازى هم در تمام کشور همّ و غمّش را گذاشته روى اينکه بالأخره خانه‌هاى تيمى اينها را يکى بعد از ديگرى بزند. بالأخره شعارهاى اينها را از دست مردم بگيرد. هر کارگرى اعتراض ميکند، تنش به لرزه ميافتد که حتما کمونيست‌ها اينجا رسوخ کرده‌اند. تا سه چهار ماه بعد از انقلاب نگران اين بود که مبادا اينها واقعا فشار بياورند و ارتش را منحل کنند، که مبادا اين اسلحه‌ها را به دست کارگرها بسپارند. شعارهايى که اينها ميدهند خطرناک است. و تمام اُبهّت جمهورى اسلامى و ارزش جمهورى اسلامى براى امپرياليسم اين است که توانست کمونيستها را بزند. و گرنه کسى که به رفراندوم جمهورى اسلامى رأى داده بود، خطرى برايشان ايجاد نميکرد. چهار ماه بعد از قيام، چهار ماه اول بعد از قيام، چهار ماهى بود که خطر کمونيسم بالاى سر بورژوازى پرواز ميکرد و ٢٨ مرداد خمينى به نظر من پايان آن چهار ماه بود. چهار ماهى که انقلاب روز به روز عميق‌تر ميشد. حدود تيرماه ٥٨ مسأله فقط اين نبود که خمينى آمده و رفراندوم کرده. مسأله اين بود که کارخانه بايد دست چه کسى باشد. مسأله اين بود که نمايندگان کارگران چقدر بايد قدرت داشته باشند. مسأله اين بود که اسلحه را پس ميدهيم، يا پس نميدهيم. خيلى فرق داشت با يک ماه قبل از انقلاب که زنده باد خمينى شعار بود. چهار ماه بعد از قيام پرسنل ارتش آمده بود و ميگفت فرمانده را من بايد تعيين کنم. يعنى ميخواهم بگويم انقلاب عميق شده بود و کمونيستها بطور جدى مشکل بورژوازى شدند و از آن دوره به بعد اگر کمونيستها نتوانستد تجربه انقلاب اکتبر را که بعد از انقلاب فوريه اتفاق افتاد تکرار کنند به نظرم به خاطر آن بود که آن حزب بلشويکى که در مورد روسيه سالها رويش کار شده بود و بهترين انقلابيون در صفش بودند، برنامه روشن داشت، توهّم نداشت، از روز اول حرف خودش را زد، خودش را با کسى مخلوط نکرد و استقلال طبقاتى را حفظ کرد را اينجا ما نداشتيم. و گرنه اگر ما اين حزب را داشتيم حتى نُه ماهى که فاصله فوريه تا اکتبر در سال ١٩١٧ بود را ما احتياج نداشتيم. در کردستان قدرت را ميشد به دست گرفت، در تهران هم پرسنل ارتش آمده بود ميگفت فرمانده را خودم بايد تعيين کنم، کارگر هم ميگفت اقتصاد بايد دست من باشد و همه جا شوراها از زمين مثل قارچ سبز شده بودند و بحث اين بود که شوراها آنقدر زور آورده بودند که آقاى بهشتى گفت شورا را در قانون اساسى وارد کنند. اين واقعيت انقلاب آن دوره بود. نُه ماه طول کشيد در انقلاب اکتبر تا قبول کردند که شورا قدرت داشته باشد، اينجا روز اول گفتند شوراها قدرت داشته باشد. اصلا ما ميگوييم شوراى انقلاب. من اين را ميخواهم بگويم که اگر ما حزب قوى داشتيم و اگر مبارزه قطعى قبلش وجود ميداشت که ما به يک حزب قوى مسلح بوديم، حزب کمونيست ايران در بَعد از قيام بهمن، قيام دومى را قطعا بعد از چند ماه سازمان ميداد و قدرت را ميگرفت. حالا چقدر نگه ميداشت و چه تجربه‌اى را ببار ميآورد اين يک بحث ديگر است. ولى شرايط عينى براى قدرت‌گيرى حزب کمونيست ايران وجود داشت و اين نبودن حزب ما و آماده نبودن ما مارکسيستهايى که امروز اينجا نشسته‌ايم اجازه داد که آن انقلاب به اين فاجعه تبديل بشود. به جاى اينکه بورژوازى به سيخ کشيده بشود بهترين فرزندان انقلاب ما اعدام شدند. بجاى اينکه طبقه کارگر از لحاظ رفاهى، سياسى و اقتصادى قدرت بگيرد و امکانات بگيرد يک چيزى هم بدهکار بشود و خانواده بعد از خانواده به مفلوک‌ترين وضع فقر و مسکنت در بيايند. به جاى اينکه به قول مارکس آن قدرت مطلقه در هم شکسته بشود، اعتراضات عليه قدرت مطلقه در هم شکسته شد. اگر اينهاست مسئولش ماييم. نه به عنوان آدمهايى که اينجا نشسته‌ايم، خوب از وقتى فهميديم زورمان را زديم، ولى ما به معنى ما مارکسيستهايى که وظيفه داريم يک حزب آماده به انقلاب دائمى را هميشه نگه داريم و حزب کمونيست را سازمان بدهيم و داشته باشيم، آن موقع آن قضيه روى سر ما خراب ميشود، کسى ديگرى نه ميخواست و نه ميتوانست آن تحولات را به وجود بياورد. ما که ميخواستيم چرا نتوانستيم؟ اين به بحث حزب گره ميخورد و اينجا من يک نتيجه ديگرى ميگيرم. کسى که ميگويد حزب کمونيست را نبايد تشکيل داد، دارد ميگويد بگذار يک انقلاب ديگر بشود پدرتان را دوباره در بيآوريم. ميگويد بگذار تجربه قيام بهمن دوباره تکرار بشود عيب ندارد. کسى که ميگويد حزب کمونيست را نبايد تشکيل داد و الآن زود است، به نظر من ميخواهد به ما بگويد که تجربه قيام بهمن نوش جانتان، و اين چهار سال کشتار و ارعاب و اعدام و فقر و مسکنتى که طبقه تو و پيشروانش دچارش شدند، حقشان است. به هر حال ما داريم حزب را الآن تشکيل ميدهيم. من نميخواهم زياد صحبت کنم. من ميخواستم بيشتر در باره اين بُعد صحبت کنم. جنبه‌هاى فنى تشکيل حزب و اين که الآن کجا ايستاده‌ايم و غيره را حتما رفيق عبدالله صحبت کرده‌اند، در نوار هست، احتمالا رفقا ميشنوند. وظيفه پلنوم بوده به اين مسائل پاسخ بگويد و گفته و حتما رفقا اطلاع دارند و يا اطلاع پيدا ميکنند. من بيشتر ميخواستم بگويم اهميت کارى که الآن داريم ميکنيم را درک کنيم.

