Status             Fa   Ar   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

بحران رزمندگان:
پوپوليسم در بن بست


يکى از جلوه هاى آشکار آکادميسم در جنبش کمونيستى ما، برخورد بخشاينده و مماشات جويانه اى است که اين جنبش با انحرافات ايدئولوژيک خود داشته است. اين آکادميسم روى ديگر همان سکه سوسياليسم خلقى يا سوسياليسم خرده بورژوائى ماوراء طبقاتى است. در "جبهه انقلاب" و يا درون "جنبش کمونيستى" انحراف فکرى اين يا آن "همسنگر"، "رفيق"، "متحد"، "رهبر" نه به مثابه گرايش عملى اين و آن به دشمن، به بورژوازى، بلکه بعنوان شيطنت هاى مجاز متفکرينى ماوراء مبارزه واقعى طبقاتى نگريسته ميشود. رابطه ناگزير عمل انحرافى (يعنى در خدمت دشمن) با فکر انحرافى به معنى واقعى کلمه درک نميشود. جوهر طبقاتى واقعى هر فکر، تحت الشعاع تعلق متافيزيکى اين يا آن فرد، گروه و يا سازمانى سياسى به "اردوگاه ما" قرار ميگيرد، و با مبارزه در اين "اردوگاه ما"، که ابعاد آن را نيز حرمت همزيستى تشکيلاتى، عرق سازمانى، عطوفت رفيقانه و سابقه مبارزاتى مشترک و امثالهم تعيين ميکند، به هشدارها، رهنمودها و انتقادهاى رفيقانه محدود و منحصر ميشود. جنبشى که بدرست بر هر تزلزل جزئى افراد در عرصه بلافصل عمل انگشت ميگذارد، در مقابل تزلزلات و نوسانات فکرى، تزلزلات و نوساناتى که هر يک صدها و هزارها نفر را در عرصه عملى متزلزل ميکند، سخت نميگيرد و در بسيارى موارد بى هيچ شماتتى از آن چشم ميپوشد. اين چيزى جز شيوه تفکر آکادميستى و برخوردى آکادميستى به مقوله تفکر نيست. آکادميستى، زيرا انحراف در فکر را به مثابه يک تعلق طبقاتى در خود نمى نگرد و تا اين انحراف به خيانت آشکار عملى منجر نگردد با آن به مثابه آنچه که هست، يعنى نفوذ تفکر دشمن طبقاتى در "اردوگاه ما" برخورد نميکند. ايدئولوژى و تئورى در اين ديدگاه آکادميستى خود به مثابه جلوه اى از گرايش طبقاتى نيست و لذا مادام که متفکرين منحرف دست به اهرم هاى عمل نگذاشته اند، حرمت شان و کارت عضويت شان در "اردوگاه ما" محفوظ و معتبر باقى ميماند. اين خصوصيت آکادميستى تنها ميتواند خصيصه جنبشى باشد که از نوک دماغ خود فراتر را نمى بيند. جنبشى که دقيقا بدليل تلقى آکادميستى از تئورى، در عمل نيز به اکونوميسم و دنباله روى به معناى عام در ميغلطد، و خيانت را تا بر سرش نيايد تشخيص نمى دهد، و لاجرم تاريخ انشعابات و مرزبندى هاى تعيين کننده درونى آن را عمدتا نه آن دقايقى که اصول حکم رانده اند و جريانات انحرافى را خرد کرده اند، بلکه آن لحظاتى ميسازند که مصيبت به آشکارترين وجه به وقوع پيوسته است و بورژوازى خود در روز روشن پراتيک نفوذ خويش را در جنبش ما نه تنها به پيشاهنگان بلکه به عقب افتاده ترين عقب داران نيز اعلام نموده است.
2
بحران سازمان رزمندگان و انشعاب جريان راستى که آشکارا سر بسوى حزب توده نهاده است، بار ديگر بر ورشکستگى اين ملغمه آکادميسم و اکونوميسم صحه گذارد. وقتى ما در برخورد به يک پلميک پايه اى رزمندگان، تز راه رشد غير سرمايه دارى را از وراى پوپوليسم آن بيرون کشيديم، و بالاخص وقتى در مقاله "سوسيال شوينيسم: رزمندگان بزير پرچم کار ٥٩" از جنبش کمونيستى بطور اعم خواستيم تا به جريان سوسيال شوينيست درون رزمندگان کمک کند تا به حزب توده بپيوندد و در "نامه سرگشاده" اينان را به نام واقعى شان، "تازه توده اى ها" خوانديم ، فرياد اعتراض بسيارى همسنگران نان و نمک خورده و آکادميست و اکونوميست، به برخورد "خصومت آميز" ما برخاست، چند هفته بيشتر لازم نبود تا نوک دماغ بسيارى رفقاى ديرباور در سير حرکت جنبش به تصوير واقعى که از سرنوشت اين جريان ترسيم کرده بوديم اصابت کند و برخورد "خصومت آميز" و "زودرس" ما به "خصومت آشکار اما ديررس" تمامى کمونيستهاى واقعى تبديل شود.
3
ما در نامه سرگشاده از رفقاى کمونيست و انقلابى سازمان رزمندگان خواسته بوديم که اجازه ندهند اپورتونيسم بى تاوان و بى کيفر بماند. حداقل از اينرو که نفوذ اپورتونيسم در جنبش کمونيستى، خود براى پرولتاريا بى تاوان نمى ماند، دو سال فرصت براى گسترده ترين فعاليت هاى کمونيستى، دو سال امکان براى متمايز کردن منافع پرولتاريا از کليه اقشار ديگر و سازماندهى صف مستقل طبقاتى او، اساسا به دليل نفوذ رويزيونيسم و اپورتونيسم در جنبش کمونيستى ما به دورانى پر فراز و نشيب از يک حرکت کند و لاک پشتى بدل شده است که در طى آن جنبش کمونيستى هنوز به بخش کوچکى از نيازهاى طبقه کارگر در زمينه تشکل و رهبرى ايدئولوژيک-سياسى پاسخ نگفته است. امروز در شرايط اوجگيرى نوين جنبش توده اى به وضوح مى بينيم که جنبش کمونيستى نه تنها به تصفيه صفوف پيشاهنگان پرولتاريا از نمايندگان تفکر و سياست بورژوائى توفيق کامل نيافته، بلکه بخش وسيعى از آن توده عظيم روشنفکران انقلابى که در ابتداى انقلاب بنام کمونيسم و براى کمونيسم پا به حيات سياسى نهاده بودند نيز يا دوشادوش رهبران رويويزيونيست و اپورتونيست برخى جريانات در خدمت بورژوازى قرار گرفته اند و يا بدليل تشديد بحران اپورتونيسم در تشکل هاى کمونيستى، چون وحدت انقلابى و سازمان رزمندگان، به ورطه انفعال و از کف دادن قدرت تاثير گذارى بر امر مبارزه طبقاتى، سقوط کرده اند. جنبش کمونيستى ما، که عمدتا به توان سازمان سازى و کار گسترده ماوراء طبقاتى، بهائى بيشتر از درجه تعلق و جهت گيرى طبقاتى نيروها و سازمانها ميداد، امروز که اولين بارقه هاى شعور واقعى طبقاتى در او به ظهور مى رسد، و در زمانى که به حداکثر توان انسجام خويش نيازمند است، ناگزير است تا شاهد واقعيت اسفناک پاسيفيسم در دو جريان بزرگ "سازمان ساز" وحدت انقلابى و رزمندگان، و از گردش خارج شدن انقلابيون فعالى باشد که مهمترين دستاوردهاى انقلاب ايرانند. امروز که رسوائى "سازمان سازان ماوراء طبقاتى" عيان شده است، امروز که مبلغين ديروزى نظريه انحرافى "قدوسيت نيرو" خود شعار "تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات" را فرياد مى کنند، هر کمونيست واقعى ناگزير بايد بار ديگر، و حتى المقدور يکبار براى هميشه، در معناى "بدون تئورى انقلابى عمل انقلابى ممکن نيست" انديشه کند و به اهميت عملى آن واقف شود. اين بلوغ تئورى انحرافى بود که به اپورتونيسم در سازمان رزمندگان امکان داد تا دو ماه تمام جوانان رزمنده اى را که خواهان آن بودند که حاصل کلام و آرمان پرولتاريا باشند و آماده بودند تا در اين راه جانبازى کنند، مبارزينى را که بر متن انقلاب چشم به مارکسيسم گشوده بودند و اميد داشتند که تحت پرچم مارکسيسم صفوف انقلاب را تا پيروزى نهائى رهبرى کنند، انقلابيونى را که بنام انقلاب سينه در مقابل گلوله پاسداران و دشنه باند سياهى ها سپر ميکردند، مبلغينى را که از بام تا شام به نشر تنها ره رهايى پرولتاريا، سوسياليسم، مى انديشيدند، فعالينى را که شب و روز پيگير و خستگى ناپذير به اين اميد تکثير و پخش ميکردند که حاصل کارشان فردا، کارگرى، زحمتکشى، رنجبرى را به درک منافع واقعى اش نزديک تر خواهد ساخت، همه و همه را يکجا و در يک نوبت به بورژوازى بسپارد، تا او از آنان بنفع جنگ خود و عليه پرولتاريا ابزارى رايگان بسازد. امروز که ميفهميم تز "تقدم تشکيلات بر ايدئولوژى" نه يک "شيطنت" دوست داشتنى بعضى "رفقا"، بلکه يک نظريه متعفن بورژوائى با اهداف و نتايج عملى مصيبت بارى است، پس لازم است، پرولترى است، اگر آنرا بهمين نام بناميم و پرچم تصفيه صفوف جنبش کمونيستى از آراء و افکار بورژوائى را قاطعانه برافرازيم. عروج سوسيال شوينيسم در رزمندگان تکرار مضحک فاجعه کار ٥٩ بود. ما نميدانيم مارکس تکرار فاجعه و مضحکه را براى سومين و چهارمين بار چه مى ناميد.
4
اما از سقوط کامل و آشکار رزمندگان به دامان بورژوازى تا امروز تحولات متعددى رخ داده است. "خط ٣٥"، جريانى که اين رسالت را بر عهده گرفت تا عاقبت و غايت عملى انقلابيگرى ناپيگير خرده بورژوائى را در غيبت صف مستقل و رهبرى پرولتاريا بر جنبش انقلابى به نمايش گذارد، و آزموده اى تاريخى را بار ديگر به جنبش کمونيستى و بالاخص به اعضا و هواداران کمونيست و انقلابى سازمان رزمندگان بياموزد، تنها توانست تا شماره ٤٠ نشريه رزمندگان تعادل خود را در راس رزمندگان حفظ کند. نشريه شماره ٤١، درست مانند راديوى دولتى يک کشور گمنام آفريقايى مرکزى که بى مقدمه برنامه خود را قطع ميکند تا خبر تعويض حکومت را به اطلاع "اهالى" برساند، برنامه خود را قطع نموده و خبر "بازگشت سازمان رزمندگان به خط انقلابى خود" را منتشر کرد. رزمندگان ٤١ به اهالى از همه جا بى خبر اطمينان خاطر داد که "سازمان"، در يک باز بينى مجدد با ابتکار خود و با يک ضربت سريع، اپورتونيسم در درون خود را شناخته و منزوى نموده و سازمان را مجددا بر ارکان مستحکم "خط انقلابى اش" استقرار بخشيده است.
5
اما دو سال پراتيک سياسى در جامعه اى سرا پا دستخوش تحول هيچ کمونيستى را در چنان خام انديشى سياسى-تشکيلاتى باقى نگذارده بود که بتواند اين تحول سريع را همانگونه ساده گرايانه که عرضه ميشود، بدون کنجکاوى و با اطمينان خاطر بپذيرد.
6
اتفاقات پس از انتشار رزمندگان بسرعت اين مساله را آشکار ساخت که از قرار معلوم تنها کسانى که در قبال اين تحول از خام انديشى در باره ذهنيت فعالين کمونيست رنج ميبرده اند، خود رهبران خط ٤١ بوده اند، که کوشيده اند واقعياتى منتج از سير و موقعيت مشخص مبارزه طبقاتى و جدال مارکسيسم با رويزيونيسم و اپورتونيسم در ايران را در چهارچوب مشکلاتى درون تشکيلاتى تبيين کرده و به اين طريق از خصلت عام طبقاتى آن و از اهميت ويژه آن براى جنبش کمونيستى ايران پرده پوشى نمايند. فشار از پائين، به شهادت صفحه "پاسخ به نامه ها" در نشريه رزمندگان، انشعاب مدافعين خط ٣٥ و متعاقب آن فاز جديدى در "راستگوئى" خط ٤١ با انتشار ضميمه ٥٠، آن مشاهدات و واقعيات مشخصى بود که پرده توجيهات ساده گرايانه از سير تحول رزمندگان و ريشه هاى آن را در پيشاروى جنبش کمونيستى ايران دريد.
7
تجربه رزمندگان، که هم اکنون نيز در جريان است، ميتواند از وجوه مختلف مورد بررسى قرار گيرد. مکان تئورى م . ل در جنبش کارگرى و کمونيستى، اهميت عواقب محتوم رويزيونيسم، و بلاخص رويزيونيسم پوپوليستى و ضرورت مبارزه با آن، اسطوره "قطب "هاى تشکيلاتى که بر تئورى و برنامه روشن پرولترى متکى نيستند، سانتراليسم دموکراتيک و اپورتونيسم تشکيلاتى، جايگاه و اهميت مبارزه ايدئولوژيک علنى در جنبش کمونيستى، تجربه رزمندگان و "پروسه وحدت" مبانى تئوريک و پراتيک ايجاد حزب و مسائل پايه اى ديگر، همه ميتواند در پرتو تجربه جارى رزمندگان با عمق و غناى بيشترى طرح و بررسى گردد. اما آنچه ما در اين مقاله کوتاه به آن ميپردازيم، عمدتا اعلام مواضع ما در قبال انشعابيون، "خط ٤١" و وظايف و دور نماى حرکت مارکسيسم انقلابى در درون رزمندگان است.
8
نوشته هاى انشعابيون و خط ٤١ امروز يک مسئله را کاملا روشن کرده است. در طول فعاليت هاى پس از کنگره اول، رهبرى رزمندگان در دست جريانى واحد (اگر نه در وحدت) بوده است که از بستر مشترک پوپوليستى تفکر خود، بطور تلويحى، به دو استنتاج متفاوت در زمينه تاکتيک مى رسيده است: اپورتونيسم و آنارشيسم همزيستى مسالمت آميز اين دو وجه پوپوليسم با شروع جنگ به پايان ميرسد و جدائى سريعى را به مدافعين اين دو وجه انقلابيگرى خرده بورژوائى تحميل ميکند. هر دو جريان کوشيده اند تا بحران رزمندگان و تحولات و انشعاب متعاقب آن را به اثرات تشديد کننده جنگ بر "مبارزه" متقابل ميان خود ربط دهند و در واقع انشعاب در رزمندگان را ادامه منطقى مبارزه مستمر، هر چند پنهان و تلويحى، دو خط مشى، که امروز در خط ٣٥ و خط ٤١ تبارز يافته اند، قلمداد نمايند. اما واقعيت مسئله چيز ديگرى است.
9
بحران ايدئولوژيک، سياسى و تشکيلاتى رزمندگان از زمينه هاى عينى و ذهنى اجتماعى معينى بر خوردار است. بحران رزمندگان جلوه اى از ورشکستگى و تلاشى راديکاليسم پوپوليستى خرده بورژوائى در مواجهه با اوجگيرى نوين جنبش توده اى بطور اعم و جنبش پرولترى بطور اخص از يکسو و ضربات مستمر نقد مارکسيسم - لنينيسم بر پيکر مبانى تئوريک و برنامه اى پوپوليسم از سوى ديگر است.
10
تداوم و تعميق بحران اقتصادى که موقعيت خرده بورژوازى - اين پايه طبقاتى پوپوليسم - را سخت متزلزل کرده است، به پيش رانده شدن هر چه بيشتر دو طبقه اصلى جامعه، بورژوازى و پرولتاريا، در عرصه مبارزه سياسى و لاجرم در مقابل قرار گرفتن روزافزون ليبراليسم و رفرميسم بورژوائى از يک سو و دموکراتيسم پيگير پرولترى از سوى ديگر به مثابه دو قطب اصلى مبارزه سياسى، اعتلاى نوين جنبش توده ها و بر بستر آن روند رو به رشد تفکيک و تمايز منافع و اهداف مستقل پرولتاريا و فشار ايدئولوژيک مستمر و روز افزون پرولتاريا بر خرده بورژوازى، اينها آن عواملى است که راديکاليسم پوپوليستى (خرده بورژوائى) و همه تشکلهاى ملهم از آن را اعم از درون و بيرون جنبش کمونيستى، به دو راهى تعيين کننده اى رسانيده است، راديکاليسم خرده بورژوائى را ديگر ياراى آن نيست تا نشستن ميان دو صندلى را بيش از اين ادامه دهد، و موضع متزلزل و مبهم خود را با شلنگ تخته ها و رجزخوانى هاى عام دموکراتيک و "ضد دولتى" توجيه و تئوريزه نمايد. اين جريان فکرى-سياسى ناگزير است تا همراه با قشرى که او نمايندگى اش ميکند، ميان پرولتاريا و بورژوازى انتخاب کند. يا بورژوازى و دولت ضد دموکراتيک او، يا پرولتاريا و آلترناتيو انقلابى و دموکراتيک او، اين دو راهى امروز خرده بورژوازى، و به تبع آن راديکاليسم خرده بورژوائى و پوپوليسم است. امروز سازمان مجاهدين خلق و جريان اکثريت، که تجسم تشکيلاتى مستقيم راديکاليسم خرده بورژوائى در دوره پس از قيام بودند، ظاهرا انتخاب خود را انجام داده اند، و علنا به حمايت از جناحهاى مختلف حکومت بورژوازى برخاسته اند. بحران رزمندگان نيز بنوبه خود چيزى جز بروز آشکار اين پروسه "انتخاب" که با جنگ ايران و عراق حدت يافته است، نيست. بنابراين مسلم است که تحولات درون رزمندگان را نميتوان و نبايد، آنگونه که دو خط ٣٥ و ٤١ هر دو ادعا ميکنند به "مبارزه"اى ميان اين دو جريان نسبت داد. خير، اين تداوم انقلاب، و تهاجم پرولتاريا و لنينيسم است که راديکاليسم خرده بورژوائى را در صدر رزمندگان، يعنى مجموعه و ملغمه اى لز خط ٣٥ و خط ٤١ هر دو را، در منگنه قرار ميدهد و آنرا از شکافهايش، که اصلى ترين آن، شکاف در استنتاجات تاکتيکى از آنچه خط ٤١ خود "مبانى تئوريک ومتدولوژى مشترک" مينامد، ميگسلد. و اگر مساله را در سطح تئوريک در نظر بگيريم، تحولات رزمندگان نه در تداوم مبارزه دو خط ٣٥ و ٤١ در رهبرى آن (مبارزه اى که امروز مى فهميم اساسا تا پيش از جنگ وجود خارجى ملموس نداشته است)، بلکه در ادامه مبارزه مارکسيسم انقلابى با راديکاليسم خرده بورژوائى در درون و بيرون سازمان رزمندگان است، جنگ تنها اين واقعيت را به ملغمه پوپوليستى رهبرى تفهيم کرد که استنتاجات تاکتيکى متفاوتى از مبانى فکرى مشترک، ديگر ميتواند آشکارا به اختلافهائى به عمق اختلاف انقلاب و ضد انقلاب بيانجامد. جنگ دقيقا به همين معنى براى رهبرى رزمندگان يک تند پيچ سياسى بود، اينان مى بايست سريعا به غايت منطقى مواضع خود سوق مى يافتند، و در ابتداى امر بسود بورژوازى چنين کردند. اما شدت گرفتن فشار اعتراضات انقلابى و بعضا پرولترى به مواضع آشکارا بورژوائى رزمندگان، پوپوليست هاى راست و چپ را سريعا از يکديگر متمايز ساخت. در حاليکه راست ها، در جستجوى انسجام طبقاتى، دفاع از تاکتيک بورژوائى خود را با ارتقاء اپورتونيسم خود به سطح مقولات تئوريک و برنامه اى پايه اى، غنى بخشيدند و بار ديگر ترجيح بندهاى کهنه شده ريويزيونيسم چون "برخورد خلاق به مارکسيسم" و "عصر امپرياليسم سپرى شده"، را ورد گرفتند و به درس آموزى در مکتب حزب توده و اکثريت روى آوردند. پوپوليسم چپ و نمايندگان آن يعنى خط ٤١، براستى خواهان بازگشت رزمندگان به "مواضع انقلابى" (و نه پرولترى) پيشين خود گشت و کوشيد تا چون همه خوده بورژواهاى خوب با تکيه بر عرق سازمانى و تکرار اظهار لحيه هاى مستعمل پوپوليستى و "مرزبندى دو آتشه" آنارشيستى با دولت، بر مبارزه موجود پرولتاريا با بورژوازى در درون سازمان رزمندگان سرپوش گذارد. انشعاب مدافعان خط ٣٥ بازتاب گرويدن آشکار آنان به بورژوازى است اما تلاشهاى خط ٤١، چيزى جز تکاپوئى بى فايده براى حفظ انسجام کاذب راديکاليسم خرده بورژوايى، بندکشى کردن شکافهاى آن و از اين طريق ممانعت مستقيم و يا غير مستقيم از رشد و به پيش رانده شدن مارکسيسم انقلابى در درون سازمان نيست. خط ٤١، مى کوشد تا به لطف اين واقعيت که پوپوليسم چپ هنوز کاملا به بحران محتوم خود در نغلطيده است عليرغم قطب بندى طبقاتى روز افزون در جامعه در سطوح ايدئولوژيک، سياسى و تشکيلاتى، همچنان ميان پرولتاريا و بورژوازى بندبازى کند و لحظه انتخاب نهائى را به تعويق اندازد.
11
براى اينکه صحت بحث ما، مبنى بر اينکه مبانى ايدئولوژيک بحران رزمندگان نه حدت يافتن مبارزه ميان دو ديدگاه ٣٥ و ٤١، بلکه فشار مارکسيسم انقلابى بر هر دو اينها بوده است بطور ملموس ترى درک شود، کافيست به موقعيت امروز رزمندگان نگاه کنيم: امروز که مدافعان آشکار خط ٣٥ انشعاب کرده اند، على الاصول بايد گفت که خط ٤١ فائق آمده و قادر شده است تا سازمان را به مواضع پيش از جنگ خود باز گرداند. آن چند ناقلاى اپورتونيست که به روايت ٤١ فرصت طلبانه زبان به دهان گرفتند مسئول نشريه و آموزش شدند و در رهبرى نفوذ کردند تا بتدريج "مشى انقلابى سازمان" را به عقب برانند، امروز ديگر رفته اند، و آن قديسينى که براى مدتى اغوا شده بودند، بر مشاعر خود تسلط يافته اند. اما مبارزه درونى رزمندگان همچنان و در ابعاد گسترده تر ادامه مى يابد و بحران تعميق ميشود، چرا؟ پاسخ باز هم به گواهى صفحه "پاسخ به نامه ها" روشن است. اين مارکسيسم انقلابى در رزمندگان است که توجيهات خط ٤١، اهداف خط ٤١، روايت خط ٤١ و شيوه هاى خط ٤١ را نمى پذيرد، و خواهان ريشه يابى اپورتونيسم و پوپوليسم تا حد نقد "مبانى فکرى مشترک" ميان دو خط ٣٥ و ٤١ و جلوه اصلى آن، يعنى برنامه سازمان است. تداوم بحران در رزمندگان بى شک نه بدليل تداوم مبارزه خط ٤١ عليه ٣٥ بلکه اساسا به اين دليل است که در حاليکه انسجام ايدئولوژيک کاذب راديکاليسم خرده بورژوائى خط ٤١ آشکارا از کف رفته است و استيصالش در رهبرى يک سازمان کمونيستى، بهمين دليل بر ملا شده است لنينيست ها در درون رزمندگان يا نمى خواهند و يا نمى توانند سرنوشت تشکيلات را از طريق يک مبارزه قاطع، صريح، آشکار و منظم ايدئولوژيک در دست گيرند. تداوم بحران رزمندگان بيانگر فيصله نيافتن مبارزه مارکسيسم با پوپوليسم و اپورتونيسم در درون اين سازمان است. در پاسخ به نيازهاى اين مبارزه است که ما در ادامه اين نوشته، و در ادامه طبيعى "نامه سرگشاده"، مطالبى خطاب به رفقاى کمونيست رزمندگان طرح خواهيم کرد. اما ابتدا لازم است در باره دو خط ٣٥ و ٤١ تعمق بيشترى کنيم.