الآن بعد از دهها سال، خلاء يک حزب انقلابى طبقه کارگر دارد پُر ميشود. راجع به نحوه پُر شدنش يک مقدار صحبت ميکنم، که کاملا پُر نميشود، ولى دارد به معنى محتوايى کلمه پُر ميشود، به معنى کيفى کلمه پُر ميشود. ما امروز داريم اسم خودمان و موجوديت خودمان را هم‌ارز حيدر عم‌اوغلو قرار ميدهيم. ما داريم خودمان را هم‌ارز لنين و رُزا لوکزامبورگ قرار ميديم، که در لحظات تعيين کننده حزب واقعى و انقلابى ساختند. هر فرد ما - نه فقط کميته برگزارکننده پلنوم کميته مرکزى - هر کسى که امروز در صفوف ماست دارد خودش را هم‌ارز حيدر عم‌اوغلو قرار ميدهد. چرا؟ براى اينکه دارد يک حزب کمونيست بوجود ميآورد. اين افتخارى است که اين نسل از کمونيستهاى ايران و اين کمونيستهاى معيّن ايران بايد به نظر من همواره حمل کنند و هميشه جار بزنند که ماييم داريم اين حزب را بوجود ميآوريم. اقليت و گروه اشرف دهقانى و رنجبران و اينها در نامه‌هايى که نوشته‌اند و در جزوه‌هايى که نوشته‌اند، گفته‌اند که چه خبره بابا، با اين حزب حزب کردن‌هايتان. فقط از خودتان خوشتان ميآيد. تو از او تعريف ميکنى، او از تو تعريف ميکند، اسم خودتان را ميخواهيد بگذاريد حزب؟ اين حزب در حيات جنبش ما هيچ تأثيرى ندارد. ميخواهم بگويم کسى که اين را نميبيند، کور است. براستى تشکيل يک حزب کمونيستى متکى به يک برنامه‌اى که از اول ميگويد چه ميخواهد و چطور برابش مبارزه ميکند، يک حزب کمونيستى که الآن يکى از جنبشهاى آزاديبخش معدود جهان را دارد سازماندهى و رهبرى ميکند، بخشى از اين حزب فى‌الحال چهار سال است اين کار را انجام ميدهد. تشکيل يک حزب کمونيستى که ميگويد نه به بورژوازى ملى توهّم دارد، نه به حاج آقاى بازار توهّم دارد. نه به کاسترو توهّم دارد. نه به روسيه توهّم دارد. نه به چين توهّم دارد. نه به آلبانى توهّم دارد. فقط منشأ قدرت خودش را طبقه کارگر ايران و جهان ميداند... تشکيل يک حزب کمونيستى که هر روز دارد در ايران و در کردستان به طور وسيع افتخار ميآفريند، چه در زندانها، چه در شرايط کار مخفى و چه در جنبش انقلابى خلق کُرد، تشکيل اين حزب کمونيست تأثيرى رو کار کسى نميگذارد!؟ با کى دارند شوخى ميکنند؟ اولين تأثير اين حزب کمونيست اين است که ديگر هيچوقت بورژوازى ايران نميتواند مفت و مسلّم انقلاب را روى انگشتش بچرخاند. طبقه کارگر را به خيابان بياورد که شعار بدهد زنده باد بورژوازى، زنده باد خمينى، زنده باد بازرگان، زنده باد بنى‌صدر. زنده باد فدايى. اولين تأثير اين حزب کمونيست اين است که ديگر هيچ بورژوايى با خيال راحت نميتواند بگويد کارگر کُرد، کارگر ترک، کارگر فارس، کارگر زن، کارگر مرد و شکاف بيندازد. اين حزب نميگذارد. اولين تأثيرش اين است که اين حزب اجازه نميدهد يک بابايى از جايى بيايد بگويد ميدانى سوسياليسم چيست؟ سوسياليسم يعنى همه سرمايه‌ها دست دولت باشد و هر وقت کسى ديگرى بگويد نباشد حمله ميکنيم و ميزنيمش. تأثير حزب اين است که در اين مملکت از اين به بعد به اين حرفها جواب ميدهند. سوسياليسم به معنى انقلابى و عميقى که مارکس برايش قائل بود در اين مملکت ميخواهد از جانب اين حزب مطرح بشود. نيروهاى واقعى اين سوسياليسم دارند سازمان پيدا ميکنند و اين دفعه بدون شوخى نميگذارند قدرت از زير دست طبقه کارگر ليز بخورد و آنوقت خرده بورژوازى ميآيد ميگويد هيچ اتفاق زياد مهمى نميخواهد بيفتد. من ميخواهم بگويم هر چه اينها ميگويند بگويند. ما خودمان ميدانيم و بايد اين را براى توده‌هاى وسيع طبقه کارگر ببريم که اتفاق خيلى مهمى دارد ميافتد. بعد از شصت سال که کسانى ديگر، طبقات ديگر از قول مارکسيسم حرف زدند و از قول طبقه کارگر حرف زدند و با اين کارشان طبقه کارگر را عليه منافع خودشان حتى به حرکت درآوردند و آن را به دست خودش به خون کشيدند، امروز يک حزب قوى کمونيستى دارد متولد ميشود که ديگر نميگذارد چنين شود. البته نميگذارد، معنايش اين است که ميجنگد که نگذارد. معنايش اين نيست که اتوماتيک تا تشکيل شد ديگر اين اتفاق نميافتد. اما اين حزب که دارد تشکيل ميشود، چيست؟ فرداى کنگره مؤسس دوباره همين ماها هستيم. اين حزب اين است. ولى حزب نشان‌دهنده يک تحول کيفى است. اين حزب پرونده يک دوره تشتت در جنبش کمونيستى ايران را ميبندد و کنار ميگذارد. نمايندگى انحصارى کمونيسم و مارکسيسم را ميگيرد و مشخص ميکند اين است. کمونيستها اينند و حزبشان اين است. بگذاريد طبقه کارگر بداند که چهار حزب وجود دارد. حزب کمونيست از يک طرف، حزب بورژواها از طرف ديگر، بطور کلى بورژواهاى آشکار، و حزبهاى رويزيونيستى مدرن جهانى که هستند و در مقابل حزب کمونيست ميخواهند از داخل نفوذ بکنند. بگذاريد کارگرها اين را بدانند. يک حزب بورژوازى وسيع وجود دارد که با بورژواهاى آشکار از سلطنت‌طلب و اسلامى و دمکراتيک اسلامى و نه چندان دمکراتيک اسلامى و همه اينها در آن هستند. يک حزب کمونيست وجود دارد و اين وسط يک عده وجود دارند که ميخواهند به اسم کمونيسم چيز ديگرى را به خورد ما بدهند. و اينها عمدتا دو قطب در مقابل حزب کمونيست هستند. يکى قطب طرفداران روسيه، قطب طرفدار روزيونيسم مدرن نوع روسى که جريان فدايى، راه کارگر و حزب توده در قطب نهائيش، محورشان اين است. من کارى به اين ندارم که کدام بخش فدايى ميتواند به موقع از قطار پايين بپرد و با آن به جهنم سرازير نشود. ولى بالأخره مقصد آن قطار آنست، جاذبه‌اش جاذبه آن قطب است که دارد آن را ميکِشد. يکى آن حزب است که فکر ميکنم تا ما هستيم و انقلاب هست، آن هم فکر کنم باشد و يکى حزب طرفدار رويزيونيسم نوع چينى است. همين که الآن فعلا آن خشت اولش بصورت حزب رنجبران باقى مانده. اينها احزابى هستند که به طور کلى چون پايه جهانى دارند و پشتشان به رويزيونيست‌هايى است که تازه آنها پايه اقتصادى معيّنى براى خودشان تدارک ديده‌اند ميمانند و به اين سادگيها از جلو راه ما کنار نميروند. چهار حزبند. ولى بايد ديد حزب بورژوازى آشکار در هر مقطع کدامست که همه از آن پشتيبانى ميکنند، مثل حزب جمهورى اسلامى که همه حمايتش کردند.