12
انشعابيون، مدافعان خط ٣٥، کيستند: هويت سياسى اين جريان را ما در مقالات "رزمندگان بزير پرچم کار ٥٩" و "نامه سرگشاده" به روشنى بيان کرده ايم و مدافعان آن را با دقت کامل علمى "تازه توده اى ها" در درون رزمندگان ناميديم، و از کمونيستها در رزمندگان خواستيم تا به مبارزه خويش براى راندن اين جريان به آغوش اردوگاهى که واقعا به آن تعلق دارد، سرعت و قاطعيت بخشد (و با اينکار چه جسارت سازمان شکنانه و نابخشودنى اى مرتکب شديم!)، خط ٣٥، همانطور که خود بدان اشاره ميکند، خطى است که سياست ها و مواضع راست روانه پوپوليستى را تا غايت منطقى سير تکامل آن ادامه داد. اين جريان علنا اعلام ميکند که در طول دوران تسلط اش بر ارگانهاى مرکزى رزمندگان آگاهانه کوشيده است تا مواضع خويش را نه در يک تقابل و مبارزه ايدئولوژيک صريح با مارکسيسم انقلابى در جنبش کمونيستى بطور اعم و در درون سازمان بطور اخص، بلکه از طريق يک پروسه تدريجى "تزريقات ايدئولوژيک" در سازمان جا بياندازد. خط ٣٥ براى شکست اين پروژه اپورتونيستى خود، اساسا دو دليل ميشناسد: اول، "تند پيچ جنگ"، که آنان را ناگزير ساخت پيش از آنکه اعضا و هواداران رزمندگان از "تغيير کيفى مورد نظر" برخوردار شود خصلت بورژوائى ايدئولوژى و سياست خود را در طرح تاکتيک سوسيال شوينيستى کاملا به نمايش گذارند، دست خود را روکنند و منزوى شوند، و دوم، نقض اصول "دموکراتيسم" در سازمان از جانب خط ٤١، بدين معنى که تغيير و تحولات سريع درون تشکيلاتى و در سطوح رهبرى، به مدافعان خط ٣٥ امکان يک عقب نشينى منظم و تشکيل يک فراکسيون شکل گرفته اپورتونيست در درون رزمندگان را نداد.
13
در مورد اول، يعنى بهائى که خط ٣٥ به تند پيچ جنگ ميدهد بايد گفت که تا حدودى محتمل است، اما نه کاملا، اين درست است که جنگ آنان را سريعا به بر ملا کردن تعلق طبقاتى واقعى شان ناگزير ساخت، اما واقعيت امر اينست که همانطور که گفتيم فشار سياسى و ايدئولوژيک پرولتارياى انقلابى، حتى در صورت عدم وقوع تحولات سريع سياسى، ميرفت تا در عمل به همين نتيجه منجر شود. خط ٣٥ با تکيه بيش از حد به مساله جنگ، بار ديگر عدم اعتماد و باور خود را به رشد ذهنيت جنبش م . ل بطور اعم و انقلابيونى که راديکاليسم خرده بورژوائى اوليه رزمندگان جذبشان نموده بود بطور اخص، نشان ميدهد. واقعيت اينست، و اينرا خط ٣٥ نميتواند درک کند، در دو سال پراتيک جنبش کمونيستى و دو سال مبارزه ايدئولوژيک مارکسيسم انقلابى با رويزيونيسم و اپورتونيسم ميرفت و ميرود تا بر بستر اعتلاى نوين جنبش توده اى، ورشکستگى راديکاليسم پوپوليستى خرده بورژوائى را که جريان مسلط بر رزمندگان کاملا بدان متکى بود، عيان سازد و در اين ميان جنگ ميتواند عاملى تسريع کننده بشمار آيد. آنچه پس از انشعاب خط ٣٥ بر سر خط ٤١ آمد و بى ثباتى روزافزون آن گواه اين واقعيت است که مشکل خط ٣٥ نه گسست سريع آن از مواضع التقاطى راديکال هميشگى رزمندگان، بلکه آشکار شدن روز افزون گسست هميشگى پوپوليسم مسلط بر رزمندگان از مارکسيسم-لنينيسم بوده است.
14
٭ ٭ ٭


15
اما در مورد مسئله دموکراسى درون تشکيلاتى و اعتراض خط ٣٥ به نقض آن، بى شک قاضيان واقعى و صالح چند و چون اين پروسه تنها رفقاى کمونيست سازمان رزمندگان ميتوانند باشند. اما آنچه خط ٣٥ خود در باره جريان انشعاب مينويسد گواه برخورد اپورتونيستى خود اين جريان با مقوله تشکيلات است. يک جريان فکرى که در همان اوائل راه اختلاف نظر خود را با سايرين در سطح رهبرى و در بدنه تشکيلات درک کرده است، بيش از يکسال بر سر مواضع خود سازش ميکند و از اعلام صريح آن در درون سازمان طفره ميرود، و در عوض به توطئه هاى تئوريک و تزريقات ذره ذره اپورتونيسم و رويزيونيسم در درون سازمان دل ميبندد. در طول اين دوره، حضرات مدافع خط ٣٥ که در رهبرى، در نشريه و در امر آموزش درونى مواضع اصلى را در دست دارند، کاملا فراموش ميکنند که اساسنامه سازمان يک نشريه تئوريک علنى براى طرح اختلافات ايدئولوژيک پيش بينى کرده است. اينها تا بر سر کارند و نبض تشکيلات را در دست دارند، نيازى به مبارزه ايدئولوژيک، آنهم از نوع علنى آن حس نمى کنند. "خير اينکار لازم نيست، کار تزريقات بخوبى پيش ميرود"، و بعلاوه چه کسى تضمين ميکند که دامن زدن به مبارزه ايدئولوژيک در درون تشکيلات قابل کنترل باشد و به مباحثات مؤدبانه ميان پوپوليست هاى چپ و راست محدود بماند، چه کسى تضمين ميکند که اصولا از درون اين مباحثات خطى جديد، خطى به معنى واقعى کلمه م . ل، اعضا و هواداران سازمان را خطاب قرار ندهد. از اينروست که هواداران امروزى "دموکراسى درون تشکيلاتى" که خود بگونه اى کاملا غير دموکراتيک وجود اختلاف نظر را در سطوح بالاى رزمندگان از فعالين سازمان مخفى نگاهداشته اند و لاجرم آنان را از دخالت در آن محروم کرده اند، تا لحظه انشعاب يادى از مبارزه ايدئولوژيک آشکار و صريح درونى و بالاخص از حق اساسنامه اى هر رزمندگانى به اظهار نظر در "نشريه ويژه مبارزه ايدئولوژيک" نميکنند. اما به مجرد اينکه خودشان اسير سنت هاى اپورتونيستى تشکيلاتى اى که خود در تحکيم آن کوشيده اند ميگردند، و سرنگون ميشوند، ناگهان بخاطر ميآورند که انعکاس وجود نظرات مختلف در درون يک سازمان، بخصوص از طريق يک نشريه ويژه و علنى يک حق مسلم و پايمال شده آنان است و شيوه "تزريقات از بالا" اپورتونيسم تشکيلاتى است. دفاع اپورتونيستى از دموکراسى درون تشکيلاتى بخش اعظم بيانيه انشعابيون را بخود اختصاص داده است.
16
اما گذشته خط ٣٥ و حقوق پايمال شده تشکيلاتى اش هر چه باشد آينده سياسى و کعبه تشکلاتى اش به روشنى قابل پيش بينى است. خط ٣٥ اکنون گام اول را در راه ساختن اين آينده بر داشته است. نسخه انشعابيون براى پيوستن به صفوف اکثريت و حزب توده، يعنى نسخه "ارتقاء" رويزيونيسم پوپوليستى به رويزيونيسم مدرن، نسخه امتحان پس داده ايست. از نظر تئوريک ابتدا بايد لنين را کنار گذاشت، و اين با يک معجون خاص تئوريک امکان پذير است. معجونى از مباحث "عصر امپرياليسم و انقلاب سوسياليستى پرولتاريا سپرى شده"، "شوروى کشورى سوسياليستى است"، "با مارکسيسم بايد خلاق برخورد کرد"- و اين برخورد خلاق همانا احياى تز رويزيونيستى تاکتيک به مثابه پروسه است-، "نقش ويژه خرده بورژوازى در عصر حاضر و راه رشد غيرسرمايه دارى"، و... کافى است تا رويزيونيسم پوپوليستى ناپخته انشعابيون را در ظرف مدتى بسيار کوتاه به رويزيونيسم بالغ خروشچفى "ارتقا" دهد، و جريان ٣٥ را به زائده رسمى حزب توده بدل سازد.
17
اما در باره خط ٤١ سخن بسيار ميتوان گفت. خط ٤١ از ابتدا خود را با اين هويت که منجى و احيا کننده "مشى انقلابى سازمان" تا پيش از انتشار "ضمائم اپورتونيستى" است، معرفى نمود. ما اين را کاملا مى پذيريم و کمى در اين "مشى انقلابى" دقيق ميشويم. ما نيز معتقديم که مشى سازمان رزمندگان تا پيش از جنگ (ولو با روندى رو به نزول) يک مشى انقلابى بوده است. اما اين مشى انقلابى کدام طبقه است؟ اينرا خط ٤١ کاملا مسکوت ميگذارد و با سکوت خود آن را دقيقا تعريف ميکند. خط ٤١ منجى انقلابيگرى پوپوليستى و خرده بورژوائى مسلط بر سازمان رزمندگان است. مشى اى که تمام انقلابيگرى اش را، دقيقا به شيوه آنارشيستى در مرزبندى با دولت، به نيابت خلق، خلاصه مى بيند. ضميمه رزمندگان ٥٠ بدرستى اين راديکاليسم خرده بورژوائى را تعريف ميکند:
18
"سازمان ما همواره... از خط مشى انقلابى پيروى مينموده است - اين خط مشى عبارت بوده است از بسيج، تربيت و تشکل پرولتاريا و زحمتکشان در جهت مبارزه با دولت ضد انقلابى حاکم و کسب قدرت سياسى" و يا اگر بخواهيد به تعريف دقيق تر اين مشى انقلابى عموم خلقى دست يابيد ميتوانيد به صفحه ٣ ضميمه ٥٠ رجوع کنيد - مشى انقلابى سازمان در ٤ بند توضيح داده ميشود که ما فشرده محتواى آن را ذکر مى کنيم:
19
١- در مورد هيئت حاکمه: "تاکيد بر وحدت آن از موضع سرمايه"، يعنى "اتحاد خرده بورژوازى حاکم با بورژوازى بر عليه انقلاب"، "دولت موجودى واحد است".٢- در مورد "مبارزه ضد امپرياليستى": "بر خوردهاى جزئى خرده بورژوازى حاکم با امپرياليسم" وسيله اى براى سرکوب انقلاب و تصرف مواضع قدرت است؛ "مبارزه هيئت حاکمه بر عليه انقلاب روند اصلى جامعه" است.٣- در مورد "روند اصلى اوضاع": "مشخصه عمومى مبارزات اجتماعى را مبارزه خلق (کارگران، دهقانان و توده هاى خرده بورژوازى) با هيئت حاکمه و امپرياليسم" تشکيل ميدهد. ٤- "از لحاظ تاکتيک": "دفاع از هيئت حاکمه مطرح نبوده و چنين امرى سازش و حرکتى اپورتونيستى است".
21
اينها رئوس آن "مشى انقلابى" است که جريان ٤١ ميخواهد "بلشويسم" را بر مبناى آن احيا کند. اما اين مشى هيچگونه قرابتى با بلشويسم و اساسا با تئورى م . ل ندارد. اين راديکاليسم خرده بورژوائى است که چنين با روشنى و وضوح تعريف ميشود و خواننده اى که در جريان دو ساله اخير مباحثات جنبش کمونيستى باشد و بخصوص مقاله "سه منبع و سه جزء سوسياليسم خلقى ايران" را خوانده باشد، بى شک نبايد از غيبت کليه اصول برنامه اى م . ل در اين مشى انقلابى، از هدف نهائى گرفته تا تمامى ملزومات رسيدن به آن، تعجب کند. نه سوسياليسم، نه حزب، نه مبارزه پرولتاريا بر عليه بورژوازى، نه ديکتاتورى پرولتاريا، نه انترناسيوناليسم، نه هژمونى پرولترى در جنبش دموکراتيک، نه منافع مستقل طبقه کارگر در مقابل بقيه اقشار خلق، نه تبيينى از جايگاه انقلاب دموکراتيک در مبارزه براى هدف نهائى يعنى سوسياليسم، نه تعهدى به مرزبندى و مبارزه با رويزيونيسم اعم از رويزيونيسم راست و چپ، و... جائى در تعريف و تعيين اين "مشى انقلابى" نداشته اند، و از قرار معلوم و طبعا وقتى خط ٣٥ "مشى انقلابى سازمان" را زير پا ميگذارد، اساسا آن ٤ بند پوپوليستى فوق مورد نظر است و خط ٤١ و ٣٥ در مورد تمامى بندهاى برنامه اى فوق اختلاف نظر قابل ذکرى با هم ندارند. بلشويسم از وراى عينک پوپوليسم مسخ ميشود و به آنارشيسم تنزل مييابد، و لذا خط ٤١ اساس راديکاليسم اش را در مرزبندى دو آتشه اى با دولت (هيئت حاکمه!) و با امپرياليسم - که تازه اينهم به اعتبار ادعاهاى ضد امپرياليستى "خرده بورژوازى" حاکم، مورد اشاره قرار گرفته است - خلاصه ميکند و تحويل ميدهد. ٤ بند مشى انقلابى اعترافات صريح آنارشيستى است که خود را به نيابت يک توده محروم در تعارض با يک هيئت حاکمه مى يابد و هدف او خلاص کردن اين توده از شر دولت مزبور است. شايد نويسندگان خط ٤١ خود به اين مساله واقف باشند زيرا همه جا از مشى انقلابى، و نه پرولترى، سازمان سخن گفته اند، و ما نمى دانيم اين امر را مديون صداقت اين جريان هستيم و يا غرقه بودن او در پوپوليسم و متوجه نبودنش.
22
باين ترتيب روشن است که جريان ٤١ خود وجوه تمايز خود را از اپورتونيسم خط ٣٥ چگونه توضيح ميدهد. تفاوت بر سر استنتاجات تاکتيکى چپ يا راست از "مبانى تئوريک و متدولوژيک مشترک"، يعنى همان پوپوليسم، است. خط ٤١ بر آن نيست تا از موضعى پرولترى با انقلابيگرى خرده بورژوايى و پوپوليسم، چه چپ و چه راست، مرزبندى کند. بلکه خواهان آن است که سريعا راديکاليسم خرده بورژوايى رزمندگان را از گزند استنتاجات راست از پوپوليسم و از سقوط کامل به دامان بورژوازى و ضدانقلاب مصون دارد. اتکا به "خط مشى انقلابى سازمان" و نه خط مشى پرولترى م . ل، بدين معنى است که جريان ٤١ مرز تعيين کننده را ميان تئورى، برنامه و تاکتيک پرولترى در تقابل با راديکاليسم خرده بورژوايى نمى کشد، بلکه آنرا ميان انقلابيگرى خرده بورژايى از يکسو و خيانت به اردوگاه انقلاب از سوى ديگر، ترسيم ميکند. در اين سوى خيانت، ديگر همه چيز "انقلابى" است. و همين حضور در اين باغ مصفا و صلح آميز "انقلاب" براى خط ٤١، و لابد براى احياى بلشويسم، کافى است. خط ٤١ اينرا که خيانت به طبقه کارگر ادامه منطقى و ناگزير آن تئورى است که نخواهد از راديکاليسم خرده بورژوايى فراتر رود و احکام و مبانى م . ل را اخذ کند، نمى بيند و درک نمى کند. اگر روايت خط ٤١ از بحران رزمندگان صحت داشت، اگر جدال ميان "اپورتونيسم راست" و "مشى انقلابى سازمان" اصل قضيه بود، و اگر جريان ٤١ توفيق مى يافت اين مشى انقلابى را، با همان معنى که خود بدان ميدهد، مجددا در رزمندگان احيا کند، تازه توانسته بود سازمان رزمندگان را به بالاى پرتگاهى که از آن سقوط کرده بود، باز گرداند. اما واقعيت مبارزه درونى رزمندگان - که جلوه اى از مبارزه مارکسيسم انقلابى با رويزيونيسم و اپورتونيسم است - چنين گواهى ميدهد که روايت خط ٤١ صحيح نيست، که بازگشت به همان ارتقاعات پوپوليستى چاره کار نيست، که انشعابيون تنها اولين قربانيان لرزشى بوده اند که کل پيکر پوپوليسم را فرا گرفته است و "بازگشت به ارتقاعات" اينبار و در آتيه نزديک سرنوشتى جز سقوط مجدد همراه با تمام خس و خاشاکى که اين ارتفاعات را بنا کرده اند نخواهد داشت.
23
اما نقش و عملکرد جريان ٤١ در سير تحولات رزمندگان چه بوده است. چکيده اين مساله را رفيقى، که در رزمندگان ٥٣ پاسخ نامه خود را ميگيرد، با اين سوال به درستى بيان کرده است. او ميپرسد: "چرا تدريجا مواضع سازمان را عوض ميکنيد". خط ٤١ تدريجا مواضع سازمان را، به نيت ضمائم اپورتونيستى ٣٤ و ٣٥ عوض ميکند و ما اينرا به روشنى در نامه سرگشاده به رفقاى انقلابى رزمندگان، به عنوان يک شيوه و شگرد هميشگى اپورتونيسم (در تئورى و تشکيلات) پيش بينى کرديم: "انحراف را ذره ذره به جنبش کمونيستى تزريق کردن و با بلند شدن فرياد پرولتاريا فقط از بابت آخرين ذره پوزش طلبيدن و "صلح کردن" يک تخصص و عادت اپورتونيست هاى ما شده است. راه را خود ما، با مماشات بر اين شارلاتانيسم گشوده ايم و امروز نيز فقط خود ما، و با قاطعيت، ميتوانيم آنرا سد کنيم ... آنانکه مدعى تصحيح مشى انحرافى خويشند بايد پيشاروى پرولتارياى انقلابى اشتباه خود را بپذيرند، علل و موقعيتى را که اين اشتباه زائيده آنست تحليل و تبيين کنند و وسائل و شيوه هاى رفع اين اشتباه را توضيح و ارائه دهند، اين اساس انتقاد از خود لنينى است.
24
عملکرد خط ٤١ اين نکته را به روشنى نشان ميدهد که اينان در پى اتخاذ شيوه لنينى انتقاد از خود نبوده اند. تغيير تدريجى مواضع، چيزى جز همان "پوزش از آخرين ذره" و تلاش در "صلح کردن" با منتقدين واقعى خط ٣٥، با تحمل حداقل هزينه و تلفات ممکن ندارد خط ٤١ ابتدا صريحا انحراف را به ضميمه هاى ٣٤ و ٣٥ منحصر ميکند و در پاسخ به سوالات بسيارى از رفقا، بى هيچ ابهامى اعلام ميدارد که:
25
"بررسى دوباره ما از مواضع متخذه در ضمائم ٣٤ و ٣٥ ما را به انتقاد جدى از اين مواضع کشانيد"، "ما کوشش داريم به اين سنت انقلابى سازمان مان وفادار مانده و با طرد "انحرافات اپوتونيستى در طول جنگ به تصحيح نظرات خود بپردازيم"، "هر کس انحرافات اپورتونيستى نشريه را به حساب برنامه بگذارد مشى انقلابى سازمان را به زير سوال ميبرد تا انحرافات خود را پوشيده نگاهدارد"، "ما انتقادات به انحرافات گذشته را در چهار چوب برنامه سازمان تا به آخر پيش ميبريم" و ...
26
بعبارت ديگر جريان ٤١ در ابتداى کار کاملا بر آن است که خاطره تلخ "دو ضميمه اپورتونيستى" را به سرعت از ذهن توده هاى سازمانى بزدايد و بحران اپورتونيسم در رزمندگان را، با حائل شدن ميان مارکسيسم انقلابى که خواهان نقد ريشه اى پوپوليسم در رزمندگان است و جريان آشکارا اپورتونيستى فيصله دهد. حفظ تشکيلات بهر قيمت، آبرودارى تشکيلاتى و دفاع ماوراء طبقاتى از رهبرى در مقابل اعضا و هواداران، آن اهداف مشخصى است که جريان ٤١- که نمايندگان اصلى آن لااقل بيش از يکسال دوشادوش خط ٣٥ بر بستر "مبانى تئوريک و متدولوژى مشترک" فعاليت کرده اند و حداکثر مقاومت شان "احساس وحدت نکردن"(!؟) با آنها بوده است - را (يک شبه پس از دو ماه تاخير) واميدارد که به خط ٣٥ اعلام جنگ بدهد! "خودش آستين ها را بالا بزند" تا "مبادا" (و اين بسيار گويا است) اشتباهات و انحرافات شان "موجب بهره بردارى خيل عظيم اپورتونيست هاى راست و رويزيونيست ها قرار گيرد". آيا جريان ٤١ اين شرط لازم انتقاد از خود لنينى، يعنى پذيرش اشتباه و تبيين علل و موقعيت بانى آن، را شناخته و آن را تامين ميکند؟ بديهى است که پاسخ منفى است. جريان ٤١ نه تنها اشتباه را، يعنى همان "مبانى ايدئولوژيک و متدولوژيک مشترک" پوپوليستى را کتمان ميکند، بلکه تمامى تلاش خود را بکار مى برد تا راه منتقدين واقعى را در پيشبرد امر انتقاد از خود، به شيوه ليننى، در درون رزمندگان سد کند. اعضا و هواداران را به نقد دو ضميمه و فقط دو ضميمه معطوف سازد و بالاخص برنامه را از تيررس انتقادات مصون دارد. اين آب به آسياب اپورتونيست ها ريختن است. در دعواى مارکسيسم و اپورتونيسم، مرکز نميتواند در خدمت اپورتونيسم نباشد. اما شيوه "انتقاد از خود به مثابه يک پروسه" اين جريان سانتريست را ناگزير ميسازد تا بدنبال فشار روز افزون پايين که خواهان ريشه يابى انحرافات است و متعاقب پرده درى هاى انشعابيون که بسيارى "اذعان نکردن ها" را بى مصرف ميکند، ذره ذره عقب بنشيند و "رضايت بدهد" که:
27
"ما انحرافات را محدود به ٣٣ تا ٣٨ نميدانيم و شرايط پيدايش آن را در متن برنامه سازمان جستجو کرده ايم و در سراسر نشريه که منجر به تغيير کيفى آن در ٣٤ ببعد شد جايگاه آنرا نشان داده ايم". (رزمندگان ٥١، تاکيدها از ماست، البته اين "نشان داده ايم" به ضميمه نشريه ٥٠ باز ميگردد!)، و نيز "انحرافات را محدود به ٣٤ و ٣٥ نميدانيم و ضرورت برخورد پيگيرانه به آن را از برنامه و در سراسر شماره هاى نشريه بايد تعقيب نمود" و نمونه هاى بسيار ديگر. در ابتداى کار، در شماره ٤١، "انتقاد از خود تا به آخر" يعنى انتقاد از دو ضميمه در چهارچوب برنامه، و در شماره هاى ٥١ و ٥٢، "تا به آخر" يعنى رضايت دادن به خروج از چهارچوب برنامه و برخورد انتقادى به خود برنامه - امرى که در ابتداى کار مترادف با پوشانيدن انحرافات خود شخص تلقى ميشد! چرا جريان ٤١ تدريجا موضع عوض ميکند؟ پاسخ بايد امروز براى همه روشن باشد، "زيرا ناگزيرش کرده اند که موضع عوض کند و درجه آنرا نيز فشار از پائين تعيين ميکند"؛ بى اصولى خصوصيت اصلى هر خط سانتريست است.