حزب آشکار بورژوازى، حزب ما، و دو نوع حزب رويزيونيسم مشخص جهانى - صحنه سياست ايران صحنه جدال اينها خواهد بود، نه جدال رئيس جمهور بنى‌صدر و هاشمى رفسنجانى و امثالهم. نميگذاريم طبقه کارگر ديگر با چنين خيمه‌شب‌بازى‌هايى روبرو بشود. يک نکته ديگر، يک تحول ديگرى که اينجا هست اين است که حزب الآن با بستن پرونده تشتت نيروهاى چپ، ميتواند به مسائل واقعى جنبش کمونيستى در عرصه جهانى رو بياورد و به اين اعتبار به مسائل عميق‌تر جنبش کمونيستى درايران پاسخ بدهد. يعنى قطب رويزيونيستى‌اى که مورد حمله حزب ما قرار ميگيرد بنظر من امروز تغيير ميکند. رفقا ميتوانند روى اين بحث کنند ولى به نظر من بعد از تشکيل حزب کمونيست، پوپوليسم و برخورد با پوپوليسم بمعنى مشخصى که پوپوليسم در ايران به خودش گرفته بود، بُعد کوچکى از فعاليت ايدئولوژيکى و ضد رويزيونيستى حزب ما را تشکيل ميدهد و بُعد وسيعترش را مبارزه عليه روزيونيسم‌هاى جهانى که گفتم تشکيل ميدهد. يعنى حزب ما اين دفعه بايد بتواند به عنوان سَمبُل مبارزه عليه روزيونيسم مدرن پرچمش را بلند بکند و به اين ترتيب ادعاى جهانى هم پيدا بکند. چون اينها مشکلات داخل کشورى نيست. اينها مشکلات جهانى است و حزب ما بايد بتواند در سطح جهانى با آنها مقابل بشود. و اين نکته اساسى بنظر من اين است که ما آنوقت به عنوان حزب کمونيست ايران بطور خيلى ملموسى اين را حس ميکنيم که انقلاب ايران جزئى از انقلاب جهانى طبقه کارگر است و حزب ما بايد بطور مشخص و دقيق بداند که چطور با بخشهاى ديگر جنبش طبقه‌مان ميتواند در سراسر جهان از آسيا و آفريقا و امريکا و اروپا تماس بگيرد و يک بلوک جهانى بوجود بياورد که بتواند قدرت را در جهان بگيرد و نگه دارد. ممکن است رفقا اين حرفهاى من را تبليغ يا ترويج در نظر بگيرند، ولى من ميخواهم اين را بگويم آيا واقعا هيچکدام از ما هست که دوست داشته باشد در يک جامعه سرمايه‌دارى بميرد و خاکش بکنند؟ من شخصا خوشم نميآيد! فکر ميکنم همه ما هدفمان اين است که در يک جامعه سوسياليستى حتى کار کنيم و کوشش خودمان را در ساختمان سوسياليسم صَرف بکنيم. اگر اين را قبول داريم و کسى با خودش تعارف نکرده، انترناسيونال کمونيستى هم براى او يک مسأله است. بايد انترناسيونال را ساخت. اگر پنج سال پيش به من ميگفتند آقا حزب کمونيست ايران را بايد ساخت، ميگفتم وظيفه دشوارى است، امروز وقتى ميگويند انترناسيونال، ميگويم وظيفه دشوارى است. ولى من زنده‌ام و شاهدم که آخر بعد از پنج سال حزب را داريم ميسازيم. انترناسيونال هم يک حزب جهانى است. دست تنها نيستيم. فقط ما نيستيم. همه جاى دنيا کارگر وجود دارد. همه جاى دنيا استثمار وجود دارد. همه جاى دنيا ظلم وجود دارد و الآن بخصوص همه جاى دنيا بحران اقتصادى وجود دارد و خيلى جاهاى دنيا ايدئولوژى مارکسيستى ريشه‌هاى عميقترى از ايران داشته. بنابراين انترناسيونال يک هدف قابل دسترسى براى خود ماست، براى اين نسل انقلابيون. پس يک تلاش جدى حزب ما مسأله مبارزه‌اى است که در جهت اندترناسيونال ميکند. معنيش اين نيست که فورا برنامه ميدهيم و يک مقدارى هم مبارزه ايدئولوژيک در سطح جهانى ميکنيم و بعد انترناسيونال را داريم. اين به نظر من بحث جدى‌ترى است و ما در اين زمينه کمتر کار کرده‌ايم و احتياج داريم نيروهاى جهانى را بشناسيم، مسائل انقلاب جهانى را بشناسيم، استراتژى عمومى انقلاب در سطح جهانى را درک کنيم، و به کمک رفقاى کمونيست در سراسر جهان تبيين کنيم و بتوانيم در مقطعى همانطور که بلشويکها توانستند يک انترناسيونال نوين بوجود بياورند، ما هم به وجود بياوريم. جهتمان اين است و بايد به همين اندازه از خودمان توقّع داشته باشيم و نه کمتر. ولى بطور فورى حزب ما به نظر من، با اين مسأله روبروست که بايد اين جنبش فعلى‌اش را به بهترين شکلى سازمان بدهد. اينجاست که بحث حزب و سبک کار به نظر من - از قديم - گره خورده است و ميخورد. حزب کمونيست بايد تکاملى را در جنبش موجود هم ببار بيارود. درست است که فرداى روزى که کنگره مؤسس تشکيل شد يک نفر هم به ما اضافه نميشود، همانقدر رفقايى دارند به اين صف ميآيند که هميشه ميآمدند. مسأله اين است که اين حزب کمونيست بتواند در روش برخورد ما به مسائل انقلاب جارى چه در کردستان و چه در سراسر ايران يک تحول کيفى بوجود بياورد. من فقط به اين مسائل اشاره ميکنم. جنبش انقلابى در کردستان بايد همچنان که تا به حال توسط کومه‌له هدايت و رهبرى شده، هدايت و رهبرى بشود، و حتى با استحکام بيشترى. بيشتر به اين خاطر که سبک کار حزبى و روش کمونيستى فعاليتى که يک سال است کومه‌له در باره‌اش در درون خودش صحبت و بحث دارد، پياده بشود و بتواند بطور عميقى در دل کارگر و زحمتکش کردستان نفوذ بکند و سازماندهى خودش را به وجود بياورد. پس اين عرصه نه تنها فراموش نميشود بلکه ما بايد اين را بخواهيم که حزب کمونيست يک تحول کيفى، يک جهش - در زمينه رهبرى جنبش انقلابى در کردستان و سازماندهى کارگران و زحمتکشان در کردستان - به ما بدهد. يک بُعد ديگر، تجديد سازمان تشکيلات حزب کمونيست در سراسر ايران است. الآن، از سى خرداد به طور مشخص، از قبلش بطور دائمى، کمونيستها را ميگرفتند، ميزدند و دستگير ميکردند و گاهى هم اعدام ميکردند. ولى از سى خرداد به اين طرف مدام بورژوازى با مدرن‌ترين ابزارهاى اجتماعى و فنى خودش به جنبش کمونيستى هجوم آورده و ميزند. هزاران نفر از امثال ما را که هم اينجا نشسته‌ايم، کشته و چهره خيلى از رفقايى که الآن بين ما نيستند را همين الآن ميتوانيم مجسم بکنيم. اين واقعيت است. به ما ضربه زده‌اند. بورژوازى دهها و صدها رفيق ما را گرفته، به بند کشيده و دهها و صدها نفرشان را در زندانها کشته. در مقياس کل جنبش چپ هزاران نفر را اعدام کرده. اين ضرباتى که به دموکراسى انقلابى، به جنبش کمونيستى خورده معنايش اين است که ما را به عقب رانده‌اند. ما بايد بتوانيم به مثابه حزب کمونيست، تشکيلاتهاى حزبى را در سراسر کشور بوجود بياوريم. ما منتظر دموکراسى نيستيم تا حزب کمونيست در تهران رشد بکند، بر عکس رشد حزب کمونيست در تهران است که ميتواند دموکراسى را هم تقويت بکند. بنابراين ما در دل اين اختناق، در دل اين بدترين شرايط، در دل اين سياه‌ترين اوضاع جامعه که شايد در تاريخ قرن بيستم لااقل بيسابقه باشد، حزبمان را از نو، سلولهايش را تک تک سازمان بدهيم و موجوديتى که در خارج کردستان داريم را تبديل به يک موجوديت حزبى قوى بکنيم. اين حزب بطور فورى با اين عرصه‌ها روبرو است و باز اين هم به بحث سبک کار گره ميخورد. آن چيزى که ضربه خورد و آن چيزى که بورژوازى ايران توانست شکست بدهد در اين چهار سال کمونيسم نبود، مارکسيسم نبود. نه در نظر، نه در عمل، مارکسيسم نبود که شکست خورد. آن چيزى که به افلاس کشيده شد پوپوليسم بود. چه در فکر و چه در روش فعاليت عملى.