28
يکى از ابزارهاى اصلى خط سانتريستى ٤١ و تلاش او در "فيصله دادن" بحران، سکتاريسم و حميت قسمتى و عرق سازمانى فوق طبقاتى است که پوپوليسم ايران در طول پراتيک خود مستمرا به آن دامن زده است. "ما خود آستين ها را بالا زديم"، "سنت هاى انقلابى سازمان در انتقاد از خود"، "هشدار به سازمان شکنان" و غيره، همه براى جريان ٤١ شعارهايى بمنظور تخفيف تعارضات درون تشکيلاتى ميان مارکسيسم و اپوريونيسم از طريق برانگيختن عرق سازمانى است. جريان ٤١ در طول ضمائم انتقادى مستمرا براى انجام امر انتقاد از خود و در دست گرفتن "ابتکار عمل" در اين عرصه، بخود مدال ميدهد و آفرين ميگويد، و در اين شيوه چنان از خود بى خود ميشود و به افراط مى افتد که از همين سو نيز مورد انتقاد صادقانه از پايين قرار ميگيرد و ناگزير ميشود اذعان کند که: "انتقادات را محدود به ٣٤ تا ٤٠ نکرده و تلاش داريم همراه با توده سازمانى تعميق بخشيم. در اين امر مى پذيريم که جنبش کمونيستى نيز ما را يارى کرده است و انتقادهاى درست و سازنده اى به ما کرده است". (رزمندگان ٥١، پاسخ به ب. ه تهران، تاکيد از ما است) عرق سازمانى براى جريان ٤١ همان نقشى را بازى ميکند که شووينيسم و ناسيوناليسم بورژوايى در اولين مراحل جنگ ايران و عراق براى هيئت حاکمه ايفا نمود. تخفيف تناقضات داخلى و بسيج اعضا و هواداران به دنبال رهبرى، محتواى واقعى اين شيوه عمل جريان ٤١، بخصوص در برخورد به "نامه سرگشاده" ما بوده است (به اين مساله باز ميگرديم).

29
اما ضميمه نشريه شماره ٥٠ رزمندگان حاوى نکته اى است که در وهله اول بيانگر يک درس آموزى مهم از جانب جريان ٤١ است. پايين تر خواهيم ديد که اين درس واقعا تا چه حد آموخته شده است، اما ابتدا ببينيم اين نکته چيست. رزمندگان مينويسد:
30
"اين درس بظاهر ساده عبارت از اهميت ايدئولوژيک و وحدت ايدئولوژيک در يک تشکيلات است"، "هر تشکيلات کمونيستى که انسجام لازم بر سر مواضع اساسى نداشته باشد و در امر آموزش درونى، تعيين مسئوليتها، عضوگيرى و وحدت ها بطور اساسى به امر ايدئولوژى توجه نکند به عوارض گوناگونى دچار خواهد شد که ميتواند در لحظات حساس موجوديت کمونيستى و حتى سياسى - تشکيلاتى آنرا بزير سوال برد... اگر بر هر رابطه تشکيلاتى در هر زمينه اى ايدئولوژى پرتوافکن نباشد، نسبت به سرانجام آن رابطه در يک کليت کمونيستى بايد ترديد روا داشت"... "باشد که اهميت ايدئولوژى بمعنى درست کلمه بيش از اين مورد توجه قرار گيرد تا اعتلاى جنبش کمونيستى را در پرتو آن شاهد باشيم ... بلشويسم را اينگونه خواهيم توانست احيا کنيم، غير از اين راهى براى تشکيل ستاد رزمنده پرولتارياى ايران نيست".
31
رزمندگان ٥٠ سپس به بررسى نقش و اهميت اين بها ندادن به امر ايدئولوژى که سازمان را بقول خود رفقا، "به راستى تا درب خانه اکثريت، اين متحدين ضد انقلاب حاکم برد" مى پردازد. چه اعتقادات قابل تقديسى! (صرفنظر از اينکه هنوز از ايدئولوژى و وحدت ايدئولوژيک به معناى عام سخن رفته است و نه م . ل بطور خاص)، اما اگر اين جزء اعتقادات همان جريان ٤١ باشد، مرکب اين درس تاريخى خشک نشده است که همان قلم در شماره بعد يعنى شماره ٥١ در پاسخ به نامه رفيق بهمن از گيلان که گويا علل سکوت رزمندگان را در قبال ما (اتحاد مبارزان کمونيست) پرسيده است، مى نويسد:
32
"عدم برخورد به سهند در سطح نشريه دليل خاصى نداشته است، هر چند محفل بودن اين جريان از عوامل آن بوده است".
33
عجبا! اپورتونيست ها از قرار رفته اند، مسئول آموزش قبلى رفته است، اما شيوه ها و "دلائل" آنها بر جاى مانده اند! آن عبارات زيبا در مدح ايدئولوژى به تشکيلات چه بود و اين توجيه بايکوتيسم و سکوت محض و اپورتونيستى دو ساله به اعتبار "محفل بودن اين جريان" چيست؟ آيا براستى شما مساله تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات را آموخته ايد؟ خير، اين "درس" اخير نيز ابزارى است براى رام کردن آن گرايش پرولترى در درون رزمندگان که خواهان انسجام ايدئولوژيک بر مبناى تئورى و برنامه م . ل است. رفقاى جريان ٤١! چگونه بايد باور کرد که شما به گذشته خود بابت مقدم کردن تشکيلات بر ايدئولوژى انتقاد داريد وقتى در همان حال و در همان دم و بازدم، برخورد نکردن با مواضع تئوريک، برنامه اى و تاکتيکى ما را با مقياس تشکيلاتى توجيه ميکنيد؟! چگونه است که آنجا که اين "جريان محفلى به شما برخوردى "تئورى شکنانه"، "برنامه شکنانه" و "تاکتيک شکنانه" ميکند و شما را پوپوليست، اپورتونيست و سوسيال شوينيست ميخواند، يعنى درست هنگامى که با شما برخوردى ايدئولوژيک ميکند و استنتاجات عملى بورژوايى افکارتان را بيرون مى ريزد، طاقت مى آوريد که ماهها در زير فشار سکوت کنيد، اما آنجا که همين "جريان محفلى" اسم سازمانتان را ميبرد، خطاب به کادرهايتان سخن ميگويد و به بقول شما برخوردى "سازمان شکنانه" در پيش ميگيرد، ناگهان ملاحظه "محفل" بودنش را کنار ميگذاريد، سکوت را مى شکنيد، از اين محفل نام ميبريد و در باره "عواقب" کارش براى پرولتاريا به او هشدار ميدهيد؟! ضميمه ٥٠ را بخوانيد و مجددا سعى کنيد اين درس "بظاهر ساده" را بياموزيد. و اگر هنوز اين درس برايتان جا نيافتاده است به اين بيانديشيد: از زاويه "تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات"، سازمان خود و "محفل" ما را در نظر بگيريد. به سهم هر يک در ارتقاء مبارزه ايدئولوژيک پرولتاريا و بمواضع ايدئولوژيک هر يک در طول دو سال گذشته در قبال مسائل تعيين کننده مبارزه طبقاتى، انديشه کنيد، آماتوريسم، ناپيگيرى و نوسان خصوصيت بارز کار محفلى است. اکنون قضاوت کنيد که در عرصه مبارزه ايدئولوژيک، در عرصه پالودن جنبش انقلابى طبقه کارگر از آراء، افکار، احکام و سياست هاى بورژوايى، در اين جزء اصلى مبارزه طبقاتى، چه جريانى "محفل" بوده است؟ ما يا شما؟ رفقا! بخود بيائيد، برف ها ذوب شده اند، شيوه کبک مى رود که منسوخ شود، به درون خود و به متون خود نگاه کنيد، اين بايد محفل بسيار بزرگى باشد! و باز، شما که مدعى هستيد درس "تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات" را آموخته ايد، آيا اين حکم پايه اى را نيز آموخته ايد که طول و عرض گستردگى بدنه و پراتيک تشکيلات تنها آنجا در خدمت پرولتاريا است که اين تشکيلات حامل فکر، برنامه و سياستى پرولترى باشد؟ به اين سوال پاسخ دهيد، آيا ٢٠٠٠ اعلاميه که به توهمات توده ها در باره رژيم ضد انقلابى دامن ميزند، بورژوازى "ملى" را تقديس ميکند و اميد اعطاى دموکراسى از جانب بورژوازى را در درون طبقه کارگر بارور مى سازد، دو ماه تمام توده هاى کارگر و روشنفکران کمونيست را به حمايت از رژيم ضد انقلابى در جنگ ترغيب ميکند و بطور خلاصه ٢٠٠٠ اعلاميه که آب به آسياب بورژوازى مى ريزد، با يک نسخه دست نويسى که سر يک کوچه به ديوار نصب ميشود، اما زبان گوياى منافع پرولتاريا و فقط پرولتاريا است، قابل قياس است؟ آيا کميات مختلف از کيفيات مختلف قابل قياسند؟ آيا آنکه امروز مدعى است از تئورى و طبعا پراتيک التقاطى و غير پرولترى خود در دوره هاى مختلف انتقاد ميکند، محق است در همان حال بر حسب مولفه ها و شاخص هاى کمى اين پراتيک از نظر طبقاتى متزلزل، به کسانى که از ابتدا از مواضع اصولى - ولو باکميت و توان محدود - به دفاع از منافع مستقل پرولتاريا پرداخته اند، ايدئولوژى را به تشکيلات مقدم کرده اند و نوشته هاى اوليه شان به استوارى آخرين مباحثاتشان پا بر جا مانده است، بابت مقايسه هاى صرفا رياضى و ماوراء طبقاتى تفاخر کند و بايکوتيسم و سکوت سکتاريستى خود را در قبال آنان، هنوز و در مواجهه با فشار وحدت طلبى و حقيقت جويى پرولترى توده هاى سازمانى خويش توجيه نمايد؟ فراموش نکنيد که مواضع التقاطى و براى دوره اى کاملا و آشکارا بورژوايى شما در طول و عرض تشکيلات و پراتيکتان ضرب ميشود! محدوديت دامنه پراتيک م . ل و تشکل هاى م . ل از گستردگى دامنه پراتيک پوپوليستى جدا نبوده و نيست اکنون زمان آن رسيده است که شما نقش پوپوليسم و سکتاريسم حاکم بر سازمان خود را در ممانعت از رشد و اعتلاى مشى واقعا پرولترى و تشکل هاى مدافع آن به رسميت بشناسيد. خير تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات درسى است که هنوز نياموخته ايد.