بخش دوم نوار

به نظر من بخش وسيعى از ضرباتى که ما خورديم و رفقاى خيلى خوبى را از دست داديم و امکانات وسيعى را براى فعاليت از دست داديم، به خاطر آن روش کار غير اصولى‌ بود که داشتيم، چه در مورد روش کار توده‌اى‌مان، چه روش کار درون تشکيلاتى‌مان و چه در زمينه تلفيق کار مخفى و علنى. ما عملا از روشهاى پوپوليستى که آن هم عموما از روش‌هاى چريکى تبعيت ميکرد، تبعيت کرده‌ايم. به اين روشها تمکين کرده‌ايم و ضرباتى که خورده‌ايم به اين خاطر بود. من مطمئنم که حزب کمونيست ميتواند تشکيلات خودش را در شرايط مخفى و اختناق در شهرها بازسازى کند. به هر حال اينها عرصه‌هاى کار حزب ما است. من فقط اين را ميخواهم توضيح بدهم که، علت اينکه من صحبتها - راجع به اينکه چکار داريم ميکنيم - را به صورت يک نوع يادآورى و يک نوع جمعبندى براى رفقا مطرح کردم اين بود که خيلى مواقع - آنهم بدبختانه ميراث پوپوليسم است - مسائل روشن و ساده طبقه‌مان براى ما خود را به صورت مسائل غامض تئوريک جلوه ميدهند؛ حزب کمونيست ايران را بايد تشکيل داد و يا نه، چطور ميشود تشکيل داد و غيره... چيزهايى که مثل روز بايد روشن باشد، تبديل به مسائل تئوريک پيچيده‌اى ميکند و ما در تمام مبارزه ايدئولوژيکمان سعى کرديم اين دُگمها و اين پيچيدگيهاى تئوريک را از سر راه برداريم تا بتوانيم مثل انسانهاى انقلابى يک طبقه معيّن در يک کشور معيّن حرفمان را بزنيم. الآن من يادآورى کردم که حزب کمونيست چه هست، چرا بايد تشکيل بشود، چرا زودتر بايد تشکيل بشود، چرا خوب است که تشکيل بشود، چرا ما ميتوانيم تشکيلش بدهيم و چرا اين حزب کمونيست تأثير جدى در جنبش اجتماعى ايران ميگذارد و وظايف بعديش چه هست. من هيچ چيز تئوريکى اينجا نگفتم. من ميتوانستم از نقش عنصر پيشرو، نقش پيشرو در تشکيل حزب، مسأله سبک کار و غيره صحبت کنم. ولى به نظر من ما آن بحث را ميکرديم به خاطر اينکه اين ديد ساده و روشن را بتوانيم جا بيندازيم. امروز حزب کمونيست ايران از طريق ابتکار عمل رفقاى پيشرو دارد تشکيل ميشود. رفقاى پيشرويى که کل مارکسيسم انقلابى ايران را تشکيل ميدهند. امروز به نظر من هر کسى ميگويد حزب را بايد تشکيل داد، اين حزب بايد بشيوه حزبى کار کند، براى تماميت برنامه‌اش بجنگد و فورا خودش را محکم کند، به نظر من يک رفيق پيشرو مارکسيسم انقلابى است و اينها دارند اين حزب را تشکيل ميدهند. آنچه که ما در يک سال گذشته در زمينه پروسه تشکيل حزب سعى کرديم تفهيم کنيم و براى درکش تلاش کرديم، اين بوده که اين پيشرو وظيفه و رسالت خودش را بفهمد. يادآورى اينکه بايد حزب تشکيل داد، بچه‌ها، بايد زودتر جمع شد و حزب را تشکيل داد - نه هر چيزى، حزب را، حزبى که سبک کارش بايد چنين و چنان باشد - اين يادآورى و اين که ما ميتوانيم تشکيل بدهيم و بايد بدهيم، به حرف اکونوميستها، پوپوليستها و چريکها و خرده بورژواها گوش ندهيم، ما مُحِقّيم که نه فقط وقتى صد و چندين هزار نفريم، بلکه حتى وقتى چندين ده نفريم حزب را تشکيل بدهيم... اينها بحث‌هايى بوده که ما براى اينکه خودمان را به نقش خودمان واقف بکنيم مطرح ميکرديم. اگر امروز اين نقش را ميدانيم آن بحث هم به نظر من نقش خودش را انجام داده است. امروز خيلى روشن اگر به ما بگويند حزب را تشکيل داده‌ايد، صحبت کادرها و اينها را نميکنيم. ميگوييم بله تشکيل داده‌ايم. چطور مگر؟ برنامه‌مان و خودمان و قلبمان و مغزمان متوجه منافع طبقه کارگر است، يعنى منافع طبقه‌اى که از صبح، از بام تا شام جان ميکَند و ديگر نميخواهد جان بکَند. پس متحد شديم و حزب سياسى خودمان را تشکيل داديم. چطور مگر؟ کسى اعتراضى دارد؟ صحبت اين است و به همين روشنى بحث حزب را بايد بُرد و به همين روشنى جواب هر کسى که به آن معترض است را داد. اگر کسى بحث تئوريک کرد و ابهامات تئوريک مطرح کرد، بله بايد بحثهاى تئوريکى که در پاسخ به آنها داريم را مطرح ميکنيم. ولى اگر امروز به ملاقات کارگرى ميروم بايد به او بگويم: زنده باد، خوشحال باش، حزب کمونيست ايران تشکيل شد! به همين سادگى به نظر من ميتوانيم توضيح بدهيم اين حزب چه هست و چه وظايفى دارد. من در همين سطح کلى ميخواستم صحبت کنم. اگر رفقا بخواهند بحثهاى مشخص‌ترى بکنند، خوشحال ميشوم در بحث شرکت کنم.