34
جريان ٤١ در ادامه "احياى مشى انقلابى سازمان" اکنون ديگر به بن بست رسيده است. صفحه پاسخ به نامه ها تا پيش از تعطيل شدن، هر هفته بر فقدان هر گونه بنياد تئوريک، برنامه اى و تاکتيکى در نزد اين جريان تاکيد ميگذارد. مرحله انقلاب، وظايف انقلاب، جناحهاى هيئت حاکمه، ساخت اقتصادى جامعه، مکان خرده بورژوازى در انقلاب و ... و بخش اعظم مباحث برنامه اى که بدون آن از وجود يک "خط" در هيچ تشکلى سخن نمى تواند در ميان باشد، يکى پس از ديگرى به فرجام "مبارزه ايدئولوژيک درونى" و "کنگره" احاله مى شود و در همين حال نشريه رزمندگان به تکرار مواضع تاکتيکى سازمان پيکار قناعت ميورزد. اين نکته آخر از پايه مادى مشخصى برخوردار است. اولا، سازمان پيکار امروز با وضعيت فعلى وحدت انقلابى و رزمندگان مهمترين تشکل خط ٣ - خط ٣ به مثابه بستر اصلى جنبش کمونيستى - تبديل شده است، و ثانيا پوپوليسم در اين مهمترين تشکل از موضع مستحکمى برخوردار است. در هر حال، چه جريان ٤١، بعنوان جريانى پوپوليستى، به تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات قائل باشد و چه به تقدم تشکيلات بر ايدئولوژى، در هر دو حال، پوپوليسم و تئورى ماوراء طبقاتى "نيرو"، خط ٤١ را به استقبال سازمان پيکار مى کشاند، و اين جريان که براى "احساس وحدت نکردن" با اپورتونيسم خط ٣٥ ماهها وقت گرفته بود، و اظهار نظر در باره مسائل پايه اى انقلاب را به آينده موکول ميکند، آنقدرها از شم سياسى برخوردار هست که از هم اکنون با سازمان پيکار هم "احساس وحدت" کند و هم از حالا ١٨٠ درجه مواضع تاکتيکى سازمان را، اساسا از سوسيال شووينيسم به آنارکوپاسيفيسم در برابر جنگ تغيير دهد و چنان در اين امر صاحب نظر شود که حتى ما را، که مقاله "سوسيال شووينيسم: رزمندگان بزير پرچم کار ٥٩" را تقديم حضورش کرده بوديم، به شيوه مرسوم "نوک زدن"، مدافع جمهورى اسلامى بخواند! اين گويا تنها موضعگيرى خط ٤١ است که نيازى به روشن شدن نتيجه مبارزه ايدئولوژيک درونى نداشته است!
35
همانطور که گفتيم در باره جريان ٤١ سخن بسيار ميتوان گفت. ظرايف و دقايقى که در انتقاد از خود، توضيح علل بحران، سير حرکت رهبرى و ه . ت و غيره در نوشته هاى اين جريان رعايت شده است بسيار از نظر شناخت تفکر و شيوه عمل پوپوليسم حائز اهميت است و ما اميدواريم پرولتارياى انقلابى ايران در آينده به اين نوشته ها به مثابه اسنادى از پروسه تاريخى و پر مخاطره تولد حزب کمونيست از بطن و با نفى سوسياليسم خلقى بنگرد و اين دقايق و ظرايف را به مثابه مصالحى براى مطالعه روانشناسى سياسى تشکيلاتى راديکاليسم خرده بورژوايى مورد استفاده قرار دهد. ما در اين مختصر به اين نمى پردازيم. علاوه بر اين از برخورد به مضمون مشخص ضمائم انتقادى رزمندگان اجتناب ميکنيم. زيرا، اولا، اساس پوپوليسم و احکام و مواضع اساسى آن را در متون مختلف شکافته ايم و در آينده به آن ادامه خواهيم داد، و نقد جريان ٤١ بر "حادثه اپورتونيسم" در رزمندگان مباحث جديدى در اين زمينه در بر ندارد. ثانيا، عملکرد جريان ٤١ امروز نه از نظر تئوريک، بلکه از لحاظ سياسى - تشکيلاتى حائز اهميت است و آنچه ما بايد بر آن انگشت بگذاريم شيوه برخورد مارکسيسم انقلابى در درون رزمندگان به اين جريان است. ثالثا، جدال مارکسيسم انقلابى با پوپوليسم ميرود تا اساسا بر روى مواضع سازمان پيکار متمرکز شود و ضمائم انتقادى رزمندگان نيز ميتواند در حاشيه برخورد به مواضع سازمان پيکار مورد نقد و بررسى قرار گيرد، و اين امرى است که در دستور کار ما قرار ميگيرد. رابعا تا کنون هيچ پوپوليستى وظيفه دفاع از مقالاتى که در گذشته اى دورتر از دو ماه به رشته تحرير درآورده است را بر عهده نگرفته است و جريان ٤١ رزمندگان از اين نظر، بدليل موقعيت ويژه اين سازمان از امکان پاسخگوى بسيار کمترى نيز برخودار است. بخصوص آنکه خود شيوه "انتقاد از خود به مثابه يک پروسه" را اتخاذ نموده و تعقيب اين روند سيال صرفنظر از عدم ضرورت آن براى ما مقدور نيست. خامسا اين جريان در قبال مباحث تئوريک و برنامه اى پايه اى اظهار نظر نمى کند و بحث حول مضمون نظرات اين جريان اساسا نميتواند در سطح تئوريک و برنامه اى نتيجه بخش باشد.
36
و بالاخره بايد در خطاب به مارکسيسم انقلابى در درون رزمندگان و بويژه آن طيف از رفقاى رزمنده که به اصول و مبانى تئوريک و برنامه اى ما گرايش دارند، به دو مساله مهم بپردازيم:
37
١- توضيحاتى در دفاع و تاکيد بر موضوعات مندرج در نامه سرگشاده اى که پيش از اين خطاب به رفقا نوشتيم، و ٢- توضيح آن اصل پايه اى که به اعتقاد ما بايد محور مبارزه ايدئولوژيک درونى اين رفقا و مبناى مبارزه شان براى در دست گرفتن سکان حرکت رزمندگان و استوار کردن آن بر ارکان تئورى و برنامه م . ل قرار گيرد.
38
در مورد "نامه سرگشاده" به ذکر چند مساله اکتفا ميکنيم. جريان ٤١ در صفحه پاسخ به نامه ها در نشريه شماره ٤١ تعهد کرد که به نظرات ما و برخورد "سازمان شکنانه" ما برخورد کند. اين کار هنوز انجام نشده و ما گمان نمى کنيم اصولا انجام شود. از اينرو به اختصار به همان ٢٨ خط "مرزبندى" نشريه ٤١ پاسخ ميگوئيم.
39
عتاب رزمندگان به ما دو رکن اصلى داشت، اول آنکه ما در قبال سازمان رزمندگان برخوردى سازمان شکنانه داشته ايم و دوم آنکه، اين "سازمان شکنى" براى آن بوده است که ما تعدادى عضو به "محفل آکادميستى" خود جلب کنيم. در هر دو مورد بايد گفت که اين عتابى قابل انتظار از جانب "سازمان ساز" سکتاريستى است که قياس به نفس ميکند. وقتى نامه سرگشاده براى تصويب نهايى طرح شد، اين نکته مشخصا مورد بررسى قرار گرفت که مقاله مزبور، از آنجا که بعنوان يک برخورد از خارج به يک تشکل تنها بخشى از آن را مورد خطاب قرار ميدهد، ميتواند خود از جانب جريان مسلط بر سازمان رزمندگان براى تهييج سکتاريستى در درون سازمان و براى کاستن بذرهاى جديد شووينيسم سازمانى بر زمينى که خود يکسال تمام شخم زده و آماده کرده بوده اند، مورد استفاده قرار گيرد. اين نکته بحث شد که رهبرى اپورتونيست رزمندگان در آن مقطع بى شک خواهد کوشيد تا از اين نامه به مثابه "تهديدى خارجى" براى بسيج اعضا و هواداران بدنبال خود سود جويد و درست به شيوه دولت هاى بورژوا خطر "اجنبى" را به عاملى براى تخفيف بحران درونى خود و به سازش کشيدن منتقدين مارکسيست در درون سازمان تبديل سازد. تجربه نشان داد که ارزيابى ما از سکتاريسم در رهبرى رزمندگان درست بوده است. اما انتشار "نامه" دقيقا به اين خاطر تصويب شد که صرفنظر از اعلام صريح مواضع ما، ابزارى خواهد بود براى برجسته کردن يک تحول در درون يک سازمان کمونيستى و ممانعت از معلق زدن ها، زيگزاگها و ليز خوردن هاى سياسى رهبرى سازمان رزمندگان، خاصيت نامه سرگشاده اين بود که براى اولين بار ميتوانست از اپورتونيست در اوج عمليات آکروباتيک اش عکس بگيرد و از آن در آموزش انقلابيون کمونيست و پرولتاريا که بيشتر و بيشتر سر نخ جنبش کمونيستى را ميگيرد سود جويد. تجربه پس از نامه سرگشاده صحت کار ما را نشان داد. رزمندگان عملا "شکست" و بخش آشکارا اپورتونيست آن راه خود را جدا کرد. به اين ترتيب اگر بخواهيم "اتهام" سازمان شکنى را به کسى بچسبانيم، اين نه فقط به ما بلکه به تمام کسانى که جريان منشعب را به مرزبندى آشکار و انشعاب کشانيدند، بر ميگردد، و خود جريان ٤١، مدالهاى متعددى براى اين "سازمان شکنى" بخود داده است.
40
اما بحث اصلى بر سر اينست که "سازمان شکنى" بطور مجرد و جدا از محتوى و جهت گيرى طبقاتى سازمان مورد بحث و مقطع تاريخى مشخصى که اين عمل در آن صورت ميگيرد، بخودى خود اتهامى نيست - امر نادرستى نيست. وقتى لنين از کمونيست هاى ايتاليا ميخواهد که حساب خود را از امثال توراتى سوا کنند، وقتى به بين الملل دوم مى تازد و خواستار خروج کمونيست ها از اين بين الملل و ايجاد بين الملل نوين ميگردد، و بطور خلاصه هر کمونيستى وقتى راه خود را از جريانات خائن به طبقه کارگر جدا ميسازد، همه و همه سازمان شکنى ميکنند. پرولتارياى انقلابى، انقلابيون کمونيست و بطور کلى هر جريانى که به دفاع از منافع مستقل پرولتاريا گرايش دارد محق است، و حتى وظيفه دارد، که در مواقعى چهارچوب سازمانى را که ميرود تا توسط اپورتونيست ها قبضه شود، بشکند تا بتواند سازمانى که ارزش حفظ کردن و براى آن جنگيدن را داشته باشد بوجود آورد. تنها يک "سازمان ساز" حرفه اى ماوراء طبقاتى، که سازمان را به مثابه يک پديده در خود و نه ابزارى براى پيش برد منافع و مبارزه يک طبقه معين يعنى پرولتاريا مى نگرد، ميتواند از فراخوانى به کمونيست هاى يک تشکيلات براى مرزبندى و تصفيه حساب با اپورتونيست هاى آشکار آن بر آشفته شود و آن ٢٨ خط را تحويل جامعه بدهد. ما اعلام مى کنيم که کمونيست ها و ما بمثابه کمونيست، در مواردى سازمان شکنى مى کنيم و بايد بکنيم تا بتوانيم پروسه ايجاد آن حزب پرولترى که بايد بوجود آيد، حفظ شود و رشد کند را تسريع نمائيم و موانع سر راه آن را از ميان برداريم. آنچه مهم است اينست که ما در اين امر چون در همه عرصه هاى مبارزه طبقاتى، توطئه نمى کنيم و پشت پا نمى گيريم، بلکه صرفا به نيروى آگاهى و اراده انقلابيون کمونيست و پرولتارياى انقلابى تکيه مى کنيم.
41
اما نکته جالب اينجاست که سازمان ساز سکتاريست خط ٤١ آنقدر زمين را زير پاى خود سست مى بيند و آنقدر هول است که نامه سرگشاده را دو بار هم نمى خواند تا لااقل حتى يک سطر که ولو خارج از متن معنايى سازمان شکنانه بدهد بيرون بکشد و براى مستند کردن اتهام خود بکار برد. ما در تمام طول اين نامه با صراحت از رفقاى انقلابى سازمان رزمندگان خواسته بوديم که سرنوشت تشکيلات را خود در دست بگيرند و سازمان رزمندگان را، در همان هويت سازمانى کلى خود، در خدمت پرولتاريا قرار دهند. و اين "اکثريت رهبرى" است که در مقطع انتشار "نامه سرگشاده" عزم جزم کرده است تا ميان اعضا و هواداران انقلابى سازمان و آن "اقليت بسيار ناچيز اپورتونيست" حائل شود و غائله را هر چه سريعتر بنفع "سازمان" (و نه پرولتاريا) بخواباند. اين همان انگيزه اى است که دست غير مسئول خرده بورژايى را به قلم ميبرد تا تهييج سکتاريستى درون تشکيلاتى خود را با لقب دادن به ما ٢٨ سطر طويل تر کند. ما در آن مقطع خواستار انحلال سازمان رزمندگان نبوديم و لذا شکستن آن را نخواستيم، و اين درجه صراحت را در خود مى بينيم که هر زمان انحلال و يا شکستن هر سازمان را به نفع پرولتاريا ارزيابى کنيم اينرا هم بنويسيم و بگوئيم.
42
اما در باره انگيزه ما مبنى بر "عضوگيرى" براى "محفل آکادميستى"مان، بايد متاسفانه گفت که شيوه قياس به نفس در اين اتهام با وضوح بيشترى خودنمايى ميکند. اين اتهام از جانب کسانى مى آيد که خود اذعان دارند تشکيلات را بر تئورى مقدم نموده بوده اند، سابقه وحدت ها و عضوگيرى هايشان در نظر همه هست، با کمترين اصول، و برنامه اى که خود التقاطى اش ميدانند، وحدت کرده اند و بيانيه هاى وحدت را يکى پس از ديگرى بر سر در نشريه چسبانيده اند، کسانى که تبديل شدن به يک "قطب" محور اساسى فعاليت روزمره شان بوده است و دقيقا به اين خاطر که به اعتراف خود (رجوع کنيد به ضميمه ٥٠) رشد تشکيلات را بر جهتگيرى طبقاتى، انسجام و پيگيرى در مواضع تئوريک و برنامه اى مقدم کرده اند، با هر حلقه رشد، در عرصه سياست پاندول وار نوسان کرده اند، حال اين دوستان به ما اتهام انگيزه "عضوگيرى" داشتن ميزنند. باز بايد يک نکته را روشن کنيم. براى يک تشکل کمونيست انقلابى امکانات بيشتر، اعضا و هواداران بيشتر و رشد بيشتر به معناى امکان بيشتر در تاثيرگذارى بر سرنوشت سياسى طبقه کارگر است. عضوگيرى و رشد، هدف هر تشکلى است که مبارزه از زاويه معينى را در سطح طبقه در دستور کار خود قرار مى دهد. ما به سهم خود در طول اين دو سال همگام با روشن شدن وظايفى که بايد بر عهده بگيريم و تدقيق خط مشى مبارزاتى مان در هر عرصه، خواهان رشد خود نيز بوده ايم. اما ما هرگز پيش از آنکه بدانيم چه مى کنيم و چه بايد بکنيم قصد شلوغ کردن گروه خود را نداشته ايم و امروز، رشد سريعتر ما، دقيقا جلوه اى از آگاهى تعميق يافته تر ما نسبت به نوع و سبک مبارزه اى است که در دستور کار خود قرار داده ايم. بندبند برنامه ما بايد اتخاذ شود و اين از عهده گروه کوچکى از انقلابيون بر نمى آيد. بعبارت ديگر، در شرايطى که سير تکامل و تکوين ديگر تشکل هاى کمونيستى را عمدتا سير اعتلاى مبارزه ايدئولوژيک درونى آن و سير پيشروى مارکسيسم انقلابى در درون اين تشکلها ارزيابى ميکنيم، معتقديم "اتحاد مبارزان کمونيست" به مثابه جريانى که مارکسيسم انقلابى در آن کاملا تسلط دارد و گرايش پوپوليستى در آن کاملا فرو کوفته است، عمدتا بايد از طريق گسترش پراتيک خود تکامل يابد. رشد جنبش کمونيستى على العموم نيز در گرو رشد تشکل هاى مختلف کمونيستى در اين زمينه هاى مختلف است. به اين ترتيب بديهى است که ما در سير حرکت خود نه فقط به رشد خود که شرط لازم بسط پراتيک ما است، بلکه بهمان درجه به پيشروى مارکسيسم انقلابى در درون ديگر تشکل ها نيز مى انديشيم، و در آن ذينفعيم و در هر حرکت خود اين هر دو وجه مساله را در نظر مى گيريم. پس در تحليل نهايى ما حزب کمونيست را نه ادامه رشد اين يا آن سازمان که بقيه را در خود ادغام کند، بلکه نتيجه رشد عمومى جنبش طبقاتى پرولتاريا و بيش از همه منوط به برافراشته شدن پرچم واحد برنامه مارکسيسم انقلابى در سطح کل جنبش کمونيستى، که مبارزه منضبط، جهت دار و واحدى را در عرصه تبليغ، ترويج و سازماندهى ممکن گرداند، ميدانيم. حزب کمونيست خود سند انحلال تمامى تشکل هاى مجزاى م . ل خواهد بود. بنابر اين در عين اينکه عضوگيرى "ا . م . ک" را از بهترين انقلابيون کمونيست و کارگران آگاه امرى خير براى پرولتاريا ميدانيم، اعلام ميکنيم که بر خلاف نظر خط ٤١ رزمندگان (و گروه کمونيستى نبرد) در برخورد به سازمان رزمندگان ما نه به رشد خود به عنوان تشکل ا . م . ک - بلکه به رشد مارکسيسم انقلابى بطور کلى و از جمله در درون سازمان رزمندگان مى انديشيديم و هنوز مى انديشيم. پروسه ايجاد حزب، از جمله پروسه پيروزى هاى پى درپى مارکسيسم انقلابى در سنگرهاى تشکيلاتى مختلف را به مثابه پيش شرط خود دارد. در سنگر "ا . م . ک" مارکسيسم بايد برنامه خود را تا سر حد امکان اتخاذ کند، پراتيک کند. در سنگر رزمندگان مارکسيسم بايد پوپوليسم و اپورتونيسم و بحران عميقى را که زائيده دست و پا زدن آن است را از جلوى پا بردارد. در سنگر پيکار مواجهه تعيين کننده و نهايى مارکسيسم و پوپوليسم در آينده نزديک فرا خواهد رسيد و مارکسيسم بايد آنجا نيز به پيروزى رسد. پس رشد ما جزئى از مساله هست، اما تنها يک سکتاريست ميتواند انگيزه ما را در نوشتن "نامه سرگشاده" اين بداند، و تلاش ما را براى يارى آن جريان که بتواند تعداد هر چه بيشترى از کادرها، اعضا و هواداران سازمان رزمندگان را از چنگال خط مشى اپورتونيستى و تفکر رويزيونيستى بيرون بکشد، به اين انگيزه محدود و مشروط کاهش دهد.
43
و اما اين عبارت "محفل آکادميست" هم اگر بنا بود تاثيرى در جهت منحرف کردن ذهن م . ل ها از توجه به نظرات ما داشته باشد در طول اين دو سال مى داشت، و بهتر است دوستان دنبال القاب بهترى بگردند. راجع به "محفل" بودن قبلا اشاراتى داشتيم. اگر اين به کميت رفقاى ما اشاره دارد، آقايان که مدعى تسلط بر متد ديالکتيکى و اعتقاد به تغيير و تحول دائم پديده ها هستند، قاعدتا بايد بدانند که "ا . م . ک." نيز در هر مقطع يک پروسه تحول را از سر مى گذراند و اگر از حقانيت تاريخى برخوردار باشد و نيازهاى عملى رشد خود را بشناسد، رشد ميکند و متحول مى شود. نمى دانيم هسته اوليه سازمان رزمندگان از چه ابعادى برخوردار بوده است و امروز از ماحصل کارش تا چه درجه رضايت دارد اما اين را مى دانيم که "بزرگ بودن" در فاصله ٩ ماه و پس از آن از گردونه خارج شدن، هيچ مزيتى بر بار را تا آخر بردن و به منزل رسانيدن ندارد و ما براى اين دومى مبارزه ميکنيم. اما اگر نويسنده ٢٨ خط به محدوديت پراتيک ما (که خود پديده اى در حال تغيير است) در مقايسه با ٩ ماه رونق سازمان رزمندگان و ابعاد پراتيک امروز رفقاى پيکار اشاره دارد، بايد گفت که اولا به نقش پوپوليسم، سکتاريسم و بايکوتيسمى که خود به آن دامن ميزند در حد نگاهداشتن انقلابيون کمونيست از نظرات ما، محروم کردن ما از دستاوردهاى عمومى تشکيلاتى جنبش کمونيستى و در ممانعت از بسط نظرات صحيح ما و تبديل آنها به پراتيک گسترده در جنبش، بسيار کم بها ميدهد (رفقاى رزمنده ما کافى است از خود بپرسند چه چيزى مانع اتحاد عمل آنها با ما بر مبناى پلاتفرم "عليه بيکارى" است، چه عواملى سد راه قدرت يافتن کميته ايجاد در رهبرى و سازماندهى جنبش کارگرى بر عليه بيکارى است) ثانيا، نويسنده بايد اين را نشان بدهد که "محفل ما" در پيشبرد پراتيک نظرات خود تا سر حد امکان خود نکوشيده است. رشد پراتيک ما، از رشد تعداد کسانى که حاضر شوند اين نظرات را مبناى عمل خويش قرار دهند جدا نيست. نميتوان هم از عمل کردن به اين نظرات طفره رفت و هم کسانى را که با تمام نيرو و توان (بهر حال محدود) خود بر اساس اين مواضع عمل ميکنند بابت پراتيک "محدودشان" ملامت کرد.
44
اما "آکادميسم" در جنبش کمونيستى ما، لابد به دليل سابقه مشى چريکى اش، معناى جالبى يافته است. آکادميست در اين جنبش به کسى اطلاق مى شود که سعى کند تئورى سوسياليسم علمى را بياموزد و بکار بندد، کسى که به خود مارکس، انگلس و لنين و نه به تحريفات بورژوايى آنها رجوع کند، کسى که براى اعمال خود تئورى داشته باشد و بر حقانيت تئوريک خويش پافشارى کند، آکادميست گويا يعنى کسى که به تئورى ميپردازد! اينجا نويسنده ٢٨ خط از عقب ماندگى و لاقيدى تئوريک خويش فضيلت ميسازد. معناى واقعى آکادميسم را، يعنى جدا کردن تئورى از عمل و برخورد تجريدى به تئورى را، ما بويژه در مقاله "سه منبع و سه جزء سوسياليسم خلقى ايران" شکافتيم و نشان داديم که نه ما، که به تئورى مى پردازيم تا عمل مان را بر آن استوار کنيم، بلکه بخش اعظم جنبش کمونيستى پوپوليسم زده ما- و از جمله خط ٤١ رزمندگان - است که با تقديس پراتيسيسم، سازمان سازى ماوراء طبقاتى و کار بى برنامه، به امر تئورى آکادميستى برخورد مى کند. بهر رو ما شيوه برخورد خود را به تئورى و کار تئوريک اصولى و درست مى دانيم و معتقديم استوارى مواضع ما و تاثيرات رو به گسترش ما در جنبش کمونيستى تا حدود زيادى مديون اين شيوه برخورد به کار تئوريک است.