پاسخ به سؤالات

سؤال: اشاره شد که حزب کمونيست و ضرورت حزب کمونيست ايران در سال ٦٢ لازم نشده، بلکه بطور کلى حزب لازم است، يا ضرورت تشکيل حزب بعد از مبارزه با پوپوليسم بوجود نيامده، بلکه سالهاست که حزب کمونيست ضرورى است. پس چرا زودتر حزب کمونيست ايران تشکيل نشود؟

- من هم اين را اينطور توضيح دادم، گفتم ضرورت حزب فورى است، هميشه بوده. يک کار ضرورى يعنى اين که فورا بايد انجامش داد. يک کار ضرورى و دائمى، يعنى اينکه هر وقت توانستى بايد انجامش بدهى. پس بحث بر سر توانستن است. آيا ما ميتوانستيم حزب را دو سال پيش تشکيل بدهيم؟ نه نميتوانستيم. آيا ما ميتوانستيم حزب را پارسال تشکيل بدهيم؟ نه نميتوانستيم. توضيح دادم، براى اينکه آنهايى که بايد حزب را تشکيل بدهند، آن طور که بايد به اين رسالت خودشان واقف نبودند. آنطور که بايد آستين بالا نزده بودند. حزب کمونيست بالأخره گفتم بايد يک خصوصياتى داشته باشد، از قبيل استقلال نظرى، استقلال عملى در روش کارش و درجه‌اى از قابليت مادى و اجرايى براى پيشبرد نظراتش. هر دو نفرى ممکن است بتوانند خطوط وظايف يک حزب را روشن بکنند، ولى نميتوانند حزب را تشکيل بدهند. حزب بايد نيروهاى کمونيست انقلابى را که ميتوانند و ميخواهند آن سياستها را پيش ببرند در بر بگيرد. مبارزه‌اى که در اين چند ساله شده، مبارزه‌اى براى بوجود آوردن امکان تشکيل اين حزب بوده، ضرورتش هميشه وجود داشته است.

سؤال: شما اشاره به بوژوازى ملى کرديد در حالى که در عصر امپريا ليسم بورژوازى ملى وجود ندارد. لطفا توضيح بدهيد؟

، بله من خواستم بگويم آن موقع يک عده‌اى بودند که نه تنها حرف شما رفيقى که اين يادداشت را نوشته‌ايد قبول نداشتند، بلکه به ما فحش ميدادند که چرا بورژوازى ملى را قبول نداريد. يعنى براى اينکه بورژوازى ملى را قبول نداشتيم کم مانده بود عملا حکم اعداممان را صادر بکنند. ميگفتند اينها چپند، تروتسکيستند، ضد انقلابند و غيره. همين حزب رنجبران که امروز موش شده، آن موقع مينوشت، آى بورژوازى ملى را قبول ندارند! اينها فوق چپند. اينها چنينند و چنانند. مقالاتشان عليه سهند هنوز هست. بله ولى آنموقع آنها اين را ميگفتند و متأسفانه تا يک حدودى از طريق اتحاديه کمونيست‌ها، حتى بخش منشعب که وجود بورژوازى ملى را در اطلاعيه‌اش قبول کرده بود نفوذ وسيعى داشتند. بنابراين مسأله اين است که آنها اين طور ميگفتند. ما که از همان اول موافق رفيق بوديم. سؤال قبلى را کاک عزيز، کاک خنجر سابق کرده بود.

سؤال: در سمينار مطرح شد که تشکيل حزب کمونيست در گرو پيشروانى است که سبک کار کمونيستى را بتوانند اتخاذ بکنند. از آن موقع تا حالا چه تغييراتى در درون مارکسيسم انقلابى پيش آمده که الآن مطرح ميکنيم مانع سياسى وجود ندارد و بلافاصله بايد حزب را تشکيل بدهيم. اين را لطفا توضيح بدهيد.