45
بحث در باره "نامه سرگشاده" را همينجا کوتاه مى کنيم و به مساله دوم مى پردازيم و آن اصل راهنماى مارکسيسم انقلابى در درون سازمان رزمندگان است. اين چيزى جز همان "تقدم ايدئولوژى به تشکيلات" نيست. هر تحول تشکيلاتى در درون رزمندگان بايد مبناى ايدئولوژيک صريح و روشنى داشته باشد. رفقايى که اصول نظرات تئوريک و برنامه اى ما را پذيرفته اند و براى تثبيت عقايد خود در درون سازمان مبارزه مى کنند، بايد بر اساسى ترين نقطه قدرت خود واقف باشند. آنان امروز به مواضع روشنى اتکا دارند؛ مواضعى که پوپوليسم و اپورتونيسم تا کنون حتى در يک مورد ياراى مقابله با آن را نداشته است؛ مواضعى که سير دو ساله انقلاب ايران از پس از قيام بارها به صحت و اعتبار آن حکم کرده است و از همه مهمتر، مواضعى که به روشن ترين وجه در متون معين و اخيرا در يک برنامه فشرده تبيين شده اند. اينها نه مايملک "اتحاد مبارزان کمونيست"، بلکه از آن هر کمونيستى است که بدان اعتقاد دارد و بهمين درجه، برافراشتن پرچم اين مواضع تئوريک و برنامه اى نه صرفا وظيفه ما، بلکه وظيفه انکارناپذير هر کمونيستى است که آن را مى پذيرد. وارد گود مبارزه ايدئولوژيک شدن و سلاح خود را با خود نبردن و يا بکار نبردن، يک شيوه شکست طلبانه است. همفکران ما در رزمندگان بايد که بى هيچ پرده پوشى تعلق خود را به اين جريان فکرى به جريانات ديگر در درون رزمندگان اعلان کند. آنان بايد بگويند که ديگران نيز وظيفه دارند، اگر در پى آنند که سکان حرکت يک تشکيلات کمونيستى را در دست گيرند، مواضع آلترناتيو خود را به همين صراحت و روشنى بيان دارند تا توده سازمانى از ابتدا تکليف خود را بفهمد و در باره آتيه سياسى خود با شناخت کافى تصميم بگيرد. همفکران ما بايد اعلام کنند که تنها بر مبناى اين مواضع و اين اصول تئوريک و برنامه اى است که ميتوان سازمان رزمندگان، و يا هر بخش از آن را، که خواهان رهايى از نوسان ميان مارکسيسم، رويزيونيسم و اپورتونيسم است، بازسازى کرد.
46
آنچه گفتيم، يعنى مبارزه بر سر مواضع تئوريک و برنامه اى روشن و مدون، شکلى است که مبارزه ايدئولوژيک در سطح جنبش ميرود که بخود بپذيرد، و همفکران صريح ما در درون رزمندگان طبعا در برخورد با ديگر رفقايى که آنها نيز تعلق فکرى خود را به مواضع آلترناتيوى به صراحت اعلام ميکنند، مشکلى نخواهند داشت؛ و بايد مطمئن بود که دست همفکران "ا . م . ک." در رزمندگان بسيار پرتر از ديگر جريانات فکرى موجود خواهد بود. اما اشکال اصلى در برخورد به سانتريست ها است. گفتيم که تقدم ايدئولوژى بر تشکيلات آن درسى است که سانتريست ها هرگز نياموخته اند. و اين دقيقا آن عاملى است که آنان را به عقب افتاده ترين جريان "فکرى" موجود در سازمان رزمندگان بدل ميسازد. بحران رزمندگان يک بحران تشکيلاتى نيست، بحرانى ايدئولوژيک-سياسى است. و راه خروج از اين بحران نيز نمى تواند جز حل ايدئولوژيک-سياسى مسائل پايه اى رزمندگان چيز ديگرى باشد. به اعتقاد ما آن رفقا و گرايش هايى که در سازمان رزمندگان آشکارا و اثباتا تعلق خود را به مجموعه مبانى تئوريک و مواضع برنامه اى و تاکتيکى تعريف شده اى اعلام ميکنند، اعم از اينکه از موضعى خاص خود برخوردار باشند و يا خود را مدافع نظرات سازمان پيکار و يا ما بدانند، دهها گام از آن جريانات سانتريستى، که هنوز جايگاه تئورى و برنامه کمونيستى را به مثابه نقطه عزيمت پراتيک سياسى-تشکيلاتى کمونيستى درک نکرده اند و سازمان سازى و تشکيلاتچى گرى حرفه اى اساس "هويت" سياسى شان را تشکيل ميدهند، پيشروتر و جلوترند. ما در طول اين مقاله از جريان ٤١ به عنوان جريانى سانتريستى نام برديم. اما اين بدان معنا نيست که سانتريسم در درون رزمندگان تنها ميتواند در جريان ٤١ تبلور يابد. ما گرايش سانتريستى در درون رزمندگان را آن گرايشى ميدانيم که نميخواهد در زمينه ايدئولوژيک هويت خود را مستقلا، اثباتا و بر اساس مبانى تئورى و برنامه خود تعريف کند - گرايشى که ميکوشد "استقلال" هويت خود را بر حسب ابهامات خود نسبت به دو سوى اصلى مبارزه ايدئولوژيک تعريف کند، و دقيقا بدليل اينکه در عرصه ايدئولوژيک-سياسى فاقد هر گونه هويت مستقلى است، براى عرض اندام در صحنه، مقوله تشکيلات را برجسته ميکند. مبارزه درونى رزمندگان را تنها آن جرياناتى ميتوانند يکسره کنند و به فرجام رسانند که بر اساس مواضع روشن پا به ميدان بگذارند و همسنگران سازمانى خود را به مبارزه "تحت پرچم تعريف شده" و معينى فرا بخوانند. تجربه کنفرانس وحدت، وحدت انقلابى، و خود سازمان رزمندگان اين واقعيت را آشکار ساخته است که هيچ تشکل سياسى را نميتوان بر پايه معدل گيرى و ميانجى گرى تئوريک، بر مبناى "انتخاب نکردن" و يا "مرزبندى هاى" نامستدل با اين سوى و آن سوى خود هويتى براى خود تعريف کردن، پا بر جا نگاه داشت؛ هويت سياسى هيچکس، و بالاخص هويت سياسى جريانى که خواستار رهبرى يک تشکل کمونيستى است، نميتواند به اعتبار آنچه "بدان اعتقاد ندارد" تعريف شود.
47
تز انحرافى جذب نيرو، حفظ تشکيلات بهر قيمت، و تقدم تشکيلات بر ايدئولوژى، تا کنون قربانيان بسيارى داده است. امروز اساسا در تداوم مبارزه مارکسيسم با اين گرايش انحرافى است که رزمندگان (چون وحدت انقلابى) به بحران افتاده است. تلاش در بازسازى رزمندگان بر مبناى همان ديدگاهى که علت اساسى بحران آن بوده است، معناى عملى اش جز خدمت کردن به خرده بورژوازى، و نهايتا بورژوازى، در ممانعت از روشن شدن مبانى و مسائل اصلى مبارزه مارکسيسم و رويزيونيسم و تداوم بخشيدن به بحران اپورتونيسم و لاجرم، پاسيفيسم عملى فعالين کمونيست ندارد. "آنچه بر سر ما آمده است را مجددا بازسازى کنيم"، اين شعار سانتريست هايى است که "جمع و جور کردن" تشکيلات را جدا از اخذ مبانى فکرى منسجم و روشنى که بتواند مبناى کار تشکيلاتى قرار گيرد، ميخواهند. به اعتقاد ما مارکسيسم انقلابى در درون رزمندگان براى پيشبرد مبارزه اى قاطع عليه پوپوليسم و براى در دست گرفتن سکان حرکت سازمان قبل از هر چيز بايد موضع خود را در قبال اين ميانجى گران، اين سازمان سازان بى تئورى و بى برنامه، روشن کند. اگر سازمانى قرار است ساخته شود و بخصوص اگر قرار است اين سازمان در خدمت پرولتاريا ساخته شود، بايد بر مبناى اصول تئوريک و برنامه اى روشن و صريحى ساخته شود. بايد قاطعانه از تمکين فعالين کمونيست به جريانات سانتريستى که نميخواهند بگويند که خود، در مقابل آراء صريح پيرامون خود، مثبتا چه مى انديشند، و لذا طبعا از ابتدايى ترين ملزومات رهبرى و سازماندهى کار تشکيلاتى بى بهره اند، جلو گرفت. گرد و غبار آگنوستيسيسم را که سانتريستها به هوا بلند ميکنند فرو بخوابانيم تا انقلابيون کمونيست امکان ارزيابى دورنماى حرکت خود را داشته باشند. حتى اگر جدال فکرى نهايى و تعيين کننده ميرود تا ميان رفقاى هوادار نظرات سازمان پيکار، و رفقاى هوادار نظرات ما، صورت گيرد، لازم است. و براى هر دو لازم است، که به مثابه کسانى که بهر رو خط مشى مشخصى را پرولترى ميدانند، قبل از هر چيز با جريانات گرايشات سانتريستى که ميخواهند در اين مقابله فکرى نهايى نقش "داور محترم" و "آگنوستيک عزيز" را ايفا کنند، و بر همين مبنا مدعى گذاشتن راهى "ديگر" در جلو پاى سازمان رزمندگان ميگردند، برخورد نمايند.
48
امروز پوپوليسم در رزمندگان کاملا به بن بست رسيده است. تنها يک مبارزه صريح ايدئولوژيک تحت پرچم مواضع تئوريک و برنامه اى روشن و بمنظور فراخواندن توده سازمانى تحت اين پرچم، ميتواند احتضار پوپوليسم را در عين حال به پيروزى مارکسيسم انقلانى در رزمندگان تبديل کند. گفتيم که به اعتقاد ما رفقاى همفکر ما در رزمندگان اين پرچم را دارند و از اين حداقل ملزومات براى دخالت فعال در سرنوشت سازمان رزمندگان برخوردارند. اين مواضع تئوريک و برنامه اى در همين سطح موجود خود براى عقب راندن نمايندگان فکرى پوپوليسم چپ، و ديگر گرايشات آنارشيستى و اپورتونيستى کفايت ميکند و بحث ابدا بر سر تدوين دوباره مواضع نيست. مشکل اصلى در اين ميان آن گرايشات سانتريستى است که ميان مارکسيسم و رويزيونيسم و اپورتونيسم حائل ميشود، و ميکوشد تا با حربه هاى تشکيلاتى و بنام تشکيلات از اعتلاى مبارزه ايدئولوژيک درونى، و صراحت يافتن اين مبارزه جلو گيرد.
49
اين تمام آن "رهنمودى" است که ما ميتوانيم و ميخواهيم در اينجا به رفقايى که در سازمان رزمندگان به ما گرايش دارند، بدهيم. و اين تمام نظرى است که رفقاى ما در برخورد حضورى به رفقاى رزمنده اى که در محيط فعاليت از آنان نظرخواهى ميکنند داده اند و خواهند داد.


منصور حکمت

ضميمه ١ بسوى سوسياليسم شماره ٤ (دوره اول) - ٦ فروردين ١٣٦٠

hekmat.public-archive.net #0070fa