- چشم! سؤال را رفقا متوجه شدند؟ گفتند در سمينار مطرح شده بود که حزب کمونيست در گرو پيشروانى است که سبک کار کمونيستى را درک کنند و اتخاذ بکنند. امروز بحث ميشود که هيچ مانع سياسى بر سر راه تشکيل حزب نيست. در اين فاصله چه اتفاقى افتاده است؟ گفتم جوهر اساسى بحث اين بود که ما استقلال نظرى و عملى پيدا ميکرديم و به نقش خودمان پى ميبرديم و از آن قدرت لازم براى پيشبرد وظايف حزبى برخوردار ميشديم. اين قدرت را ما داشتيم، يعنى وقتى شما کميّت نيروهاى امروزى مارکسيسم انقلابى ايران را با هر حزبى در بَدوِ تأسيسش در طول تاريخ جنبش کمونيستى مقايسه بکنيد، هر که منصف باشد ميگويد اينها واقعا قوى‌تر از حزب بلشويک، سوسيال دموکراسى روسيه در بدو تشکيلش هستند. قوى‌تر از حزب اسپارتاکيست آلمان هستند، قويتر از حزب کمونيست ايران هستند که شصت سال پيش تشکيل شد، قويتر از حزب کمونيست ايتاليا و اسپانيا و غيره هستند که در آن زمان تشکيل شد. هر کسى به واقعيت مارکسيسم امروز ايران نگاه بکند، ميگويد اينها قويتر هستند. از نظر کميّت، نفوذ طبقاتى، روشنى شعارها و ايده‌هايشان و موقعيت اجتماعى که جامعه در آن وجود دارد. واقعيتش اين بود که شما اگر ميگفتيد من کمونيستم لازم نبود به سراغ طبقه کارگر برويد، خودش به سراغت ميآمد. طبقه کارگر ايران هجوم بُرد دانشگاه و هر که را به خودش ميگفت کمونيست روى دوشش بلند کرد و به کارخانه بُرد. اين است واقعيت کمونيسم در ايران. طبقه کارگر ميداند کمونيسم ايده طبقاتى او است، منتها اينقدر کمونيستهاى مختلف ديده که گيج شده. و الا پيشروانش به روشنى ميدانند که براى رهايى‌شان بايد به چه ايدئولوژى‌اى روى بيآورند. اين پيوند عميق کمونيسم با طبقه را نشان ميدهد. به هر حال ميخواهم بگويم که از نظر کميّت مشکل نداشتيم و اين از وقتى کومه‌له، بخصوص اساسا کومه‌له پرچم برنامه حزب را بلند کرد ديگر قطعى شد. يعنى شما با يک حزب کمونيستى طرف هستيد که نه فقط نفوذ دارد، چهار سال است دارد عليه يک دولت مرکزى بورژوا ميجنگد و براى اين کار زحمتکش را سازمان ميدهد. همين الآن حزب کمونيستى در دنيا نيست که اين کار را بکند. حزب رويزيونيستى هم نيست که با قدرت و استحکام اين کار را بکند. به هر حال اين را ميخواستم بگويم که مسأله کميّت نبود. مسأله اين بود که اين حزب واقعا بتواند به خودش بگويد حزب کمونيست. خودش را راضى کرده باشد بگويد که من حزب کمونيست تشکيل داده‌ام. حزبى تشکيل نداده‌ام که پس فردا براحتى از ريل خارج ميشود. خوب يک گوشه‌اش اين بود که خود به استقلال نظرات خودش مطمئن باشد. با بحث‌هاى برنامه حزب کمونيست و بحثهايى که بعد از آن شد از لحاظ نظرى هم اين اعتماد به نفس و اين اتکاء به خود در جنبش ما به وجود آمد. يعنى پيشروان ما لااقل از نظر نظرى ديگر پيشرو بودند. مسأله‌اى که ما به آن پى برديم - با اين که اينکه برنامه الگوى کار ماست، با اينکه در نظراتمان شائبه بورژوازى نيست - با اين وجود در عمل تشکيلاتى تمايز جدى‌اى از سازمانهاى پوپوليستى نداريم، چرا اينطور است؟ خوب ما اين را درک کرديم که شيوه کار کردن کمونيستى هم خودش جزئى از مجموعه اصول کمونيسم است. پس اگر کسى فقط نظرات برنامه‌اى و سياسيش را مشخص کرده، ولى شيوه فعاليتش را مشخص نکرده، هنوز به اندازه کافى خودش را از طبقات ديگر مستقل نکرده است.

مثال بزنم؛ کمک مالى جمع کردن ما از زحمتکشان شيوه خودش را دارد. کمک مالى جمع کردن احزاب بورژوايى هم شيوه خودش را دارد. احزاب بورژوايى قيمه پلو ميدهند، بعدش هم احتمالا ثبت نام ميکنند و بشکلى بالأخره پول را ميگيرند. ما تبليغ ميکنيم، طبقه کارگر را به نطرات طبقاتيش واقف ميکنيم و آن هم از روى جان و دل به حزب سياسى خودش کمک ميکند. خوب شيوه ما اين طور است و شيوه آنها آن طور. احزاب بورژوا هم مهمانى ميدهند و سرمايه‌داران بزرگ، بانکداران بزرگ، رؤساى تجارتخانه‌ها و کارگاهها را جمع ميکنند در ضيافتى در هتل فلان و يکى صد هزار تومان تلکه ميکنند، اين ميشود بودجه جبهه ملى ايران...

تبليغ؛‌ آن ديگرى چهارپايه‌اى در يک ميدان وسيع ميگذارد، يا راديويى ميگيرد و از پشتش دروغ تحويل ميدهد... ما ميرويم خانه به خانه، کوچه به کوچه علاوه بر تبليغات سراسرى، حضورى با هر خانواده کارگرى منافعش را در ميان ميگذاريم و سياستهاى طبقاتى را با آنها در ميان ميگذاريم، اين هم شيوه تبليغ ما است. او عقايدش را پنهان ميکند، ما اصرار داريم عقايدمان را بگوييم. اين شيوه تبليغ ما است. آن جماعت نمايشى راه مياندازند، يک عده‌اى را پول ميدهند دويست تومان، پانصد تومان، در امجديه جمع ميکنند، ميگويند اينها آمده‌اند طرفدارى از اعليحضرت بکنند... ما ميرويم زحمتکشان را سازمان ميدهيم. يعنى بورژوازى مثل ما کار نميکند، چون اين اهداف را ندارد. نميتواند به اين شيوه کار کند. ولى پوپوليسم در ظاهر هدفش سياسى، انقلابى، و حتى سوسياليستى است و وقتى جنبش مارکسيسم انقلابى خودش را جدا ميکرد، بايد اين را هم درک ميکرد که شيوه تبليغ و ترويج و سازماندهيش نميتواند مثل شيوه پوپوليستها باشد. اگر پوپوليست ميرود از پشتِ درِ کارخانه يک دسته اعلاميه به داخل کارخانه ميريزد و ميدود و در ميرود، شيوه اعلاميه پخش کردن ما اين نيست. اگر پوپوليست بخودش اجازه ميدهد که تحت پوشش بيطرفى، يواشکى خودش را در شوراى کارخانه جا کُنَد، شيوه کار کردن کمونيستها اين نيست. نظرش را ميگويد، به او رأى ميدهند، او را به شورا ميفرستند. اصلا تا نظرش را نگويد رشد نميکند. بنابراين شيوه‌هاى عملى فعاليت ما چه در داخل تشکيلات، مناسبات بين خودمان، مناسبات بين ما و توده‌ها، تبليغ و ترويجمان و مخفى‌کاريمان، مال خودمان است، مال طبقه خودمان است. اين را هم بايد جدا بکنيم تا بتوانيم حزب مستقل تشکيل بدهيم، و گرنه مثل يک حزب ديگر داريم کار ميکنيم. و اين ما را به نتيجه ديگرى ميرساند. نمونه مخفى‌کاريش را هم بگويم بد نيست. حزب بلشويکى چنان با توده مردم زحمتکش عجين ميشود که اگر قشون بورژوازى به کوچه بريزد، فعال بلشويک، آژيتاتور و مبلّغ بلشويک، سازمانده بلشويک را از بقيه کارگرها حتى‌ از روى قيافه تشخيص نميدهد. در هر خانه کارگرى جاى اوست و ميتواند برود پناه بگيرد. دهها و صدها رابطه توده‌اى دارد و امنيتش را اين طورى حفظ ميکند. ولى خوب شيوه پوپوليستى که همه ما اجرا ميکرديم اين بود که با هر کلکى بود قيافه خودمان را به شکل يک آدم ديگر در ميآورديم، در يک کوچه ديگرى زندگى ميکرديم تا فکر کنند ما حزب‌الهى هستيم و به سراغمان نيايند. خانه تيمى مقوله‌اى مربوط به جنبش کمونيستى نيست. کى آخر کمونيست خانه تيمى داشته؟ کمونيستى که کارگر و زحمتکش را در محل زيست و کارش سازمان ميدهد، خانه تيمى ميخواهد چکار؟ مگر ميخواهد بمب در کند؟ ممکن است يک چاپخانه مخفى داشته باشد، ولى ديگر خانه تيمى که آقا تا کمونيست شدى از پدر و مادرت ببُر و برو به خانه تيمى، شناسنامه‌ات را جعل کنند بدهند بدستت، تو الکى زن او باش و تو بيخودى پدر او باش، اين رسم ما نيست. اين رسم مشى چريکى است. ما در خانواده‌هاى کارگرى محبوب هستيم. مثل آدم ميرويم خانه‌شان با آنها مينشينيم، همه هم ميدانند ما کمونيستيم به کسى هم نميگويند. به غير نميگويند، ولى خود کارگرها ميدانند اين بابا خيلى سرش ميشود. از خود آن طبقه‌ايم با خود آن طبقه‌ايم. بايد اينطورى کار کنيم. پليس ميريزد در خيابان دامن کوتاه‌ها را ميگيرد، پنجاه تا کمونيست بين آنها هست، دامن بلندها را ميگيرند پنجاه تا کمونيست هم بين آنها هست! پاشنه‌تختها را ميگيرند يک عده‌ کمونيست بينشان هست! پاشنه‌بلندها را ميگيرند يک عده کمونيست يک عده‌ کمونيست بينشان هست! اين آخر ماييم به اين ترتيب!! کى بلشويکها در خيابان براى اينکه دستگيرشان نکنند چارقد سرشان کردند؟ يا خودشان را شبيه سرمايه‌داران گريم کردند؟ يا لباس آخوندى پوشيدند؟ هيچوقت اين طورى مخفى‌کارى‌شان را حفظ نميکردند. تلفيق کار مخفى و علنى براى حزب بلشويکى يعنى پيوندش با توده زحمتکش و قابل تشخيص نبودنش از آن توده براى بورژوازى. خواستم بگويم که ما با آن شيوه راهمان به تُرکستان بود. حزب ما بايد به شيوه کمونيستى کار کند. و بنابراين خودمان وقتى ميفهميم آن شيوه کمونيستى نيست ميگوييم رفقا دست نگه داريد، حزب را نميشود الآن تشکيل داد. حزب بايد بداند شيوه‌اش چه هست. همانطورى که ميخواهد مطمئن باشد که برنامه‌اش کمونيستى است بايد بداند که شيوه‌اش هم کمونيستى است. وقتى شيوه‌ها در رئوس خودش مشخص شد، ديگر مسأله اين شد که اين شيوه‌ها را پياده کنيم. ولى خوب آيا معنى پياده کردنش اين است که بياييم تک تک همه مسائل را براى همه کس بگوييم تا پياده بشود؟ نه! ما يک سازمانيم که يک هرم را تشکيل ميدهد، اين هرم تبعيت ميکند، قطب‌نماهايى دارد، بدنه‌اى دارد و براى اينکه ما بگوييم سبک کارمان مشخص شده و همين است، بايد اين سبک کار جزو سياستمان بشود و اين سياست ضامن اجرايى پيدا بکند و عده‌اى باشند که سرشان را هم ببُرى از اين سياست عدول نميکنند و به منى هم که تازه به اين تشکيلات ميآيم ياد ميدهند. بحث پيشروان و کادرها از اينجا آمده است. يعنى اين که لازم نيست هر تازه‌واردى بعد از پنج روز متخصص سبک کار کمونيستى باشد، تا ما بتوانيم به خودمان بگوييم حزب. حزب کمونيست ستون فقراتى دارد که اينقدر محکم و قرص است که هر چقدر گوشت دور آن را بگيرد، شکل ستون فقرات را به خودش ميگيرد، يک بادکنک گِرد نميشود. ميشود شبيه آن ستون فقرات. اينقدر ستون فقراتش محکم هست و من هم که تازه از ده ميآيم به شهر و جذب حزب ميشوم در ظرف سه ماه ميفهمم اينطورى بايد تبليغ کرد، اينطورى بايد ترويج کرد، اينطورى بايد به مرکزيت نامه نوشت، اينطورى بايد راست گفت، اينطورى بايد به کارگر و زحمتکش برخورد کرد. آن ستون فقرات چيست؟ کادرهاى اساسى، پيشرو و پيشتاز حزب. پس ما به خودمان گفتيم هر وقت اين ستون فقرات به خودش مطمئن باشد، حق دارد بگويد من حزب هستم. به خودش مطمئن باشد معنى ديگرى ندارد جز اينکه به خودش مطمئن باشد! قبول کند که ميتواند، ميتواند نقش پيشرو را ايفا بکند. بعد از اينکه اين بحث شد و بحث پيشرو را در سمينار شمال مطرح کرديم، بخصوص معلوم شد که کسى مانع پيشرو بودن کسى نيست، کسى جلوى کسى را نگرفته، همه ميگويند زنده باد پيشرو، زنده باد سبک کار، زنده باد رفقاى پيشتاز... خود رفقاى پيشتاز را بايد گفت لطفا بفرماييد رهبرى بکنيد. يعنى خود رفقايى که ميگويند سبک کار بايد اينطورى باشد، بايد بيايند بگويند حالا که قبول داريم سبک کار بايد اينطورى باشد، حالا که قبول داريم که اينطورى بايد کار بکنيم، پس همه به فرمان من، به چپ چپ به راست راست، و تعهد به سياستهاى خودش را قبول بکند. ديگر تشکيلات که نميتواند از خودش يک چيزى را بطور خود بخودى بيرون بدهد. سازمان است، نقشه ميريزد و نقشه‌اش را پياده ميکند. سبک کار ما با مقاومتى مواجه نيست. سمينار شمال اين را به ما نشان داد که کسى نميگويد نخير بياييم به شيوه پوپوليستى کار کنيم. همه ميگويند بله درست است که به شيوه کمونيستى کار بکنيم. اگر رفقا همه نوارهاى سمينار شمال را بشنوند - حدود چهل و چهار نوار است - رفيق بعد از رفيق، از رفقاى شمال آمد و گوشه و کنار سبک کار نادرست را در روستاهاى کومه‌له نقد کرد، در روستاهاى کردستان نقد کرد و گفت به جاى آن کار بايد اين کار را بکنيم. خوب حالا که همه آماده‌اند، حزب کمونيست در گروى چيست؟ در گروى اين که رهبرى آستينش را بالا بزند و بگويد گويا مثل اينکه همه آماده‌اند و حرفم را هم قبول دارند، خودم را هم قبول دارند، پس آستينها را بالا بزنيم، راه بيفتيم و به خودمان بگوييم حزب کمونيست. آنچيزى که در فاصله سمينار تا حالا اتفاق افتاد به نظر من اين است:

مشخص شد که در تشکيلات اصلى تشکيل دهنده حزب کمونيست يعنى کومه‌له و همينطور در پيکار کمونيست و ا.م.ک که به هر حال ماتريال و مصالح حزب را تشکيل ميدهيم، مقاومتى نيست. کسى با اين طرح دشمنى‌اى ندارد. مسأله اين است که پيشرو قدم به جلوى صحنه بگذارد و بگويد من به صحنه آمده‌ام. آن هم که ميگويد من به صحنه آمده‌ام سبک کار خودش را ميخواست، يعنى رهبرى کردن هم سبک کار خودش را بايد مشخص ميکرد. امروز به نظر ما سبک کار رهبرى مشخص هست. من بخصوص مصوبات پلنوم اين بار اين را ميبينم که رهبرى بطور مشخص ميگويد من از اين به بعد اين طور رهبرى ميکنم. همه هم گفته‌اند زنده باد شما. بنابراين پيشرو است که نقش خودش را پيدا کرده است. پيشرو است که فهميده چه بکند، چطور بکند، بايد بکند. پيشرو هم بايد بکند را فهميده است و هم چطور بايد بکند را، بعلاوه فهميده است اگر اين کار را بکند واقعا چيزى به غير از حزب کمونيست نيست. اين را هم فهميده است. بنابراين آنها جسارت و قاطعيت و قدرت و استحکام را در همه سطوح به دست ميآورند که به خودشان بگويند حزب کمونيست و از اين نظر از هيچ احدى هم فى‌الواقع نهراسند. نميدانم صحبتم مفهوم بود يا نه؟ به هر حال روى عدم وجود موانع سياسى، وجود رفقاى پيشرو به اندازه کافى، تاکيد کردم... چون بحث ما اين بود بابا بياييد سى نفر آدم که حاضر باشند حيات و مماتشان را با اين سبک کار و با اين جنبش کمونيستى گره بزنند و بخواهند اين کار اين نوع پياده بشود پيدا بکنيم. در سمينار ديديم نود نفر گفتند ما حاضريم. خوب بفرماييد اين هم پيشرو. حالا فقط نقشه لازم است. نقشه، هدايت و حسابرسى و غيره که وظايف رهبرى است و رهبرى هم خودش ميگويد من اين کار را ميکنم. زنده باد! اين شرايط هم تأمين است. آن چيزى که کم است جنبه‌هاى فنى کار هست.

سؤال: آيا در کنگره مؤسس قرار است تغييراتى در برنامه حزب کمونيست داده شود يا نه، تا چه حد؟

- قرار نيست. نياز به اين کار در بعضى جنبه‌ها حس ميشود. ما از همه رفقا دعوت ميکنيم که هر اصلاحيه‌اى به هر بندى از برنامه به نظرشان ميرسد بنويسند بدهند، چون کميسيونى هست که قبلا اينها را جمع‌ ميکند و برنامه را دقيقتر ميکند. البته اصلاحيه اين نيست که يکى بياد بگويد آقا لطفا اين را خط بزنيد که ما عليه جامعه سرمايه‌دارى مبارزه ميکنيم. اصلاحيه اين است که بگويد اين بيان دقيق نيست، اين فرمولبندى خوب منظور را نميرساند، اين وضعيت فرق کرده، وضعيت از آن موقعى که شما برنامه را نوشتيد تا حالا مثلا در بند چهارده فرق کرده، فلان چيز را ننويسيد چون ما چک کرديم و غلط است. براى مثال رفيقى ميگويد - که من هم با او هم عقيده‌ام - که اين جمله ممنوعيت کار سنگين براى زنان را خط بزنيم، چون اگر سنگين باشد حتما خودش به موقع تشخيص داده ميشود و در جمهورى انقلابى کسى کار سنگين به کسى نميدهد. ولى اگر ما بنويسيم، دستآويزى ميشود براى هر کسى که بخواهد زن را در توليد اجتماعى شرکت ندهد. امروز ميگويند کار فلان سنگين است نبايد شرکت کنند. در صورتى که خوب با يک مقدار تقويت بنيه همه ميتوانند در اين کار شرکت بکنند. مثلا يک چنين اصلاحيه‌اى. اين بند را خط بزنيد. اين تکه کار سنگين را خط بزنيد. يکى ممکن است بياد بگويد که رويزيونيسم مدرن خروشچفى، چرا خروشچفى؟ انگار همه گناه گردن يک نفر بوده. در صورتى که اين يک پروسه اجتماعى است، اقتصادى است، سابقه‌اى دارد، ريشه‌اى دارد. خروشچف به تنهايى بانى و عاملش نبوده و تنها نماينده‌اش هم نبوده است. در نتيجه بنويسيد رويزيونيسم مدرن، اين درستتر است. براى مثال اصلاحاتى از اين قبيل. به هر حال من نميخواهم رفقا خودشان را سانسور بکنند. نميگويم فقط بعضى اصلاحات را بنويسند. هر که هر اصلاحيه‌اى به نظرش ميرسد راجع به برنامه حزب کمونيست، که اين برنامه را بهتر ميکند، زنده‌تر ميکند، قويتر ميکند، اين را بنويسد. ميتواند به آدرس کاک حسين در ناوندى بنويسيد و يا به آدرس من بنويسيد. يعنى که اسم کاک حسين يا من را رويش بنويسيد و بنويسيد مربوط به برنامه. فقط اسم را هم بنويسيد کافى است. ما اين نامه‌ها را جمع‌آورى ميکنيم، قبلش يک عده از رفقا مينشينند مورد به مورد برخورد ميکنند، و آخرين اصلاحات لازم را - اگر لازم شد - وارد ميکنند.


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متن توسط سعيد يگانه پياده و توسط محمود قزوينى اديت شده است.
متن پياده شده ارسالى، مقابله و بعضا - و زبان محاوره‌اى آن کلا - توسط مسئول اين سايت تغيير داده شده است.


hekmat.public-archive.net #3873fa.html